یک سند دیگر از مجموعه اسناد ارایه شده به
کنگره چهاردهم سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بررسی اوضاع حاد و دارای اهمیت آنی و آتی بزرگ در اوضاع منطقه پر تنش خاورمیانه از مباحث اصلی کنگره چهاردهم سازمان ما بود. برای پیشبرد و مدیریت ضرور بحث در این زمینه، شورای مرکزی سیزدهم سازمان به مسئول هیئت سیاسی ـ اجرایی خود وظیفه داده بود که در این باره گزارشی از رویدادها و روندهای منطقه تهیه کند تا در شورای مرکزی روی آنها کار شود. این کار انجام گرفت و شورای مرکزی طی دو جلسه پیرامون آن اظهار نظر کرد و آنگاه با تایید کلیات گزارش ارایه شده از نویسنده سند خواست که آن را با امضاء خود جهت بررسی کنگره چهاردهم در اختیار این همایش بگذارد. آنچه که در زیر می آید متن این گزارش است که تزهایی از آن توسط کنگره استخراج و بعد از پارهایی اصلاحات بر روی آنها، وارد سند سیاسی کنگره شد. سندی که، در روز اول ماه مه انتشار یافت.
هیئت رئیسه کنگره چهاردهم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
۴ ماه مه ٢٠١۵
* * *
گزارش مسئول هیئت سیاسی ـ اجرائی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
از روندهای جدید در خاورمیانه
بنیادگرائی اسلامی، خطر عمده در منطقه
شاخصه اصلی دوره بعد از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه، مبارزه ضداستعماری و سر کار آمدن دولتهای ملی در اکثر کشورهای خاورمیانه، عقب نشینی استعمار سنتی اروپا و جایگزینی آن با دخالتها و نفوذ رو به گسترش دو قدرت جهانی تازه نفس امریکا و شوروی بود. در این دوره، دولتهای منطقه یا وابسته و همبسته غرب شمرده می شدند و یا بگونه مستقیم و غیر مستقیم در زمره اقمار شرق به حساب می آمدند. این ناحیه پر تعارض، یکی از حساس ترین کانونهای رقابت در جهان دو قطبی بود و همین رقابت جوئی، به درجه ای عامل ثبات در خاورمیانه بود.
در سه دهه گذشته سه روند شاخصی شکل گرفت که بر تحولات منطقه تاثیرگذار بودند. روند اول، جریان حاکمیت یابی اسلام سیاسی و ظهور نیروئی تازه پا و تاثیرگذار در فعل و انفعالات منطقه. روند دوم، فروپاشی اردوگاه شرق و روند سوم، رویکرد دولت نئوکان ها در امریکا برای شکل دادن جهان تک قطبی و امریکا سالار. این رویکرد در سیاست نظامی گری امریکا تبارز یافت و به ویرانگرای در منطقه انجامید. شکست سیاسی نئوکان ها برای ایجاد قدرتی تک محور در جهان و از جمله در خاورمیانه، در پیوندیابی با کامیابیهای اسلام سیاسی، زمینه ساز پدیده های جدید در دوره بعدی در خاورمیانه شد.
اگر قبل از دوره فروپاشی اردوگاه شرق، عمدتا مبارزات ضداستعماری، ناسیونالیسیم، ناصریسم، بعثیسیم، حضور فعال چپ و نزدیکی به اردوگاه شرق و چالش و جنگ میان اعراب و اسرائیل از یکسو و از سوی دیگر حکومت های متحد غرب، سیمای منطقه را ترسیم می کرد، امروز، اما روندهای گوناگون، متضاد و در مواردی متفاوت از دهه های قبل در خاورمیانه در جریان است. پارامترهای متعددی در خاورمیانه وارد شده اند که بر اثر آن ها وضعیت در خاورمیانه به شدت پیچیده شده و ارزیابی از تحولات را بسیار مشکل ساخته است. از جمله: دخالت نظامی غرب در عراق، افغانستان و لیبی و پیآمدهای ناگوار آن، تغییر سیاست امریکا در خاورمیانه در دوره اوباما، شعله ور شدن جنگ های داخلی و دخالت قدرت های جهانی و منطقه در آن ها، شکل گیری قدرت های منطقه ای، چالش و جنگ های نیابتی بین جمهوری اسلامی و عربستان سعودی، تداوم حیات حکومت های دیکتاتوری، “بهار عربی” و رشد گرایش دمکراتیک، پدید آمدن بنیادگرائی سنی و قدرت گیری آن، شکاف سنی ـ شیعی، شکاف سنت و مدرنیته، مبارزه بین افراطی گری اسلامی و سکولاریسم، رقابت بین بنیادگرائی اسلامی و اسلام میانه رو، شکاف های ملی ـ قومی، چالش بین نیروهای چپ و دمکرات، اسلام گرایان میانه رو، اسلام گرایان افراطی و نظامیان، نفت و کاهش قیمت آن، فقر و بیکاری و تعمیق شکاف طبقاتی در اکثر کشورهای منطقه. شکاف های اجتماعی در خاورمیانه متراکم شده و در وضعیت انفجاری قرار دارند. خاورمیانه در حال حاضر دوره ای از بی ثباتی، خشونت و جنگ داخلی را می گذراند و با آینده مبهمی روبرو است.
در میان پارامترهای مختلف که برشمرده شد، می توان به برخی روندهای عمومی پرداخت که نقش مهم در تحولات منطقه دارند.
روندهای عمومی در خاورمیانه
* با فروپاشی اردوگاه شرق، امریکا رویکرد جهان تک قطبی با محوریت امریکا را در پیش گرفت. پایه این رویکرد قدرت نظامی امریکا و شیوه اعمال آن عمدتا دخالت نظامی بود. امریکائی ها گمان می کردند که با لشگرکشی می توانند خیلی سریع دیکتاتورها را سرنگون کنند، دمکراسی را جایگزین آن ها سازند، خود را منجی کشورهای دیکتاتوری در جهان نشان دهند و به تنها رهبر جهان تبدیل شوند. اما استراتژی امریکا برای شکل دهی جهان تک قطبی شکست خورد و مشکلات فراوان برای برای واشنگتن آفرید. با شکست نئوکان ها و پیروزی اوباما، رویکرد شکل دهی جهان تک قطبی کنار گذاشته شد و واقعیت جهان چند قطبی پذیرفته شد.
* در دوره کنونی، روندهای جدیدی در حال شکل گیری است:
ـ اقتصاد چین به دومین اقتصاد جهان فراروئیده است. چین قدرتی است که امریکا را به عنوان قدرت اول جهان به چالش کشیده است. امریکا اصلی ترین رقیب و البته تهدید خود را در سال های آینده چین می داند. کما اینکه در سند استراتژی امنیت ملی امریکا که اخیرا منتشر شده است (سال ٢٠١۵)، ضمن استقبال از همکاری اقتصادی واشنگتن و پکن، از برنامه های مدرنیزاسیون نظامی چین اظهار نگرانی شده است. در سال های اخیر بودجه نظامی چین به شکل بی سابقه ای افزایش یافته است.
ـ اتحادیه اروپا پا به حیات گذاشته و به عنوان یک قطب در معادلات جهانی مطرح است.
ـ کشاکش بین روسیه و غرب در حال تجدید حیات است. پوتین حاضر نیست به سیاست توسعه طلبانه غرب و تنگ تر کردن حلقه محاصره روسیه توسط غرب و به ویژه ناتو تن دهد.
ـ اقتدار امریکا در سطح جهانی تضعیف شده است. اما امریکا به جهت قدرت نظامی هنوز با فاصله زیادی از کشورهای دیگر قرار دارد و بر همین پایه و با بهره گیری از نفوذ خود در تعداد زیادی از کشورها و امکانات بین المللی مثل صندوق بین المللی پول، تلاش می کند موقعیت برتر خود را هم چنان حفظ کند.
