سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۱

سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۱

بررسی پیش‌زمینه‌های انقلاب ۱۳۵۷و تحقق جمهوری اسلامی در ایران
دیدیم که با آغاز تصویب لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» روحانیت مبارزه علیه رژیم شاه را آغاز کرد، زیرا آن مصوبات برخلاف اصول قانون اساسی مشروطه بود که در آن...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: منوچهر صالحی لاهیجی
نویسنده: منوچهر صالحی لاهیجی
مثل یک باد
مثل یک باد وزان شد بر من، همچون رنگین کمان، پس از باران ...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
تایید حکم مصادره اموال مرضیه محبی، وکیل دادگستری، توسط دادگاه تجدیدنظر تهران
استناد این دادگاه به «قاعده استیمان» در حالی است که نه تنها اساسا این قاعده فقهی ناظر به وضعیت این وکیل دادگستری نیست، بلکه سلب حقوق شهروندی حتی در قالب...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: دادبان
نویسنده: دادبان
ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!
بسیج جمعیت روستایی و کارگران فقیرتر به خدمت نظامی آسان‌تر است، زیرا پنهان‌شدن آنها دشوارتر و بیشتر در دسترس مقامات هستند. آنها حتی فرصت های کمتری برای اجتناب از استخدام...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: جرکو باکوتین
نویسنده: جرکو باکوتین
سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ "تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!"
تاریخی که با خون دل نوشتیم، اکنون در معرض تهدید جدی قرار دارد. آیا باز هم شاهد تکرار فجایع گذشته خواهیم بود؟ یا اینکه این بار، با آگاهی و مسئولیت‌پذیری...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!
به‌جاست بر این نکته انگشت تاکید بگذاریم که علی‌العموم هیچ زبانی در تضاد و تعارض با زبان عمومی و رسمی یا همان زبان میانجی و مشترک ِ زبان‌های گوناگون در...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
زمستان
بیدارم مکن, با قلبِ سردم, در کنار ستاره ها, خاموش بخواب می روم, ستاره سرخی از میان کهکشانها, خطی بر آسمان انداخت, پایان زمستان نزدیک است,
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: رحمان-ا
نویسنده: رحمان-ا

“آن زنٍ دیگر”

نام زن طیبه بود. او علاوه بر زیبایی، خوش سخن و خوش بیان هم بود و بیشتر اوقات روی دیوار خانه می نشست و با همسایه ها صحبت می كرد و همه ی كوچه و رفت وآمدهایش را زیر نظر داشت. اما همیشه صدایش كه فحشهای هرزه و ركیك به یكی از دختران می داد در حیاط شنیده می شد.


در کوره راه هایی که به زمینهای بایر و یا کشت و زرع شده می رسند، آخر شهرک ولی عصر، آنجایی که باید کوره پزخانه ها را طی کنی، در آخرین ردیف کوچه ها، در آخرین کوچه خانه های ساخته شده در خارج از محدوده تهران را می بینی. خانه هایی که در عرض یک شب یا چند شب مخفیانه ساخته شده اند تا مبادا شهرداری در نیمه راه ساخت، آنها را ویران کند. البته که دادن رشوه به ماموارن شهرداری هم در ساخت این خانه ها بی تاثیر نبوده است؛ تا چشم بر هم بگذارند و اجازه دهند که بی سرپناهی سر پناهی یابد، هر چند خالی از امکانات اولیه زندگی انسانی.

در این خانه ها زندگی در جریان است. من یک سالی در دوران مخفی در یکی از این خانه ها زندگی می کردم. در این جا با فقر فرهنگی و مالی مردم سرزمینم بیشتر آشنا شدم. به کوچه که وارد می شدی زنی در سرما و گرمای تابستان با شلنگ آب بچه هایش را در همان بیرون خانه می شست. دیگری بیغوله ای را به مغازه تبدیل کرده بود، که مایحتاج اولیه را می شد از آنجا خرید و مجبور نبودی حداقل یک ساعت پیاده بروی تا به خیابان اسفالت برسی. از مغازه که رد می شدم، خانه ی دیگری بر سر راه من قرار داشت که وضع نسبتاً بهتری نسبت به بقیه خانه ها داشت. خانه ای که ما اجاره کرده بودیم درست چسبیده به این خانه بود و از آن طرف هم دیوار به دیوار خانه ی دیگری بودیم که فقر در آن بیشتر به چشم می خورد. اما داستان من مربوط به خانه ای ست که در آن محل همچون نگینی می درخشید؛ نه تنها به خاطر سرووضع مرتب تر خانه، بلکه چون زنی که در آن خانه به همراه شوهر و سه دخترش زندگی می کرد، زن زیبایی بود. با توجه به رفتار آزاد و بی قیدوبندی که داشت من همواره متعجب بودم که او چرا اینجاست.

