مکتب یونانی کلبی، چهار قرن پیش از میلاد در یونان بوجود آمد. متفکران آن همچون آنارشیستهای امروزی به رد هر نوع حکومت سیاسی می پرداختند، ولی جهانوطنی و هومانیسم را تبلیغ می کردند. فیلسوفان خیابانی کلبی افتخار می کردند که زندگی سخت و قناعت پیشه وسگواره ای را عملی می کنند. آنها همچون رواقیون از شهر-دولت های سیاسی به اندیشه جهانوطنی رسیده بودند.
پایه گذار این مکتب یکی از شاگردان سقراط بنام “آنتیستنس” (Antisthenes) بود که میان ۳۶۵-۴۴۰ پیش از میلاد زیست. او مخالف ایده الیسم افلاتون بود. اخلاق کلبیون فردگرایانه و عزلت گزینی بود. دیوگنس، یکی دیگر از مهمترین فیلسوفان کلبی معروف به قناعت بود. آنان ماتریالیسم استقرایی را نمایندگی می کردند و تئوری شناخت شان دارای صفات ماتریالیستی و احساس گرایی بود. آنان زندگی طبق عقل و اخلاق را توصیه می کردند و در مرامشان عرفان برای مخالفت با عوامل منفی و ناگوار بیرونی بود. در قرن گذشته جنبش هیپی گرای و در قرون پیش، مرام صوفی گری را می توان زیر تأثیر آنان دانست.
مکتب فلسفی رواقی سه قرن پیش از میلاد بعد از مرگ سقراط در یونان باستان تحت تاثیر مکتب کلبی بوجود آمد. زنون رومی، متفکر این مکتب، زیر تأثیر کلبیون بود. او در آتن می زیست. اعراب مکتب رومی یونانی “استویی” را رواقی ترجمه کردند که هم جهانبینی بود و هم نوعی دین. بالاترین هدف مکتب رواقی آرامش روح و روان بود. در نظر آنان فلسفه یعنی هنر زیستن. رواقیون بعدها وجود دین را برای اخلاق فرد و جامعه ضروری می دانستند. اخلاق انسانگرایانه شان غیر از یونانی، ریشه شرقی داشت و ماتریالیسم شان، پانته ایستی یعنی طبیعت خدایی بود.
رواقیون با تکیه روی سه موضوع – منطق، اخلاق و طبیعت – نخستین سیستم فلسفی بسته جهانی را عرض نمودند و برای اولین بار در فلسفه، مقوله وظیفه و مسئولیت را طرح کردند. اساس نظر و عمل آنان شناخت طبیعت و قوانین فیزیک بود. در نظر آنان دیالکتیک یعنی هنر دیالوگ با دیگران. مکتب رواقی بعدها خصوصیات مذهبی عرفانی گرفت و روی دین و فرهنگ مسیح اثر گذاشت. آنها مخالف اصل لذت جویی اپیکور بودند و در آغاز به نظرات ارسطو و افلاتون اتکا داشتند.
از جمله نمایندگان اصلی مکتب رواقی اپیکتت، پوزید، سنکا و مارک آورل بودند. اپیکتت که یک برده آزادشده بود، می گفت سرنوشت انسان از پیش تعیین شده است. رواقیون همچون ارسطو مدعی بودند که شناخت بر اثر تجربه و قوای حسی بوجود می آید. در امپراتوری روم، مکتب رواقی با کمک سیسرو، سنکا، مارک آورل و اپیکتت به اوج خود رسید.
رواقیون در طبیعت شناسی شاگرد هراکلیت بودند و می گفتند سرنوشت یعنی همان قوانین طبیعت و کائنات و برای سعادت انسان نیاز به هماهنگی با خود و با قوانین طبیعت است. مکتب رواقی کلاً اخلاق گراست و آدم رواقی به کسی می گفتند که سختی و ناملایمات زندگی را با صبر و خونسردی تحمل می کند. رواقیون همچون بعضی ادیان، مخالف نفس، شهوت، لذت، غریزه، حرص، ثروت، شهرت و قدرت بودند؛ گرچه آنها خدا و طبیعت و عقل را یکی می دانستند و زندگی براساس عقل وطبیعت را توصیه می کردند و می گفتند سعادت یعنی تسلط بر خود و انجام وظیفه و قبول مسئولیت.
از طرف دیگر رواقیون مدعی بودند که سرنوشت بر اعمال انسان حکمرانی می کند. در جهانبینی آنها دو مقوله رفاقت و جامعه دوستی موجب قبول مسئولیت اجتماعی، احساس جهانوطنی و کوشش برابری خواهی شد. امروزه اشاره می شود که رواقیون در متافیزیک، ماتریالیست بودند. آنها مدعی بودند که نه اراده و آزادی بلکه سرنوشت تعیین کننده روال و حوادث زندگی انسان است.
یاسپار می گفت در رنجهای هستی، رواقیون جویای آرامش بودند. بعضی از شاگردان این مکتب بعدها امپراتور های مهم روم شدند. امروزه اشاره می شود که بعضی از مواد قانون اساسی امریکا در سال ۱۷۷۶ زیر تأثیر توصیه های حقوق بشری رواقیون نوشته شدند. در عصر جدید رواقیون روی فیلسوفانی مانند دکارت، اسپینوزا و لاک اثر گذاشتند.