ـ امریکا در دوره اوباما نمی خواهد در کشمکش های بین المللی به لشگرکشی نظامی روی آورد. ایالات متحده از شکست خود در افغانستان و عراق درس گرفته است. امریکا در مورد لیبی پای ناتو را پیش کشید و در مورد الحاق شبه جزیره کریمه به روسیه، کوتاه آمد. می توان گفت که امریکا دیگر در منطقه ابرقدرت بلامنازع نیست.
* امریکا بعد از حوادث یازدهم سپتامبر اهمیت ویژه ای برای خاورمیانه قائل شد و به تعبیری آن را در کانون استراتژی امنیت ملی خود قرار داد. نگرش نئوکان ها این بود که راه رهبری امریکا برجهان از قدرت نظامی و امنیتی می گذرد و برای تحقق این امر حضور سیاسی ـ نظامی در منطقه خاورمیانه و شکل دادن خاورمیانه بزرگ ضروری است. حضور نظامی گسترده و همزمان در عراق و افغانستان موید این امر بود.
* سیاست دولت بوش برای شکل دادن خاورمیانه بزرگ و تحمیل نظم امریکائی برآن شکست خورد و با روی کارآمدن دولت اوباما به کنار گذاشته شد. دولت اوباما نیروهای نظامی امریکا را از عراق و افغانستان بیرون کشید. پیآمدهای لشکرکشی نظامی، جنگ داخلی و بسترسازی برای شکل گیری و تقویت بنیادگرائی اسلامی از جمله داعش بود. حمله به عراق، افغانستان و لیبی نشان داد که نیروی نظامی غرب می تواند پیروزی های زود هنگام و سریعی داشته باشد اما نمی تواند نظام سیاسی باثباتی را به وجود آورد.
* سند استراتژی امنیت ملی امریکا نشان می دهد که اساس نگاه دولت اوباما نسبت به امنیت ملی امریکا تغییر کرده است. در این سند آمده است که اساس امنیت ملی امریکا، قدرت اقتصادی آن است و صرفا مبتنی بر قدرت نظامی نیست. به بیان دیگر نظر دولت اوباما این است که قدرت اقتصادی در تامین امنیت ملی مهمتر از امنیت نظامی است. حال آنکه دولت بوش قدرت نظامی را مهم تر از قدرت اقتصادی می دانست. یکی از پیآمدهای منطقی این نگرش و باور، توجه بیشتر به مناطقی است که به تقویت قدرت اقتصادی امریکا در سال های پیش رو کمک کند و بهترین گزینه در این مورد منطقه آسیا ـ پاسفیک است که به گفته سند ۴٠ درصد تجارت جهانی را در اختیار دارد.
* سند استراتژی امنیت ملی امریکا، حاکی از آن است که مرکز ثقل استراتژی امریکا از خاورمیانه به آسیا منتقل شده است. به بیان دیگر اولویت اول سیاست امریکا در سطح جهان در دوره باراک اوباما تغییر کرده و از خاورمیانه به آسیای جنوب شرقی منتقل شده است. امروز سیاست امریکا، “آسیا محور” (شرق دور) است و براین مبنی امریکا می خواهد هر چه بیشتر توان و قدرت خود را در شرق آسیا متمرکز کند.
* دلایل تغییر اولویت دولت اوباما:
ـ با بالا رفتن توان استخراج نفت در امریکا، دستیابی به تکنولوژی جدید، کاهش وابستگی امریکا به نفت خاورمیانه به دلیل تولید نفت نامتعارف (شیل) و افزایش کاربرد انرژی های پاک، اهمیت استراتژیک نفت به مثابه انرژی فسیلی رو به کاهش گذاشته است. نفت در دهه های قبل و به ویژه در دوره جنگ سرد، به مثابه اهرم مهمی در معادلات ژئوپولتیک بود. ریگان با کمک عربستان قیمت نفت را آنچنان پائین آورد که اقتصاد شوروی ضربه جدی از آن دید. گرچه هنوز از نفت به مثابه اهرم ژئوپولیتیک بهره گرفته می شود، ولی اهمیت استراتژیک آن رو به کاهش است.
ـ با توجه به تغییر نگرش نسبت به اساس استراتژی امنیت ملی امریکا و اولویت دادن قدرت اقتصادی بر قدرت نظامی، واشنگتن انگیزه تجاری و اقتصادی چندانی برای افزایش حضور خود در خاورمیانه ندارد.
ـ خاورمیانه به یک شبه بالکان جدید تبدیل شده است. این امر نه تنها انگیزه بلکه توان امریکا را برای نقش آفرینی در منطقه کاهش داده است. می توان گفت که شرایط خاورمیانه به قدری پیچیده شده است که حتی واشنگتن از درگیر شدن در آن واهمه دارد. در حالی که خاورمیانه وارد دوران بی ثباتی شده آسیا به دوران ثبات سیاسی و گذار به دمکراسی وارد شده است.
ـ منطقه خاورمیانه امنیتی شده است. حضور نظامی امریکا در منطقه علاوه بر تحمیل هزینه های سرسام آور، باعث تشدید امریکاستیزی و نفرت از این کشور در خاورمیانه و جهان اسلام می شود. واشنگتن می کوشد ضمن کاهش حضور نظامی خود در منطقه، برای حل و فصل بحران های منطقه ای از ائتلاف های منطقه ای بهره گیرد که هزینه کمتری از نظر سیاسی دارد. امریکا با میدان دادن به برخی متحدان منطقه ای خود، از ائتلاف و همکاری با آن ها برای تحقق اهداف منطقه ای خود بهره گیرد.
* می توان گفت که در نظم بین المللی مورد نظر امریکا نقش محوری نه از آن خاورمیانه، بلکه از آن آسیا خواهد بود. امریکا در کنار محور سنتی فراآتلانتیکی میان امریکا و اروپا بدنبال ایجاد محور جدیدی با نام فراپاسفیک بین امریکا و آسیا است. بین این دو محور هم شباهت هائی وجود دارد. اگر در اروپا روسیه تهدید اصلی است، در آسیا چین این نقش را ایفاء می کند. اگر در اروپا همگرائی حول اتحادیه اروپا است، در آسیا آسه آن می تواند تا حدی این نقش را ایفاء کند.
* افول موقعیت روسیه در اقتصاد و سیاست بین الملل در سال های اخیر با تقویت نقش پکن در این عرصه ها همراه بوده است. محموعه شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که چین در دهه آتی به لحاظ اقتصادی بر امریکا برتری خواهد یافت.
* با کاهش اهمیت استراتژیک نفت از یکسو و از سوی دیگر تغییر اولویت اول در سیاست جهانی امریکا، خاورمیانه موقعیت سابق خود را تا حدی از دست داده است. با این همه، منابع انرژی خاورمیانه هنوز هم اهمیت استراتژیک دارند و امریکا نمی خواهد از آن چشم بپوشد. نقش امریکا در حال حاضر در معادلات سیاسی منطقه از نقش دیگر بازیگران مهمتر است. امریکا پس از تجربه های تلخ و پرهزینه در عراق و افغانستان، نمی خواهد بار دیگر نیروی زمینی خود را در خاورمیانه درگیر کند ولی می خواهد نفوذ خود را حفظ و از “منافع خود” دفاع کند. کشاکش برای پرکردن خلاء ناشی از تغییر اولویت در سیاست جهانی امریکا، بین برخی دولت های اروپائی، دولت های قدرتمند منطقه و چین جریان دارد.
