از مجموعه : ( کوچه های خاطرات)
دو قدم مانده بود تا خوشبختی ما
تو که بودی در آن دشت غریب
چو سهیلی وزان گشتی بر دل من
من تشنه، وآن چشمه ی خاطره ها
وزان گشتم،هم چون نسیم
پر گشودم به سوی آن وسعت نا پیدا
…
راز دلبستگی، وچشم های من تو
یک بغل مهرآن لبخند
یک بوسه از سر شوق
آرزویم، این بود
…
دو قدم مانده بود تا خوشبختی ما
دو قدم مانده بود، فانوس زمان باشیم
مد دریای جنوب باشیم، و خرسند زمان
آن پگاه، آن خورشید
سرخوش و خرسند.
…
آما گم شدن
آرزوهای سبزم، به یغمابردن
ذره، ذره هر چه بودم
پرکشید، باد با خود برد،آنچه دیروز بافته بودم
…
عشق می گویم
گرچه مانده هنوز، رد پائی
…
نیستم نو جوان، باز هم دارم این پیام
گر چه دارم پیر می شوم
یک نیسم نفست، با مهر دو باره پرواز خواهم داد
شوق دیدار
تا باز شبی، مثل آن خاطره ها
درسحابی، ازرد گام هایت
بر تن خسته ی من، بازآغازی دوباره بشوی.