سامانه اینترنتی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)

GOL-768x768-1

شنبه ۸ آذر ۱۴۰۴ - ۰۲:۴۲

ممانعت دوباره از ورود خانواده‌های خاوران؛ گل‌ها جمع شد اما یاد جان‌باختگان نه
خانوادهای خاوران: خانواده های خاوران در طی بیش از ۴۰ سال گذشته هرگز  از گرامی داشت یاد و نام عزیزان خود دست برنداشته و با حضور حتی در پشت درهای...
۸ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: خانواده های خاوران
نویسنده: خانواده های خاوران
گفتگویی با اینس شورتنر، رئیس حزب چپ آلمان
مشکل این است: اکثر مردم نمی‌توانند پایان سرمایه‌داری را تصور کنند و تمایل دارند فقط تا پایان ماه فکر کنند. بنابراین، سوال اصلی که از خودم می‌پرسم این است که...
۷ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
بوسنی و هرزگوین: در جستجوی گردشگران تک تیراندازجنگ سارایوو
 محاصره سارایوو ۳۰ سال پیش در ماه فوریه پایان گرفت, اما عواقب آن هنوز هم  بر مردم تأثیر می‌گذارد. اینکه آیا اکنون سیستم قضایی اقدامی انجام خواهد داد و تا...
۷ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
نویسنده: برگردان: رضا کاويانی
کودک‌همسری در ایران؛ چهره پنهان خشونت و تداوم فقر و نابرابری
گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت): کودک‌همسری صرفاً نقض حقوق کودک نیست؛ بازتاب نگاه تاریخی‌ای است که زن را دارایی خانوادگی می‌بیند، نه انسانی دارای حق انتخاب و...
۷ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
چرا ایران از شبکهٔ اتصالات آسیای مرکزی جدا مانده است؟
فاطمه امان: در بیشتر سه دهه گذشته، ایران فرض می‌کرد که موقعیت جغرافیایی‌اش در نهایت آسیای مرکزی را به سمت جنوب سوق خواهد داد. استدلال ساده بود. اگر منطقه خواهان...
۷ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: فاطمه امان
نویسنده: فاطمه امان
چراغی که در تاریکی خاموش نشد
مادر نپرسید چرا، از کجا، چگونه؛ تنها صدای لرزان انسانی را شنید که از مرگ گریخته بود. چهار دختر جوان، دو پسر کم‌سن، خانه‌ای بی‌پناه و خطری که اگر این...
۷ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
نبرد سیاتل و شکست اسطوره‌ی جهانی‌سازی
جنبش سیاتل اگرچه مانع برگزاری کامل اجلاس سازمان تجارت جهانی نشد، اما لحظه‌ای گسست‌آفرین بود. از آن پس، هیچ نشست اقتصادی جهانی، از داووس تا گروه هشت، بدون حضور جنبش‌های...
۷ آذر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مهرزاد وطن‌آبادی
نویسنده: مهرزاد وطن‌آبادی

ابرام ساندویچی و مشتری پولدارش !

بدون آن که سخنی در پاسخی بدهم، به خیابان زدم وساعت ها بی هدف قدم زدم تا شاید بتوانم قیافه ی غضبناک ابرام ساندویچی وسیمای جوان شرمزده و سخنان گزنده تلخ تر از زهر پیرایشگر را از مغزم بزدایم وتسکین خاطر یابم.

به علت اندک کسالتی، امروز سر کار نرفتم. برای آنکه خانه نشینی حوصله ام را سر نبرد رفتم روزنامه ای بخرم.  به آرامی وآهسته در خیابان به سوی دکه روزنامه فروشی می رفتم. در میدان مرکزی شهر که پر از جمعیت بود، هر کس با عجله به سویی می رفت. یکهو صدای جیغ و فریاد بلندی برخاست. جوانی، تند و هراسان با گامهایی  بلند به چابکی می دوید. وبه دنبالش پنج شش نفری از اویش هم سریعتر. نعره های گوش خراش بگیریدش، آی دزد بگیریدش به یکبارگی فضای میدان را فراگرفت و بر زوزه  های اتومبیل های رنگ وارنگ عبوری غالب آمد.چند عابر درشت هیکل توانستند سد راه گریزشتابناک جوان شده، کتک زنان به داخل مغازه ای بیاندازندش.   صاحب مغازه پیرایشگری ازآشنایانم بود. قبل از بستن درب شیشه ای دکان، از سر کنجکاوی به داخل تپیدم. انبوه جمعیت در خیابان گرد آمده   آنچنان خیره، چشم بر مغازه دوخته بودند، گویی نمایش معرکه ای را تماشا می کنند. جوان کاملا خود را باخته با سر و صورتی سرخ شده از سیلی هایی که بر آن نواخته بودند. با چشمانی ور قلمیده، هراسان و مرعوب ومبهوت، به افراد پیرامونش  گیج و پریشانحال می نگریست.  بعد ازلحظاتی چند، تعقیب کنندگان که عصبیت و خشم سراپایشان را فرا گرفته بود، له له زنان سر رسیدند و با فشردن و چرخاندن محکم دستگیره درب مغازه، همگی از لای درب به داخل سریدند. سر دسته متعاقبین ابرام ساندویچی بود. ساندویچ فروش معروف سرکوچه ما. از سالها پیش که در شرکتی سر کارگر بودم و او نیز آبدارچی شرکت بود همدیگر را می شناختیم. پس از مدتی کار در شرکت را رها نموده، با نونوار کردن مغازه ای که از پدرش به ارث رسیده بود،  ساندویچ فروشی دایرکرد. فرد ی فوق العاده بد اخلاق، بد دهن و عصبی مزاج بود. از آغاز آشنایی مختصر احترامی برایم قائل می شد.