“بهار عربی”
* از دسامبر ۲۰۱۰ و از کشور تونس سلسله تحولات شگرفی کشورهای عربی واقع در خاورمیانه و شمال افریقا را فراگرفت که در ادبیات سیاسی جهان به “بهار عربی” شناخته می شود. دو ویژگی برجسته این رویداد سیاسی یکی شتاب و دیگری گستره آن (از تونس و مصر و لیبی در شمال افریقا تا بحرین در خلیج فارس) بود. “بهار عربی” می خواست حکومت های دیکتاتوری عرب را سرنگون و دمکراسی را مستقر سازد. اما “بهار عربی” به استثنای تونس نه تنها منتهی به استقرار دمکراسی نشد، بلکه به بی ثباتی در منطقه دامن زد. در مراکش و اردن، حکومت های حاکم دست به اصلاحاتی زدند تا توفان بهار عربی آن ها را فرا نگیرد.
* “بهار عربی” اکنون دوره خزان خود را می گذراند. در مصر ژنرال عبدالفتاح سیسی که نماد به قدرت رسیدن دوباره نظامیان است، کسوت رییس جمهور مصر را به تن کرده است. بشار اسد به قیمت تجزیه کشورش، کشتار صدها هزار مردم سوریه و راندن میلیون ها شهروند سوری به خارج از کشور، هم چنان در قدرت مانده است. لیبی در جنگ داخلی غوطه ور است. یمن به کانون القاعده و یکه تازی حوثی ها تبدیل شده است. در بحرین هم با حضور تانک های عربستان در خیابان ها، بهار عربی سرکوب شد.
* با این وجود می توان گفت که “بهار عربی” بر اقتدار رژیم های دیکتاتور ضربه زد. قبل از آن شهروندان اتباعی بودند که می بایست نسبت به حکومت مطیع و وفادار باشند. با فروریختن اقتدار حکومت، زمینه برای برآمد جنبش های اجتماعی برای کسب حق شهروندی فزاهم آمد.
* “بهار عربی” علیه رژیمهای دیکتاتور و فاسد بود. دیکتاتورهای منطقه به دنبال تغییر هویت این جنبش بودند تا خود را از شر آن خلاص سازند. خامنهای میخواست “بهار عربی” را به “بیداری اسلامی” علیه اسرائیل و آمریکا تبدیل سازد.، اما کشورهای قدرتمند عربی (عربستان سعودی، قطر، امارات متحده، و…) “بهار عربی” را که برخاسته از شکاف دیکتاتوری و دموکراسی خواهی بود به جنگ شیعی و سنی تغییر هویت دادند.
چالش ایران و عربستان، جنگ شیعه و سنی
* در دهه گذشته عربستان، ترکیه و ایران به قدرت های منطقه ای تبدیل شده و نقش آن ها در تحولات منطقه افزایش یافته است. هر یک از آن ها می کوشند مقام رهبری خاورمیانه را به دست آورند. بعید به نظر می رسد که در چشم انداز نزدیک، یک کشور در منطقه آن چنان قدرتمند شود که اقتدار خود را بر کشورهای دیگر تحمیل کند.
* گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه از جمله در عراق و شکل گیری هلال شیعه، کشورهای عربی و به ویژه عربستان سعودی و شیخ نشین ها را به شدت نگران کرده و بین جمهوری اسلامی و این کشورها رقابت و چالش شدیدی در منطقه پدید آمده است.
* تا کنون سیاست اسلام گستری، شکل دادن هلال شیعه، حمایت از برخی جریان های اسلام گرا و رقابت بین جمهوری اسلامی با عربستان، هزینه های کلانی بر کشور ما تحمیل کرده است. اما جمهوری اسلامی در این روند بردهای غیر قابل انکاری داشته است. در لبنان شکل گیری محور جمهوری اسلامی و حزب الله توانست نفوذ عربستان سعودی را به حاشیه براند. حزب الله به ارتش رسمی و همیشه آماده جنگ در لبنان تبدیل شده و توانسته است تجاوزات اسراییل به لبنان را مهار نماید.
* عراق و سوریە در میانە تضاد شدید عربستان و ایران قرار گرفتەاند. در عراق، دولت ریاض هر آنچه در توان داشت به کار بست تا دولت شیعی طرفدار ایران در یک جنگ داخلی یا شورش همگانی سقوط کند. دولت ریاض برای اینکه بازی عراق را مانند لبنان به تهران و شیعیان نبازد افراطی های سنی در عراق را مسلح کرد، از شاخه های نظامی القاعده در عراق حمایت نمود، بین قبائل درگیری ایجاد کرد و در میان آنان پول توزیع نمود، تنش شیعی و سنی را دامن زد و تا جایی که امکان داشت بازی حملات انتحاری و قتل عام های هولناک شیعیان را پیش برد. صدها هزار شهروند عراقی قربانی رقابت عربستان با ایران شدند. با این حال، عربستان سرانجام عراق را نیز مانند لبنان به جمهوری اسلامی واگذار نمود.
* در سوریه، با حمایت جمهوری اسلامی و روسیه اسد بر سر قدرت ماند. عربستان میلیاردها دلار برای سرنگونی متحد استراتژیک جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کرد و این سرمایه گذاری عملا به جای سرنگونی رژیم اسد، زمینه ساز شکل گیری داعش شد و در نهایت دولت ریاض باخت دیگری را متحمل شد. بسیاری به این نتیجه رسیدند که یک بشار اسد سرکوبگر قابل تحمل تر از داعش است که در برابر دوربین سر از تن جدا می کنند.
* یمن دهها سال است که حیاط خلوت حاکمان ریاض محسوب میشود. اما مدت ها است که یمن به صحنه کشمکش جمهوری اسلامی و عربستان تبدیل شده است. شورشیان شیعه حوثی که از جانب جمهوری اسلامی حمایت می شوند، اکنون کنترل دولت را در اختیار گرفته اند. عربستان میگوید که رژیم شیعی ایران میخواهد یمن را به کمک شورشیان به منتهیالیه خط پیشروی خود در مرز شبه جزیره عربی تبدیل کند. پرونده یمن، تازهترین پرونده گشوده شده میان این دو کشور است که در آن تا کنون باز باخت با عربستان بوده است.
* جمهوری اسلامی و عربستان سعودی انبوهی از پروندههای گشوده و میدانهای خصومت دارند. عراق، سوریه، لبنان، بحرین، یمن، سودان، افغانستان و فلسطین که هر کدام با درجات و به شکلهای متفاوتی در چند سال اخیر به عرصه تقابل و رویارویی میان دو دولت تبدیل شدهاند.
* جمهوری اسلامی برخلاف عربستان نه دوستان و شرکای قدرتمندی دارد که بتواند فشاری دیپلماتیک بر عربستان تحمیل کند و نه در بازارهای اقتصادی برگهای برای رو کردن و رویاروئی با عربستان. با این وجود جمهوری اسلامی به تلاش خود برای گسترش نفوذ خود در منطقه ادامه می دهد. این امر خشم عربستان و برخی دیگر از کشورهای عربی به ویژه کشورهای نفت خیز حاشیه جنوبی خلیج فارس و نگرانی کشورهای غربی را برانگیخته و در مذاکرات بین رژیم ایران و کشورهای غربی بر سر پروژه هسته ای تاثیرات معین گذاشته است. عربستان به دلیل ذخیره های مالی می تواند از کاهش بهای نفت به عنوان کارت بازی بهره گیرد. در حالی که اقتصاد ایران از کاهش قیمت نفت ضربه جدی می بیند.
* جمهوری اسلامی میخواهد که غرب و عربستان حضور و نفوذ منطقه ای ایران را به رسمیت بشناسد و در حل مسائل منطقه شرکت داده شود. اما غرب و عربستان گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه که یک پایش در جنوب عربستان ـ حوثیها در یمن ـ و یک پایش در شمال عربستان ـ عراق ـ است را بر نمی تابند و از آن احساس خطر می کنند (بعد از پدید آمدن داعش، امریکا روی جمهوری اسلامی در عقب راندن داعش حساب باز کرده است). به همین دلیل چالش شدید و جنگ نیابتی بین جمهوری اسلامی و عربستان در میدان های مختلف ادامه دارد و دو کشور آمادگی مذاکره و گفتگو را ندارند. این امر بی تردید در شکل گیری جنگ میان گروه های شیعی و سنی و قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی نقش قابل توجهی داشته و دارد.
