در گفتوگویی که با پرفسور جان بلامی فاستر درباره آخرین کتابش «بحران بی پایان» انجام شده، و ترجمه ی این گفتگو در نشریه ی محترم اخبارروز(۱) موجود است. ایشان در باره ی رکود اقتصادی شدید سرمایهداری می گوید؛
«… در نتیجه جنگ جهانی دوم از رکود بزرگ خارج شدیم … این قضیه عوامل مختلفی داشت:
– بازسازی اقتصادهای اروپایی و ژاپنی بعد از جنگ؛ نقدینگی بالا در اقتصاد، چون مصرفکنندهها در طی جنگ قادر به خرید نبودند و بنابراین قدرت خرید بالایی وجود داشت
– دومین موج استفاده از خودرو؛ توسعه نظامی ناشی از جنگ سرد. و همه اینها تا مدتی اقتصاد را پیش راندند…»
به بیانی دیگر، امروز که، در اثر رسوخ فرهیختگی در اقشار و طبقات مختلف جوامع اروپایی، خبری از جنگ و ویرانی در اروپای غربی و در ژاپن نیست. لذا بخش اعظم کالاهای مبادلاتی امریکا و متحدینش در اروپای غربی، در قبالِ موادِ خامِ ارزان جهان سوم، ارسال اسلحه در انواع مختلف آن به این بخش از جهان است.
جنگها در چرخه ای معیوب و بی پایان به کشورهای فقیر جهان کشانده شده اند. فرهیختگان جوامع فقیر جهان بنا به ضعفِ مقتضیاتِ فکری خود که موجباتِ حاکمیت استبداد بر این جوامع را فراهم آورده، ارتباطاتِ وسیع و آزاد توده ای از طریق اجتماعات علنی که باید منجر به استفاده مطلوب از خرد جمعی شود، همچنان یک رؤیا یا آرزوست.
سالها جنگ و خونریزی، ویرانیهای گسترده و مهیبی را بر شهرها و روستاهای کشورهای جنگ زده بخش فقیرجهان وارد ساخته است. این کشورها بواسطهی فقر شدید اقتصادیِ مردم و دولتهای خود خرابیها را یا بحال خود رها کرده اند، و یا اگر هم تحرکاتی بطئی در جهتِ آبادانی صورت می گیرد، اینهمه در اثر کمکهای صندوقهای بین المللی است.
لذا در اثر جنگ، مواد خام باز هم ارزانتر شدهی کشورهای فقیر جهان به کارخانجات سرمایه داران غربی سرازیر شدهاند، با این تفاوت که در اثر جنگهای بی وقفه و ویرانیهای حاصل از آن، امکان استثمار مضاعف، یعنی فروش محصولاتِ عایدی از مواد خام ارزان با قیمتی چند برابر به مردمان این مناطق از بین رفته است.
سرمایه داری در تنگنا قرار گرفته، در اثر عدم دست یافتش به سود و عدم رضایتش به ایجاد تحولات اقتصادی وسیع به اتکای سرمایه گذاری بخشی از ثروتهای هنگفت خود در مناطق جنگ زده ی جهان، با دست خود مشغول خفه کردن خود در پیله ی سخت و غیرقابل نفوذ پیرامون خود است.
اگر به اینهمه آشفتهگی، فجایع محیط زیستی را نیز اضافه کنیم، به عللِ مهاجرتهای بزرگ و دسته جمعی مردم کشورهای فقیر جهان نزدیک شده ایم. یا به بیانی دیگر قادر خواهیم بود تا با پوستِ خود لمس کنیم، چرا یک خانواده بسیار معمولی، تن به نشستن در یک قایق فکسنی برای گذر از دریای سیاه و رسیدن به اروپا می دهد.
دنیای سرمایه داری در اثر همه ی این تلاطمات، از جایی که رشدش به سود و سودهای کلان تر وابسته است، قادر به ترمیم و همزمان رشد نیست.
دنیای سرمایه داری قادر به تغییر نحوه ی تفکر خویش نیز نیست و حتی ناجی خویش از دهههای اول پس از جنگ دوم جهانی، یعنی سوسیال دموکراسی اروپایی را هم از محتوای درونیش خارج ساخته است.
سوسیال دموکراسی اروپایی، علیرغم گردش به راست شدید در مجموعه ی افکار خویش، هنوز هم مدعی است که تنها نماینده قانونی و موجه طبقه ی زحمتکش اروپایی بل جهان است. سوسیال دموکراتهای اروپایی در اثر اینهمه تکانهای شدید اجتماعی و اقتصادی دهسال گذشته، یا رکودی که از اولین ساعات حمله نظامی امریکا و همپیمانانش به عراق آغاز شد، هنوز هم مرغشان یک پا داشته و قصدی برای بیدار شدن ندارند.