نام زن طیبه بود. او علاوه بر زیبایی، خوش سخن و خوش بیان هم بود و بیشتر اوقات روی دیوار خانه می نشست و با همسایه ها صحبت می کرد و همه ی کوچه و رفت وآمدهایش را زیر نظر داشت. اما همیشه صدایش که فحشهای هرزه و رکیک به یکی از دختران می داد در حیاط شنیده می شد. دختر بزرگتر که من او را زهرا می خوانم، دختر ده یازده ساله ی لاغر و سیه چرده ای بود که از زیبایی بهره ای نداشت. او همیشه مرتب و آراسته بود. خانه هم همواره تمیز و مرتب بود و من فکر می کردم طیبه خانم با این که همه اش در فکر خودنمایی و دلبری است چگونه می تواند بچه ها را این قدر آراسته و مرتب نگه دارد. او در رابطه و سخن گفتن با مردها هم با توجه به آن محیط بی پروا بود و از تمام زیبایی و خصلتهای زنانه اش در موقع صحبت استفاده می کرد. زنهای همسایه با این که می توانستی دلخوریشان را نسبت به او ببینی اما در عین حال از او می ترسیدند. شوهرش محرم نام داشت و من بندرت می توانستم او را ببینم. اولین بار که او را دیدم دریافتم که زهرا درست چهره و همان سیه چردگی پدر را دارد. محرم اکثراً خانه نبود. این که چه شغلی هم داشت معلوم نبود. دو دختر دیگر، یکی هشت ساله و آخری دو یا سه ساله بود. آنها به زیبایی طیبه نبودند اما با زهرا هم متفاوت بودند، ولی هیچ کدام پوست سفید و روی زیبای طیبه را نداشتند.

یک روز که طیبه باز روی دیوار نشسته بود، با او همصحبت شدم، و بار دیگر و بار دیگر. کم کم از شوهرش محرم تعریف کرد. می گفت که شبها در کوچه ها گشت می زنند و نگهبانی می دهند. و داستانها می گفت از قول او که زیر پنجره اتاقهای مردم گوش می ایستند و چه رازها که می فهمند و از چه ها که باخبرند. خوب، این رازها بیشتر موارد خنده داری را شامل می شدند، که به زن و شوهرها مربوط اند. روزی از من پرسید: “چرا گوشهایت را سوراخ نمی کنی؟” گفتم: “کلاً از گوشواره و زینت آلات که بخودم آویزان کنم خوشم نمی آید.” در مقابل اصرار او تن دادم که او گوشهایم را سوراخ کند. به این ترتیب پایم به خانه او باز شد. همه جا مرتب و در نهایت سلیقه و نظم بود، که تا حدی با توجه به بودن سه بچه برای من عجیب بود. زهرا را صدا زد و از او خواست که نخ و سوزن را بیاورد و مرتب دستور پشت دستور بود که او به زهرا صادر می کرد و او درست مثل کنیزی بی هیچ حرف و سخن و تغییری در قیافه، انجام می داد و پس از آن دست به سینه و سر بزیر منتظر دستور بعدی طیبه می ماند. بقچه هایی که لباس ها را در خود جا داده بود چنان با نظم تا خورده و سنجاقی بر آنها نشسته بود که گویی کسی با خط کش آنها را اندازه زده بود، ولی طیبه با هر باز و بسته کردن بقچه ها رو به زهرا با توهین و تحقیر و گفتن این که “تو آدم نمی شوی” از طرز جمع و جور کردن آنها ایراد می گرفت و نگاه های غضبناکی به او می انداخت. با نگاه از من هم تایید می خواست. دو دختر دیگر البته کمی آزادتر بودند و به بازی و سرگرمی، که البته بی صدا بود، مشغول بودند. ولی با هر فریاد طیبه از ترس به هم می چسبیدند و به زهرای بی نوا با حسی از ترس و همدردی می نگریستند. بالاخره طیبه گوش مرا با سوزن و یک نخ لحاف دوزی در نهایت شقاوت سوراخ کرد و من که باردار هم بودم در جا لرزیدم. اما این ماجرا باعث شد که او کمی بیشتر با من احساس صمیمیت کند.