* ملک سلمان پادشاه جدید عربستان برای جلوگیری از نفوذ روز افزون جمهوری اسلامی در منطقه و اهداف توسعه طلبانه آن، در صدد شکل دادن اتحاد مثلث کشورهای مصر، عربستان و ترکیه است.
* عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، لبنان، یمن، بحرین و عربستان سعودی به محل جنگهای مذهبی و قومی تبدیل شدهاند. نزاعهای ریشهدار منطقه به نزاع تشیع و تسنن تبدیل شده است. این پدیدهای نوین و بسیار خطرناک است. معنی آن تعریف مناطق نفوذ دولتها براساس فرقهها و مذاهب است که در گذشته در منطقه کمتر به چشم میخورد. در گذشته “هویت سیاسی” بر اساس تشیع و تسنن ساخته نمیشد، بلکه هر دو فرقه شیعیان و سنیان، به گروههای چپ و راست و ملی گرا و… تقسیم میشدند.
بنیادگرائی اسلامی
* کشورهای غربی و به ویژه امریکا سهم قابل توجهی در شکل گیری و تقویت گروه های جهادی داشتند. آن ها در دهه ٨٠ با کمک به جهادگرایان در افغانستان، توانستند به اتحاد شوروی شکست استراتژیک وارد آورند. اما از میان جهادگرایان افغانی، مجاهدین، طالبان و القاعده پدید آمدند که بعدا لبه تیز حملات خود را متوجه غرب کردند. این امر در لیبی و سوریه هم بدرجاتی تکرار شد. غرب در مبارزه با کمونیسم و برای از پادر آوردن شوروی، دست در دست بنیادگرایان اسلامی گذاشت. این سیاست پیآمدهای فاجعه باری برای منطقه داشته و زمینه را برای رشد گروه های بنیادگرای اسلامی فراهم آورده است.
* عراق، سوریه، یمن، پاکستان، لیبی، نیجریه، سومالی و افغانستان کانون گروه های بنیادگرای اسلامی است. جنگ داخلی در سوریه و حمله نظامی به عراق بستر مساعدی برای بنیادگرایان فراهم آورد. امریکا با حمله نظامی به عراق و سرنگونکردن نظام حاکم بر این کشور، آن کشور را به سرزمینی حاصلخیز برای رشد انواع و اقسام بنیادگرائی اسلامی ساخت. در عراق، نابودی دیکتاتوری صدام حسین بیشتر از آنچه که اشتیاق برای دموکراسی به وجود آورد، حس انتقامجوی ایجاد کرد
* دو محقق امریکائی ـ رابرت پیپ و جیمز فلدمن ـ به تحلیل بیش از دو هزار و صد مورد ثبت شده از بمب گذاری های انتحاری میان سال های ١٩٨٠ تا ٢٠٠٩ پرداخته و نتیجه گرفته اند که بیشتر عاملان، اغلب در پاسخ به مداخله امریکا در خاورمیانه دست به این اقدام زده بودند تا با انگیزه های مذهبی و ایدئولوژیک. دو محقق دیگر ـ دنیل پایمن و جرمی شاپیرو ـ در گزارش خود به موسسه بروکینگز در مورد خطر تروریسم نوشته اند، “دلایل اقدامات تروریستی از حس ماجراجوئی تا افراط گری دینی را شامل می شوند، اما مبارزه با مداخله خارجی اغلب در بالای فهرست قرار می گیرد.”
* عربستان سعودی بزرگترین خاستگاه گروه های اسلامی افراطی و تروریستی است. عربستان، قطر و شماری از میلیاردهای عرب با حمایت های بی دریغ مالی شان راه را برای ظهور گروه های افراطی در مدارس و مراکز مذهبی در سراسر جهان به ویژه در پاکستان مهیا کرده اند. برپایه یک گزارش محرمانه وزیر خارجه وقت امریکا ـ هیلاری کلینتون ـ عربستان بزرگترین پایگاه مالی گروه های تروریستی ـ القاعده، لشکر طیبه و طالبان ـ است. عربستان سیاست دوگانه در قبال گروه های افراطی دنبال می کند. سرکوب آن ها در داخل عربستان و حمایت آشکار و ناآشکار از آن ها برای مقابله با شیعیان و جاه طلبی های جمهوری اسلامی در منطقه.
* جمهوری اسلامی در اشاعه و تقویت اسلام سیاسی و حکومت مبتنی بر تلفیق دین و دولت، نقش برجسته ای در منطقه دارد. با انقلاب اسلامی حکومت دینی از یک نظریه فراتر رفت و به یک واقعیت پیوست. از دل انقلاب بهمن حکومتی بیرون آمد که ادعای جهانی داشت و می خواست به بیرون از مرزهای ایران فراروید و اسلام و انقلاب اسلامی را صادر کند. در پرتو این نگاه، جمهوری اسلامی در لبنان حزب الله را شکل داد، اقدامات تروریستی را سازماندهی نمود و کمک های شایانی در اختیار گروه های اسلامی قرار داد. جمهوری اسلامی یکی از پایه های اصلی رشد افراط گرائی اسلامی در منطقه است.
* گروههای جهادی که امروز در پهنه وسیعی از خاورمیانه و شمال آفریقا سلاح به دست گرفته و میجنگند، سنی و سلفی هستند. اما این امر بدین معنا نیست که بنیادگرایی شیعی وجود ندارد. بنیادگرائی از اسلام سیاسی برخاسته است که با انقلاب بهمن در ایران به قدرت رسید. بنیادگرایی شیعی با جمهوری اسلامی در آمیخته است و بسترساز جریانی است که ما به آن راست افراطی می نامیم. کشتار هزاران دگراندیش در سال ۶٧، قتل های زنجیره ای نویسندگان و فعالین سیاسی، راه اندازی بساط سنگسار، اسیدپاشی و اعدامهای علنی، شلاق زدن و بریدن دست و درآوردن چشم تحت عنوان مجازات اسلامی شاخصه های بنیادگرائی شیعی است. جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین قدرت شیعی در طول ۳۶ سال حیاتش به رشد تفکرات بنیادگرایانه و نیروهای راست افراطی میدان داده است. جبهه پایداری که توسط مصباح یزدی رهبری میشود طرفدار تسلط یک الگوی بنیادگرایانه در ایران است.
* امروز بنیادگرایی اسلامی در گروههای جهادی از پاکستان، افغانستان و سوریه گرفته تا عراق، سوریه، یمن، لیبی، مصر، سومالی و نیجریه چتر خود را باز کرده است. داعش قدرت مندترین گروه جهادی است. گروه های جهادی به جنایات بی سابقه ای دست زده اند. کشتار در نشریه «شارلی ابدو» در پاریس، نشان داد که گروه های جهادی حالا در قلب شهرهای آرام اروپا، قادر به ترور هستند و خطر آن ها تنها محدود به خاورمیانهای نیست. یک خطر جهانی است. داعش یک جریان فراملی است. داوطلبین از ٩٠ کشور به داعش پیوسته اند و هزاران نفر از کشورهای اروپا در صفوف داعش می جنگند.