در غوغای بی ثباتی حاکم بر جهان، احزاب راستِ جوامع اروپایی، که هر روز بیش از روز گذشته چهره ی نژادپرستانه ی خود را آشکارتر می کنند، آراء رأی دهندگان سنتی سوسیال دموکراسی را، با دست آویز قرار دادن شعارهایی چون تأمین رفاه برای مردم، که از شعارهایِ پایه ای سوسیال دموکراتها بوده، بسوی خود جذب می کنند.
اسف آنکه سوسیال دموکراتهای امروزین اروپا، بجای مبارزه برای تصاحب مجدد شعارهای بنیادین خود، تلاشای بلیغ در آویزه گوش کردن شعارهای احزابِ دست راستی دارند. برای مثال:
– برای خشکاندن ریشه ی تقلب و تبهکاری، بدون توجهی اساسی به علتِ پدیداری چنین معضلاتی در اجتماع، همراه و همدوش با احزاب دست راستی به وضع قوانین کیفری سختتر روی آورده اند؛
– یا در تلاشاند تا مشکل مهاجرتهای میلیونی به اروپا را بی توجه به علت این مهاجرتها، از طریق وضع قوانین سخت تر و کمک به بسته شدن دربها بر روی مهاجرین حل و فصل نمایند.
ادامه ی روندهای حاضر، یعنی چشم فرو بستن بر روی علل پدیده ها، و ادامه ی حمایت از جنگ افروزان از طریق معاملات کلان افزارهای جنگی، شهروندان کشورهای فقیر جهان را فقیرتر و نتیجتاً با ادامه سیل مهاجرتهای میلیونی، توجه باز هم کمتری به فجایع زیست محیطی در حالِ وقوع و یا در شُرُف وقوع مبذول خواهدشد.
اینهمه یعنی پیشرفت بیشتر و سریعتر مناطق کویری در جهان، کم شدنِ هرچه بیشتر ذخایر آب و خاک حاصلخیز. و حاصل همه ی این تلاشهای منفی، یعنی به نابودی کشیده شدن کره ی زمینی که می شناسیم.
پس از نزدیک به یک قرن تلاش برای ایجاد گزینه ای برای سرمایه داری از طریق دستگاهی به نام “سوسیالیزم واقعاً موجود”، ناچاریم اعتراف کنیم، که گزینه ای برای سرمایه داری نداریم. شکست و ریزش دیوار برلین نشان داد، که دست یافتن به سودِ بیشتر اصیلترین و مؤثرترین انگیزه در زندگی و شخصیت هر انسان است.
سوسیال دموکراسی اروپایی، بخصوص تجربیات اسکاندیناوی آن، نشان داد، که بدون توسل به غُل و زنجیر و خشونت و ممیزی و استبداد میتوان بر سود پرستی انسان مهاری منطقی و قابل پذیرش زد.
که متأسفانه پس از ریزش دیوار برلین و بر ملا شدنِ فجایعی که آن سوی دیوار تحت نام سوسیالیزم انجام می شده، اینهمه به زیان ارزشهای انسانی که سوسیال دموکراسی در اروپا آفریده بود نیز تمام شد. به قسمی که سوسیال دموکراتهای باتجربه را به سمتِ گسست از اندیشه های سوسیال دموکراسی، و احداث و یا یاری رساندن به احداث احزابی با اندیشه های کور ناسیونالیستی ملهم از نژادپرستی کشاند.
آینده ی جهان در هاله ای از وهم و اضطراب، اضطراب انسانها از یکدیگر فرو رفته، تا جایی که در پس ظواهر آراسته به انسان دوستی رفتار شایسته ای با پناهندگان از همه جا رانده و مانده نیز نمیشود.
در کشوری اسکاندیناوی به محض نامزد شدن ساختمانی جهت اسکان پناهندگان، آن ساختمان شبانه به آتش کشیده می شود، و در کشوری دیگر، در عین وجودِ ساختمانهای فراوان خالی از سکنه، پناهندگان در چادرهای بزرگی که بی شباهت به سوله های صنعتی نیست اسکان داده میشوند.
تصورم این بود، که در اثر دست یافتن به دانش و رفاه بیشتر، انسانیت انسانها عمق بیشتری می یابد، اما واقعیات پیرامونی نشان می دهد، دست یافتن به تعادل است که میتواند انسان را بسوی انسانیت رهنمون شود.