دو پسرش و تنی چند از همسایه های مغازه دارش
به همراهش بودند. رسیده نرسیده ناسزاگویان جوان را با مشت ولگد به باد کتک گرفتند.
پسر جوان که هفده هیجده ساله می نمود داشت از حال میرفت. خودم را وسط انداخته با
تغییر گفتم: ابرام بس کن بچه مردمو کشتی. ابرام با دیدن حال زار و وحشت زده جوان،
بر روی صندلی نشست. با صدایی دو رگه وپر ارتعاش گفت “آخه اگه بدونی این نامرد
چه بلایی بر سرم آورده به من حق می دهی”. گفتم : لیوانی آب بخور وفعلا به
اعصابت مسلط شو. به سوی جوان برگشتم، وی را که مثل موش آب کشیده، خونین و مالین می
لرزید به طرف رو شویی هل دادم. تا سر وصورتش رابشوید. ابرام ناله می کرد وبه زمین
و زمان فحش می داد. پرسیدم موضوع چیه؟ ابرام که لیوان خالی آب را دردستانش می فشرد
گفت: خودت بهتر از همه می دانی با چه بدبختی و فلاکتی توانسته ام مغازه فسقلی ام را
بعد از عمری دربدری راه بیندازم. بفرما این هم مثلا از مشتری که صبح الطلوع به تور
ما خورده

. با لحنی که آشکارا می رساند ازعصبانیت و حرص وجوش دارد از درون آتش می گیرد، گفت: این آقا پسر گفت: برایم همبرگر بده . ناکس با چنان افاده ای هم سفارش همبرگر مخصوص داد، که گمان بردم از آن بچه پولدارهای نازپروده است. دستور شازده را با جان ودل اجرا کردم. نامرد خورد، اونهم چه خوردنی مثل اژدها می بلعید. منتظر بودم دست ببرد به جیبش و پول در آورد. یکهو از در مغازه مثل اجل معلق فلنگ وبست والفرار. شانس آوردم پسرهام آنجا بودند وگرنه در رفته بود با چه عذابی دنبالش کردیم. آخه بابا اینهم شد کار…. روحیه ابرام را می شناختم . با مراعات احوالات روحی اش گفتم: ببین ابرام آقا یک عمر میهمانی ها داده ای. ساندویچ که نه کباب هایی واسه بساط مهمان هایت گذاشته ای که بیا وببین. حالا این بنده خدا حتما پول نداشته.  حساب کن تصدق سر بچه هایت  یک ساندویچ بهش داده ای. این قشقرق ها اصلادر شان تو نیست . … با شنیدن حرف هایم، ابرام کاملا آرام شده بود. پس از لختی تامل در کنارپسرانش وسایر همراهانش به سوی مغازه اش رفت. بعد از پراکتده شدن جمعیت، جوان که سر و صورتش را شسته و پاک نموده بود، با شرم رویی ضمن تشکر از من و پیرایشگر وگفتن اینکه ابدا اینکاره نیست. شدت گرسنگی به این کار وادارش کرد، مودبانه اجازه خواست برود. به همراه پیرابشگر بدرقه اش کردیم ، رفت. در حین خروج از مغازه ، پیرایشگر خوش سیما با صدایی  که از آن رنج وغم می تراوید، گفت، می دانی این آقا ابرام فرد کم ظرفیت و بی گذشتی است وگرنه از این جوانان بیکار که همیشه به جای پول شپش در جیبشان ول می خورد، برای اصلاح سر  اینجا هم می آیند و بعد از اتمام کار به بهانه شستن دست وصورت ازروی  صندلی در می روند. ولی من دنبالشان نمی افتم. خوب آخه فقر و نداری آدمو به هر کاری وا می داره به هر حال باید مدارا کرد.

بدون آن که سخنی در پاسخی بدهم، به خیابان زدم
وساعت ها بی هدف قدم زدم تا شاید بتوانم قیافه  ی غضبناک ابرام ساندویچی
وسیمای جوان شرمزده و سخنان گزنده تلخ تر از زهر پیرایشگر را از مغزم بزدایم
وتسکین خاطر یابم.

 

 

تاریخ انتشار : ۲۷ دی, ۱۳۹۶ ۶:۱۲ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

انقلاب آمریکایی: پیروزی دموکرات‌های سوسیالیست از نیویورک تا سیاتل…

گودرز اقتداری: با توجه به اینکه خانم ویلسون، شهردار سابق را ابزاری در دست تشکیلات حاکم بر حزب معرفی می‌کرد، به نظر می‌رسد کمک‌های مالی از طرف مولتی میلیونرهای سرمایه‌داری دیجیتالی در شهر که عمده ترین آنها آمازون، گوگل و مایکروسافت هستند و فهرست طولانی حمایت‌های سنتی حزبی در دید توده کارگران و کارکنانی‌که مجبور به زندگی در شهری هستند که عمیقا با مشکل مسکن و گرانی اجاره ها روبرو است، به ضرر او عمل کرده است.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

ممانعت دوباره از ورود خانواده‌های خاوران؛ گل‌ها جمع شد اما یاد جان‌باختگان نه

گفتگویی با اینس شورتنر، رئیس حزب چپ آلمان

بوسنی و هرزگوین: در جستجوی گردشگران تک تیراندازجنگ سارایوو

کودک‌همسری در ایران؛ چهره پنهان خشونت و تداوم فقر و نابرابری

چرا ایران از شبکهٔ اتصالات آسیای مرکزی جدا مانده است؟

چراغی که در تاریکی خاموش نشد