* داعش افراطی ترین و بی رحم ترین گروه جهاد اسلامی است و هدفش برپائی “امارات اسلامی” و “رهائی از فرهنگ غرب” است. برای داعش خشونت حرف اول را می زند و نمایش عریان خشونت اصلی ترین ابزار ادامه فعالیت آن است. داعش با کاربرد واژه شام که منطقه گسترده ای از کشورهای عربی و اسرائیل را شامل می شود، به قلمرو خلافت بنی عباس اشاره دارد. “امارات اسلامی” به معنی بازگشت به قلمرو و دوران اقتدار خلافت عباسیان است. داعش با تصرف سلاح های مدرن ارتش متواری عراق و با صدها میلیون دلار به غنیمت گرفته از بانک ها، بر توان خود افزوده است. داعش ثروتمندترین گروه تروریستی است.داعش تشنه قدرت است و می خواهد حکومت های موجود در منطقه را از بیخ برکند و خلافت اسلامی را در سراسر منطقه برپا دارد.
* داعش از درون جریان سلفی ـ تکفیری برخاسته است. هدف داعش توسعه جریان واحد اسلامی از غرب چین تا غرب افریقای شمالی است و سه ایده دارد: اول احیای خلافت اسلامی. برخلاف القاعده که می گفت قدس را باید آزاد کرد، داعشی ها دنبال آزادسازی بغداد از تشیع است. دوم. تاسیس یک حکومت واحد اسلامی. در دیدگاه داعش اسلام باید حکومت کند نه اینکه حکومت اسلامی باشد. سوم. اندیشه تکفیر. یعنی تمام سنی هائی که مخالف آن ها هستند و شیعیان و غیرمسلمانان را کافر می دانند و خون و مال شان را حلال. اندیشه تکفیر با خشونت ملازمه دارد. داعشی ها براین اعتقادند که دین را باید با خشونت اجرا کرد.
* زمینه های شکل گیری قدرت گرفتن داعش بیش از همه در فرآیند جهانی شدن و شکل گیری هویت های جدید، نیروهای حاشیه ای در کشورهای غربی، ذهنیت های بخشی از جوانان غرب و مردم کشورهای عربی، حمله نظامی امریکا به عراق و درهم شکستن ماشین دولتی عراق توسط امریکا در شرایط ضعف مفرط جامعه مدنی و فقدان احزاب سیاسی در عراق، حمایت مالی و تسلیحاتی برخی دولت های منطقه و نیروهای راست گرا در غرب از داعش، جنگ داخلی سوریه، رقابت بین جمهوری اسلامی و عربستان، تقویت گرایش انحصارطلبانه شیعی در عراق توسط رژیم ایران، بی کفایتی، فساد و انحصارطلبی دولت مالکی، سرکوب و تحقیر تاریخی جامعه سنی در سوریه، شکست و تحقیر سنگین جامعه سنی پس از اشغال عراق توسط امریکا و دولت نوری مالکی است.
* داعش از پیشروی سریع اولیه به علت مقاومت ها به ویژه مقاومت کردهای کوبانی باز ایستاده است. این تصور که داعش عمر کوتاهی خواهد داشت، با واقعیت هم خوانی ندارد. داعش هم چنان در دو سرزمین سوریه و عراق به حیات خود ادامه می دهد. ولی این امر به معنی عمر دراز مدت داعش نیست. داعش جریان تروریستی است و تروریسم وقتی از فعالیت زیرزمینی به روی سطح می آید و سرزمینی می شود همه ساختارها و چارچوب ها را از دست می دهد و دست به انتحار می زند.
* داعش یکدست نیست. بخشی از داعش را ارتش مخفی صدام تشکیل می دهد. آن ها بیشتر ناسیونالیست هستند تا بنیادگرا. ناسیونالیسم در صفوف کردها در کردستان عراق تقویت شده است.
* جنگ در عراق، سوریه و یمن از یکسو با چالش سنی ـ شیعه و بنیادگرائی اسلامی پیوند خورده است و از سوی دیگر با فرقه گرائی. در این کشورها قبائل مختلف در مقابل هم صف آرائی کرده اند.
* طالبان یک گروه بنیادگرای اسلامی است که از سال ١٩٩۶ تا ٢٠٠١ حکومت افغانستان را در دست داشتند. آن ها پس از حمله ائتلاف بین المللی به رهبری ناتو به افغانستان که به منظور نابودی القاعده و اسامه بن لادن صورت گرفت، سرنگون شد. اما در سال ٢٠٠۶ طالبان بار دیگر اعلام موجودیت کرد و بیشتر قسمت های جنوب افغانستان به ویژه زابل، قندهار و هلمند نفوذ کرده است. طالبان پاکستان نیز در شمال غربی این کشور و هم چنین مناطق قبیله ای جا پای قوی دارد. طالبان پاکستان همانند همتایان خود دست به جنایات وحشتناک می زنند. تازه ترین آن، سوزاندن معلمان مدرسه ای در پیشاور در شمال غربی پاکستان است. در این جریان حداقل ١٣۵ نفر کشته شدند. طالبان پاکستان با داعش بیعت کرده است.
* بوکو حَرامBoko Haram) به زبان هوسه به معنی تحصیل غربی حرام است) جریان بنیادگرای اسلامی در کشور نیجریه است. محمد یوسف رهبر این جریان بهشدت با دموکراسی، آموزشِ سکولار و دانش مخالف بود. او سلفی بود و به شدت تحت تاثیر نظرات ابن تیمیه قرار داشت. آرای ابن تیمیه مبنای نظری مکتب سلفی است. محمد یوسف حتی کروی بودن زمین را هم زیر سوال برده بود. با کشته شدن محمدیوسف در سال ۲۰۰۹، ابوبکر شیکاو، رهبری این گروه را به عهده گرفت و از آن پس نیز حملات تروریستی این گروه افزایش یافت. این گروه تاکنون با حملات متعددی به بانکها و رستورانها و فروشگاههای بزرگ دست به کشتارهای بیرحمانهای زده است. بوکوحرام بر حدود ٢٠ درصد از خاک نیجریه تسلط پیدا کرده و ابوبکر شیکاو پایتخت خلافتش را در شهر “جوزا” در شمال نیجریه، تاسیس کرده است. بنابر برآوردها، بوکوحرام دارای ششهزار جنگجو است و دامنه فعالیتهای مسلحانه این گروه که جان ١٣هزار نفر را گرفته و بیش از ۵/١میلیوننفر را آواره کرده، به کشورهای همسایه چون نیجر و کامرون نیز کشیده شده است. مدتی پیش “بوکوحرام” با “داعش” بیعت کرد. اعلام بیعت این گروه با داعش نگرانیها را درباره گسترش دامنه حضور این گروه تا قلب و جنوب و در نتیجه سراسر قاره آفریقا افزایش داده است.
* بوکو حرام سی و یکمین گروه شبه نظامی در جهان است که به داعش میپیوندد. از میان گروههائی که از نقاط مختلف جهان با داعش اعلام بیعت کردهاند، می توان به تحریک طالبان پاکستان، جندالله پاکستان، گروه ابوسیاف در فیلیپین، انصار التوحید هند، گردان خراسان در افغانستان، گردان الهدی در الجزایر، جندالخلیفه در مصر، احرار السنه در لبنان، مجاهدین یمن، انصار الاسلام در عراق و حرکت اسلامی ازبکستان اشاره کرد.
* الشباب جریان بنیادگرای اسلامی است که رویای به راه انداختن یک “دولت اسلامی” بنیادگرا در یکی از کشورهای فقیر افریقا یعنی در سومالی دارد. هفت سال است که شبه نظامیان الشباب به جنگی خونین علیه دولت سومالی برخاسته اند. الشباب بین هفت تا ۹ هزار عضو دارد آن ها همانند داعش دست به اقدامات وحشیانه می زنند. یکی از فاجعهبارترین حملههای این گروه در سال ۲۰۱۰ و در مرحله نهایی مسابقات جام جهانی فوتبال در کامپالا در اوگاندا بود که ۷۶ نفر در جریان آن کشته شدند.