در یکی از روزهایی که صحبتهای ما پیرامون مسایل روزمره گل انداخته بود، من از او پرسیدم که چرا بچه ها به مدرسه نمی روند؟ و او داستان زندگی اش را برایم چنین تعریف کرد:

“می دانی اینها بچه های من نیستند. بچه های شوهرم، محرم اند؛ از زن اولش. من خودم بچه دار نمی شوم. وقتی با محرم آشنا شدم او زن داشت و خانمش سر بچه دوم حامله بود. محرم آنها را در روستایی در آذربایجان نگه داشته بود و گاه گاه به آنها سر می زد. تا این که من از او خواستم بچه ها را بیاورد پیش من. می دانستم تا بچه ها آنجا باشند، او مرتب به بهانه بچه ها به روستا می رود و زنش را می بیند. با هزارویک ترفند او را راضی کردم که بچه ها را بیاورد. اما اول زهرا را آوردم، چون دومی تازه به دنیا آمده بود و شیر می خورد و تازه احتیاج به رسیدگی و شب نخوابی هم داشت. دختر دومی را وقتی سه ساله بود و دیگر از آب و گل در آمده بود، آوردم و برایش به اسم خودم شناسنامه گرفتم. از محرم خواستم که حالا او را طلاق بدهد. یک بار در این رفت و آمدن ها باز زنش حامله شد و من آن زن را بخانه آوردم و اینجا مواظب بودم که محرم سر وقتش نرود. جایم را دم در اتاق او و دخترهایش می انداختم تا هر حرکتشان را زیر نظر داشته باشم و زمانی که موقع زایمانش شد او را خودم به بیمارستان بردم و با دفترچه بیمه خودم او را بستری کردم و عملاً بچه سوم را به اسم خودم زدم. محرم هم از همان بیمارستان او را طلاق داد و روانه روستایش کرد. از آن موقع بچه ها اینجا هستند. مدرسه هم اگر بروند، دختر اند، می خواهند برای پسرها نامه نویسی کنند؛ لازم نکرده چشم و گوششان باز شود.”

در تمام مدت طیبه با خنده و این که کارش را با زرنگی انجام داده است و با شهامت است، پرده از روی شقاوت و بیرحمیهایش برمی داشت و من که هم می خواستم بشنوم و هم از این همه ظلم و بی قانونی متعجب بودم، فقط به او نگاه می کردم و سر تکان می دادم. شاید او همین ها را دلیل تایید من از کارهایش می دانست و بیشتر می گفت. در نهایت هم با غش غش خنده از این که توانسته بود پای “آن زن” دیگر را از زندگی محرم ببرد به صحبتش پایان داد. من ماندم، متحیر و حیران، با زنی که وجود نداشت. اما حق و حقوقش، بچه هایش، خانه اش، زندگی اش و آرزوها و حسرتهایش، که بر سر آن خانه پرسه می زدند.

تاریخ انتشار : ۸ اسفند, ۱۳۹۲ ۱۰:۲۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

اروپا قربانی کیست؟

به‌عنوان یک اروپایی، من فقط می‌توانم از بی‌کفایتی و ساده‌دلی رهبرانمان گله کنم که این اتفاق را ندیدند و با وجود همه فرصت‌ها و انگیزه‌هایی که برای انجام این کار وجود داشت، ابتدا خود را با آن سازگار نکردند. آنها احمقانه ترجیح دادند به نقش خود به عنوان شریک کوچک آمریکا بچسبند، حتی در شرایطی که این مشارکت به طور فزاینده ای علیه منافع آنها بود!

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

مطالعه »
پيام ها

مراسم بزرگ‌داشت پنجاه‌وچهارمین سالگرد جنبش فدایی!

روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت پنجاه‌وچهارمین سالگرد بنیان‌گذاری جنبش فدایی، در نشستی در سامانۀ کلاب‌هاوس این روز تاریخی و نمادین جنبش فدایی را پاس می‌داریم و روند شکل‌گیری و تکامل این جنبش را به بحث و بررسی می‌نشینیم

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بررسی پیش‌زمینه‌های انقلاب ۱۳۵۷و تحقق جمهوری اسلامی در ایران

مثل یک باد

تایید حکم مصادره اموال مرضیه محبی، وکیل دادگستری، توسط دادگاه تجدیدنظر تهران

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!

سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ “تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!”

فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!