* “انصار بیتالمقدس” گروهی سلفیجهادی است که در ابتدای کار، برای مبارزه با اسراییل شکل گرفت اما بعدها با نیروهای دولتی و سربازان مصری در شبه جزیره سینا درگیر شدند. بعد از اعلام تشکیل دولت اسلامی توسط ابوبکر البغدادی، جماعت انصار بیتالمقدس نیز با او بیعت کرد. این گروه، منطقه “سینا” مصر را به عنوان مرکز امارت اسلامی تحت سیطره خود اعلام کرده و آنجا را “ولایت سینا” نامیده است. بعد از سرنگونی حسنی مبارک، گروههای جهادی منطقه سینا در “انصار بیت المقدس” ادغام شدند.
* “انصار الشریعه” تونس درسال ٢٠١١ تاسیس شد. بنیانگذار آن “سیف الله بن حسین” (ابوعیاض) است و تعداد اعضای آن ١٠ هزار نفر تخمین زده میشود. مرکز فرماندهی این گروه، در تونس قرار دارد و از ایدئولوژی سلفیجهادی تبعیت میکند. این گروه در سال ٢٠١٢ به سفارت آمریکا در تونس حمله کردند. این گروه، همچنین متهم به ترور شخصیتهای سیاسی برجسته تونس از جمله “البراهیمی” و “بلعید” است. گردان “عقبه بن النافع” یکی از بازوهای نظامی فعال این گروه به شمار میرود که در سال ٢٠١۴ به یک پایگاه نظامی حمله و ١۴ نظامی را کشت. این گروه با انصار الشریعه لیبی ارتباطات نزدیکی دارد. ابوعیاض سرکرده این گروه پس از اعلام بیعت با داعش وعده داد گروههای جهادی را در تونس و الجزایر متحد خواهد کرد.
* “انصار الشریعه” لیبی در سال ٢٠١٢ به وسیله “محمد علی الزهاوی” تاسیس شد. مقرهای اصلی این گروه در شهرهای “درنه”، “سرت” و “صبراته” قرار دارد. این گروه ن از ایدئولوژی سلفیجهادی تبعیت میکند. این گروه خواستار اجرای شریعت اسلامی در لیبی است. در جریان انقلاب لیبی، افراد این گروه در بنغازی فعال بودند. شبهنظامیان این گروه همه اهل لیبی نبوده و از کشورهای دیگر نیز عضوگیری کرده است. یکی از اقدامات آنها حمله به کنسولگری آمریکا در بنغازی و کشتن سفیر و سه نفر از اعضای هیات دیپلماتیک آمریکا است.
* لیبی به مرکزی برای داعش در شمال آفریقا تبدیل شده است. داعش در لیبی زمینه خوبی برای گسترش نفوذ خود دارد؛ زیرا دولت مرکزی قدرتمندی در طرابلس وجود ندارد. مقدار زیاد سلاح در لیبی و حضور جوانانی با اندیشههای سلفیجهادی، زمینه خوبی برای فعالیت داعش است. اگر داعش پایههای خلافتش را در شمالآفریقا استوار کرده و سلفیهای این منطقه را متحد کند، منطقهای بسیار وسیع را در اختیار خواهد داشت که با توجه به بیابانی و وسیع بودن آن، امکان کنترل و سرکوب آنها بسیار سختتر از سوریه و عراق خواهد بود. هماکنون هزاران آفریقایی، در صفوف گروههای تروریستی زیر مجموعه داعش فعالیت میکنند.
* داعش در حال گسترش به آسیای مرکزی است. بی ثباتی مرزهای شمالی افغانستان با کشورهای آسیای مرکزی به ویژه تاجیکستان و ترکمنستان را تهدید می کند. دست کم ۴ هزار نفر از اتباع این منطقه در قالب گروه های بنیادگرا در سوریه و عراق و در مرز تاجیکستان تا ۵ هزار و در مرز ترکمنستان حدود ۲ هزار شبه نظامی وابسته به داعش حضور دارند. در حال حاضر استان های قندوز، بغلان، سرپل، فاریاب و جوزجان به محل تجمع تروریست های وارداتی از تاجیکستان، ازبکستان، قفقاز شمالی، عربستان و پاکستان تبدیل شده اند. داعش امیر و شورای ١٢ نفره فرماندهی ولایت خراسان را معرفی کرده است. این گروه اعلام کرده است که در مرز پاکستان و افغانستان ١٠ هزار فرد مسلح گرد آورده است. امیر و ١١ عضو شورای گروه خراسان، همگی پشتون هستند. سه نفر پشتون افغانستان و بقیه از مناطق قبایلی خیبر پختون پاکستان می باشند. حافظ سعید خان، امیر انتخاب شده توسط ابوبکر البغدادی، از فرماندهان سابق طالبان پاکستان در منطقه اورکزی است.
صف بندی جدید در منطقه
* بنیادگرایان اسلامی و گروه های جهادی و به ویژه داعش به خطر بزرگ در منطقه تبدیل شده اند. این امر زمینه ساز همسوئی ها و صف بندی های جدید در منطقه گردیده است. گرچه چالش ها و دشمنی های قبلی هم چنان پابرجا است و در صحنه سیاسی منطقه تاثیرگذار است اماصف بندی برپایه مبارزه با خطر عمده یعنی بنیادگرائی اسلامی در حال شکل گیری است. ائتلاف بزرگ شاخص صف بندی جدید است. امروز حتی کشورهائی که در شکل گیری و تقویت داعش نقش داشتند، در معرض تهاجم داعش قرار گرفته اند و لذا وارد ائتلاف بزرگ علیه داعش شده اند.
* نقشه جغرافیای سیاسی منطقه در حال تغییر است. داعش در بخشی از عراق و سوریه مستقر شده و دولت اسلامی را تشکیل داده است. عراق عملا به سه قسمت تقسیم شده است. سوریه هم بین دولت بشار اسد، کردها و مخالفین تجزیه شده است.
* دولت اوباما برای حل مسائل منطقه می خواهد دولت های منطقه را مشارکت دهد و آن ها را در پذیرش مسئولیت سهیم سازد. امریکا و جمهوری اسلامی در سوریه در مقابل هم و در عراق در جنگ علیه داعش در کنار هم قرار دارند.
* رویاروئی عمیق در منطقه و در جهان اسلام میان دو جریان اصلی اسلامی ـ تسنن و تشیع ـ پدید آمده است. سنی ها در اکثریت هستند و بیش از ۷۰ درصد جامعه عرب را تشکیل می دهند، برخی از اهل تسنن براین باورند که خطر تروریسم برای آن ها کمتر از خطر شیعیان است. تنها کشور بزرگ تشیع، ایران است که درواقع عرب نیست. در جهان عرب، شیعیان تقریباً در همه جا پراکنده اند. چالش بین جمهوری اسلامی و عربستان با رویاروئی تسنن و تشیع پیوند خورده است. جمهوری اسلامی نفوذ خود را در بین شیعی ها گسترش می دهد و عربستان با تقویت سنی ها می خواهد در مقابل گسترش نفوذ جمهوری اسلامی سد ایجاد کند.
* در بین سنی ها دو گرایش کلان و دو نیروی بزرگ وجود دارد. گرایش افراطی سلفی، وهابی و تکفیری که گروه های جهادی حامل آن ها هستند و گرایش میانه رو که اخوان المسلمین مصر، النهضه تونس و حزب توسعه و عدالت ترکیه آن را نمایندگی می کنند. اخوانی ها در مصر ضربه خوردند و در تونس هم انتخابات را باختند. حزب توسعه و عدالت ترکیه هم نتوانست به الگوی مطلوب تبدیل شود. دولت اوباما در دوره ای اخوانی ها را به عنوان جریان میانه رو اسلامی در مقابل سلفی ها و تکفیری ها تقویت می کرد. ولی این سیاست چندان موثر نیافتاد.
* کردها در مقابل پیشروی داعش ایستادند و در سوریه و عراق آن ها را عقب راندند. مقاومت کردهای کوبانی و شرکت فعال نیروهای اقلیم کردستان و پ کا کا در جنگ با داعش در عراق، موقعیت کردها را از لحاظ نظامی در منطقه تقویت کرده است. رزمندگان کوبانی با حمایت گسترده نیروهای آزادیخواه جهان روبرو شدند. اکنون کردها به یک عامل تاثیرگذار در مسائل منطقه تبدیل شده اند. در کردستان سوریه تجربه جدیدی در اداره منطقه در جریان است: تجربه کانتون ها. جنگ کنونی بە کردها به جهت اقتصادی ضربە زدە است.
چشم اندازها
* با توجه به پیچیدگی وضعیت منطقه و عوامل متعدد تنش زا و قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی و با در نظر گرفتن اینکه بسیاری از بازیگران خاورمیانه سرمایه فراوانی برای جنگ و خونریزی هزینه کرده اند، به نظر نمی رسد که منطقه در آینده نزدیک شاهد صلح، ثبات و آرامش باشد.
* تنش و جنگ در منطقه، بازار فروش تسلیحات را گرم کرده است. میلیاردها دلار برای خرید تسلیحات صرف می شود و تاجران و تولیدکنندگان اسلحه سودهای کلانی از آن می برند. سود آن ها در تداوم تنش و جنگ در منطقه است.
* با توجه به بسترهای موجود و جنگ داخلی در سوریه، عراق، لیبی و یمن، بنیادگرائی اسلامی هم چنان به حیات خود ادامه داده و به اقدامات جنایت کارانه و تروریستی دست خواهد زد. در منطقه در حال حاضر خطر عمده، بنیادگرائی اسلامی به ویژه داعش است.
* سیاست های دولت دست راستی اسرائیل و مقاومت آن در مقابل صلح خاورمیانه یکی از گره گاه های عمده خاورمیانه است. تا زمانی که اسرائیل به سیاست های تجاوزکارانه اش ادامه دهد و غرب از آن حمایت کند، اسرائیل و جنایت هایش منبعی برای احساسات ضدامریکائی و ضدغربی در خاورمیانه و شکل گیری و قدرتمند شدن گروه های جهادی باقی خواهد ماند.
* امریکا با سرنگونی صدام و طالبان دو دشمن جمهوری اسلامی را که در همسایگی ایران قرار داشتند، از میان برداشت و زمینه را برای حضور قدرتمند رژیم ایران در منطقه فراهم آورد. قدرت گیری شیعیان در عراق برای جمهوری اسلامی آغاز فصلی نو در خاورمیانه و تغییر موازنه قدرت بود. دیگر نه تنها در کابل و بغداد از دشمنان متخاصم جمهوری اسلامی خبری نبود، بلکه متحدان و نزدیکان دیروزی ایران در این دو کشور به قدرت رسیدند. جمهوری اسلامی با روی کار آمدن دولت شیعی در عراق، به یک قدرت پرنفوذ در عراق تبدیل گردید که در معادلات سیاسی آن کشور نقش موثر ایفاء می کند. این تغییرات و با توجه به نفوذ گسترده ایران در لبنان و در سوریه تحت رهبری بشار اسد، موجب افزایش شدید اعتماد به نفس جمهوری اسلامی شده است.
* جمهوری اسلامی با توجه به نفوذش در عراق، سوریه، لبنان، یمن و فلسطین و با در نظرداشت توان نظامی آن، به قدرت منطقه ای تبدیل شده است. جمهوری اسلامی پایه گسترش نفوذ خود را عمدتا بر شیعه گری و شیعیان و دشمنی با اسرائیل گذاشته و از دولت ها و جریان های شیعی مخالف اسرائیل در کشورهای مختلف همه جانبه حمایت می کند.
* جمهوری اسلامی در دو جنگ داخلی در کشورهای عراق و سوریه شرکت فعال دارد. در حال حاضر در مقایسه با دیگر نقشآفرینان بینالمللی و منطقهای، هیچ کشوری در ابعاد جمهوری اسلامی در دو جنگهای داخلی مستقیماً درگیر نیست. جمهوری اسلامی در کنار خدمات مستشاری به متحدان خود در عراق و سوریه، به طور گسترده به این کشورها سلاح صادر می کند. سپاه قدس در هر دو کشور سوریه و عراق دست به سازماندهی و ایجاد گروههای شبهنظامی زده و امکان اعزام برخی از نیروهای داوطلب ایرانی و برخی کشورها به سوریه را فراهم ساخته است. هجوم داعش به عراق، تهدیدهای آشکار آنها علیه ایران و شیعیان و وحشتی که این گروه فراهم آورد، بازهم موجب حضور بیشتر جمهوری اسلامی در عراق گردیده است.
* گرچه دخالت در جنگ داخلی در سوریه و عراق به گسترش نفوذ جمهوری اسلامی منجر شده ولی کشور ما را وارد گرداب جنگهای داخلی سوریه و عراق کرده است که می تواند پیآمدهای ناگوار برای کشور ما داشته باشد. در حالی که اقتصاد کشور ما به دلایل مختلف از جمله تحریم های بین المللی با بحران روبرو است و کاهش قیمت نفت به کسری بودجه انجامیده، در شرایطی که بیکاری و تورم دو رقمی است و کارگران و زحمتکشان در شرایط فلاکت باری زندگی می کنند، جمهوری اسلامی با دست و دل بازی، دلارهای نفتی را به پای رژیم مستبد اسد و جریان های اسلامی می ریزد.
ارزیابی ها، تدابیر و سیاست ها
* مسائل منطقه به هم گره خورده اند. سرنوشت هیچ کدام از کشورهای منطقه در چارچوب صرفا داخلی تعیین نمی شود. مسائل هر یک از کشورها، در سطح منطقه ای و جهان و با شرکت کشورهای منطقه ای و قدرت های جهانی و نهادهای بین المللی قابل حل است. واقعیت نشان داده است که مسائل منطقه با حمله نظامی و دامن زدن به جنگ های داخلی قابل حل نیست.
* برخلاف نقشه خاورمیانه بزرگ دولت بوش، امروز دولت اوباما نه از نقشه جامع و فراگیر برای منطقه صحبت می کند و نه تدوین چنین نقشه ای با واقعیت های خاورمیانه هم خوانی دارد. دولت اوباما با رویدادها و روندها در خاورمیانه برخورد مشخص می کند. درعین حالی که این برخوردها متاثر از راهبردهای عمومی سیاست خارجی امریکا است. حمایت از اسرائیل جایگاه ویژه در راهبردهای عمومی سیاست امریکا در خاورمیانه دارد.
* خاورمیانه هم چنان بازار بزرگی برای کشورهای امریکا، اروپای غربی و کشورهای آسیای جتوب شرقی به حساب می آید. دلارهای نفتی با فروش نفت وارد خاورمیانه می شود و با گسترش بازار کالاهای مصرفی متکی برواردات و دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی، پس انداز کردن در موسسات بانکی، به سوی غرب و کشورهای آسیای جنوب شرقی سرازیر می شود. رقابت برسر این بازار بین کشورهای مزبور جریان دارد و در اتخاذ سیاست ها، نزدیکی و دورهای کشورها تاثیرگذار است.
* خاورمیانه منطقه انباشته از شکاف های اجتماعی است که امروز فعال شده اند. براثر فعال شدن این شکاف ها، روندهای متناقض و متضاد در خاورمیانه در جریان است. از یکسو روندهای دمکراتیک نیرو می گیرد، از طرف دیگر سلفی ها و تکفیری ها که عقب مانده ترین و خشن ترین جریان اسلامی است، به یک نیروی قوی فرا روئیده و منطقه را تحت الشعاع قرار می دهد. سرنگونی رژیم های دیکتاتور در منطقه بیش از آنکه به دمکراسی بیانجامد به بی ثباتی، جنگ داخلی و نابسامانی منجر گردیده است. انتخابات در برخی از کشورها راه را نه برای نیروهای دمکرات، بلکه برای نیروهای اسلامی جهت دستیابی به قدرت سیاسی باز کرده است.
* جنگ در سوریه، افغانستان، لیبی، یمن و عراق موجب آواره شدن میلیون ها انسان از جمله کودکان و زنان گردیده است و به یک معضل بزرگ جهانی تبدیل شده است. آوار گان در شرایط اسفباری زندگی می کنند. آن ها نخستین قربانیان جنگ و بی ثباتی در خاورمیانه هستند.
* خاورمیانه با بحران های عدیده ای روبرو است. راه حل بحران ها در خاورمیانه از درون یک سلسله توافق ها، مصالحه ها و جراحی ها و خاتمه دادن به سیاست های توسعه طلبانه امریکا و اروپا، عربستان، جمهوری اسلامی و ترکیه بیرون می آید. گردانندگان حکومت های عربستان و قطر، رهبران عراق و سوریه، امریکا و اسرائیل، ترکیه و ایران، برای مصالحه ها و جراحی ها باید آمادگی داشته باشند.
* برگزاری کنفرانس های منطقه ای با شرکت کشورهای درگیر و نهادهای بین المللی یا منطقه ای برای کاستن از تنش ها و خاتمه دادن به جنگ های داخلی، اقدام مفیدی می تواند باشد.
* ضرورت دارد که کنفرانس بین المللی با شرکت بازیگران منطقه و کشورهای قدرتمند جهانی با ابتکار سازمان ملل برگزار گردد و برای پایان دادن به جنگ داخلی در سوریه، عراق و لیبی، اتخاذ سیاست مشترک و هماهنگ علیه گروه های جهادگر و به ویژه داعش، پایان دادن به کمک های مالی و تسلیحاتی به آن ها و مهار چالش بین قدرت های منطقه ای تدابیر لازم را اتخاذ کند.
* سیاست های افراطی اسرائیل، یکی از عوامل بحران در منطقه است. پایان دادن به کشتار مردم بی گناه فلسطین، تن دادن دولت اسرائیل به مذاکرات صلح، خاتمه دادن به محاصره غزه و برنامه خانه سازی در مناطق اشغال شده، به رسمیت شناختن دولت فلسطین توسط تمام کشورها، پذیرش موجودیت دو دولت اسرائیل و فلسطین و عقب نشینی اسرائیل به مرزهای سال ١٩۶٧، می تواند به این بحران خاتمه دهد. در حال حاضر ١۵٠ کشور، دولت فلسطین را به رسمیت شناخته اند. اما جمهوری اسلامی هنوز دولت فلسطین را به رسمیت نشناخته است.
* چالش و جنگ نیابتی بین جمهوری اسلامی و عربستان سعودی در تشدید بحران و بی ثباتی در منطقه تاثیرات زیادی دارد. گفتگو و مذاکره مستقیم بین دو دولت می تواند به کاهش بحران در منطقه و چالش بین دو کشور کمک کند.
* ترکیه و امریکا توافق کرده اند که با همکاری یکدیگر “اپوزیسیون معتدل” سوریه (ارتش آزاد سوریه و شورای ملی سوریه) را تحت آموزش نظامی قرار دهند. بر اساس این توافق، ایالات متحده با استفاده ازخاک ترکیه، ۵ هزار نفر از مخالفان بشار اسد را طی سه سال آینده تحت آموزش نظامی قرار خواهد داد توافق از آغاز ماه مارس با اعزام ۴۰۰ نیروی آموزش دهنده امریکایی به ترکیه اجرایی خواهد شد. این کشور با میزبانی اپوزیسیون سوریه که بنابراین توافق قرار است جایگزین بشار اسد شوند، نقش موثری در “آلترناتیوسازی” رژیم بعدی سوریه خواهد داشت. آلترناتیوی که علی القاعده همسو با سیاست های آنکارا خواهد بود. این توافق به جای راه حل سیاسی، استفاده از زور را تجویز می کند که بر رنج و کشته شدن بیشتر بی گناهان خواهد افزود. این اقدامات نشان می دهد که ترکیه به جای رویکرد به راه حل سیاسی، باز به سیاست جنگی روی آورده است. دامن زدن به جنگ داخلی، منطقه را بیش از پیش بی ثبات و نیروهای افراطی را تقویت خواهد نمود.
* یکی از مسائل مهم منطقه، حکومتهای استبدادی فاسد است. آنها جنبش دمکراتیزاسیون را با تبدیل چالش دیکتاتوری و دموکراسی به جنگ شیعه و سنی، به حاشیه راندند. در کل منطقه نیروهای جوانی رشد کردهاند که خواهان دموکراسی، آزادی و حقوقبشر هستند. اما همه دیکتاتورهای منطقه مخالف دموکراتیزه شدن جوامع، و به تبع آن، نظامهای سیاسیاند. تقویت گرایش دمکراتیک می تواند چالش بین شیعی و سنی را تضعیف و در نهایت به حاشیه راند.
* سیاست توسعه طلبانه قدرت های بزرگ و قدرت های منطقه، صدور انقلاب اسلامی، حمله نظامی و دامن زدن به جنگ داخلی، تلاش برای کسب هژمونی از سوی این و یا آن بازیگر منطقه، تلاش برای تحمیل شیعی گری، وهابی گری، سلفی گری، اخوانیسم مصری، نئوعثمانیسم ترکیه، طالبانیسم و میلیتاریزم دینی پاکستانی و خلافت داعشی برمنطقه، منطقه را به جنگ و بی ثباتی می کشاند. دمکراتیسم، حکومت های دمکراتیک، پذیرش منافع و حقوق کشورها، عدم دخالت در امور داخلی کشورها، پیشبرد سیاست فقرزدائی و برنامه توسعه پایدار می تواند چهره خاورمیانه را دگرگون کند و بنیادگرائی را منزوی سازد.
* دخالت جمهوری اسلامی در جنگ داخلی سوریه به برانگیختن خصومت و رقابت کشورهای غربی و عربی با ایران شده است. ضروری است که دخالت نظامی جمهوری اسلامی در سوریه پایان یابد و دلارهای نفتی برای
سروسامان دادن به اقتصاد کشور و بهبود زندگی کارگران و زحمتکشان خرج شود.
* ما از گفتگو و مذاکره برای پایان دادن به جنگ، استقرار صلح و ثبات در منطقه، از منطقه عاری از سلاحهای هستهای و شیمیائی، از تامین حقوق بشر، دمکراتیزاسیون و سکولاریزه کردن ساختارهای سیاسی و اجتماعی، رهجویی برای حل دمکراتیک چالش دیرپای کرد با درونمایه تامین حقوق کردها و از آزادی، حقوق زنان، حقوق ملی ـ قومی، از همزیستی و دوستی ادیان و باورهای انسانها، همکاری های اقتصادی و سمت گیری برای ایجاد بازار مشترک و بهرهگیری روشمند از ثروت نفت در خدمت رشد اقتصادی، رفاه و عدالت اجتماعی دفاع می کنیم.
* با وجود جنگ و بی ثباتی در منطقه، قدرت گیری بنیادگرائی اسلامی و تبدیل شدن آن به خطر عمده، شکل گیری چند قدرت منطقه ای و پیشبرد سیاست توسعه طلبانه توسط آن ها، دخالت نظامی قدرت های بزرگ در خاورمیانه و دیگر پدیده های منفی، آینده خاورمیانه با روند دمکراتیک که در بهار عربی، کانتون های کردستان سوریه و تونس تبارز پیدا کرد، پیوند خورده است. نیروها چپ و دمکراتیک منطقه می توانند دست در دست هم بگذارند و در تقویت روندهای دمکراتیک نقش موثر ایفاء کنند.
بهروز خلیق
مسئول هیئت سیاسی ـ اجرائی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)