مقدمە
بعد از پایان جنگ سرد، اتمام جهان دوقطبی و بسر آمدن موجودیت بلوک شرق کە ایدئولوگهای طرفدار کاپیتالیسم بسیار علاقه مندند آن را پایان کمونیسم بنامند (ایدە کمونیسم، و نە یک فرم از تلاش برای ایجاد جامعە عادلانە)، از همان ابتدای دهە نود میلادی در قرن گذشتە ‘ساموئل هانتینگتون’ ایدە جنگ تمدنها را مطرح کرد. طبق این ایدە، قرار بود جهان آیندە، یعنی جهان بعد از جنگ سرد، جهان تقابل و جنگ میان تمدنها باشد کە البتە بە گمان وی هستە اصلی این تمدنها را ادیان تشکیل می دادند. بنابراین کروکی اصلی بحث وی در رابطە با خاورمیانە تاکید بر تقابل جهان اسلام (شرق) و جهان مسیحی (غرب) بود.
ارزیابی ایدە
هم اکنون بیشتر از دو دهە از آن سالها گذشتە است و می توان با چشمان بازتر و با فاکتهای تاریخی کە در دست اند بهتر بە ارزیابی و صحت و سقم این تئوری پرداخت، و کل موضوع را در واقع با این سئوال شروع کرد کە “آیا واقعا ما در این دو دهە با جنگ و منازعە میان تمدنها روبرو بودەایم؟”، بە عبارتی دیگر و دقیق تر “آیا خصلت اساسی منازعات دنیا را تمدنها تشکیل می دهند؟”
بگذارید در رابطە با کشورهای مسلمان نشین خاورمیانە و شمال آفریقا بە فاکتها نگاە کنیم:
ـ جنگ افغانستان. آیا این جنگ و حملە امریکا بە طالبان را می توان در چهارچوب ایدە هانتینگتون گنجانید؟ طالبان خود نتیجە سیاست و گرایش آمریکا در مرحلە خاصی بود، هم چنین با سرنگونی طالبان دولتی در افغانستان بە قدرت رسید کە اسمش ‘جمهوری اسلامی افغانستان’ است کە بشدت مورد حمایت آمریکاست!
ـ جنگ عراق. آیا جنگ با صدام را می توان در چهارچوب جنگ تمدنها ارزیابی کرد؟ صدام یک دیکتاتور سکولار بود با مختصات ضد گروه های اسلامی شیعی و سنی. و اتفاقا درست بعد از سرنگونی صدام است کە گروه های اسلامی بە قدرت می رسند.
ـ جنگ لیبی. قذافی هم یک دیکتاتور سکولار بود با خصوصیات ضد گروه های اسلامی. و درست بعد از سرنگونی او، اسلامی هائی بە قدرت می رسند کە بیشترین همکاری را با آمریکا دارند.
ـ ترکیە. تا مقطع کنونی کە در آن بعلت این کە ترکیە از سیاستهای آمریکا در سوریە ناراضی است، و کمی کدورت میان این دو کشور پدید آمدە است، آمریکائیها رابطە بسیار خوبی با دولت اردوغان کە یک دولت اسلامی از نوع ترکیەای آن است داشتەاند و کماکان علیرغم ضرباتی کە بدان خوردە است، دارند.
نادرستی ایدە
چهار فاکتی کە در بالا بدان اشارە شد درست از قلب جهان بەاصطلاح اسلامی انتخاب شدەاند. چهار فاکتی کە بشدت ناقض ایدە و تئوری ساموئل هانتینگتون اند، تئوری کە در دهە نود نظرات بسیاری را بخود جلب کرد و کماکان طرفداران خوبی هم دارد! البتە بەنوعی می توان علل این موفقیت را هم درک کرد، بویژە این کە اگر بە میراث ذهنی و فکری سالهای جنگ سرد بیاندیشیم کە در آن اذهان طوری قالب گرفتە بودند کە می بایستی در سطح بین المللی همیشە دو نیروی معارض را برای درک روند تاریخ در مقابل هم قرار داد، و یا شاید علت، ریشەداربودن درک دوآلیستی ذهن انسانی است کە ریشە قوی در تاریخ معرفت بشری دارد (بە ایدە جنگ میان نور و تاریکی در میان زرتشتیان توجە شود، یا بە جنگ میان شیطان و فرشتە در ادیان تک خدائی و بە یمن آن در مسیحیت).
هواداران اسلامی تئوری هانتینگتون
اما تئوری سطحی هانتینگتون کە جنبی ترین پدیدەها را بە جایگاە مرکزی می راند تنها در میان نیولیبرالیستها، نیوکانها و عادت گرفتگان بە قالبهای ذهنی گذشتە طرفدار نداشت. این اندیشە، هم چنین در میان آن نیروهای مذهبی هم طرفداران پروپاقرصی داشت کە دوست داشتند جانشین شوروی در سطح بین المللی شوند و بدین ترتیب از طریق دشمنان، بە هواداران و رقبای داخلیشان، قدرت خود را اثبات کنند. این کە آنها هم اقرار کردند، پس همە باید نهایتا اقرار کنند کە هم اکنون تنها آنانند کە در مقابل نیروی غرب قرار گرفتەاند، و این کە مسیر تاریخ آیندە تنها از طریق این جنگ و رقابت مشخص می شود.
این چنین بیشتر نیرو گرفتند.
تفسیر تازە
باید تاکید دوبارە کرد کە هواداران اسلامی این اندیشە، تئوری هانتینگتون را می پسندند چون کە جایگاە آنان را تقویت می کند، نە این کە نوع نگاە ساموئل را آن چنان کە او دوست داشت، بپسندند. یعنی با آن یک ارتباط ابزاری برقرار می کنند. بە بیان دیگر، آنان زیرکانە می گویند: “ببینید، خودشان اعلام جنگ می کنند، پس ما چرا نباید بجنگیم؟” بە این ترتیب اگرچە آنها هم هوادار این نزاع اند، اما بهرحال از لحاظ اخلاقی وجدانشان می تواند راحت تر باشد زیرا کە این غرب است کە یک بار دیگر اعلام جنگ می کند (و این بار در قالب اندیشە کە البتە حتما پیامدهای مادی هم خواهد داشت).
اما تفاسیر اسلام سیاسی از هانتینگتون می تواند اشکال تازەای بپذیرد. تازەترین نگاە این است کە می گویند غربی ها بخشی از جنگ و نزاع اعلام شدە را با ایجاد نیروهائی بە پیش می برند کە ظاهر اسلامی و ضد غربی دارند، اما در اساس دست نشاندە آنان اند و جهت ایجاد نفاق، چنددستگی و جنگ داخلی میان مسلمانان درست شدەاند. این بدین معنی است کە اگر قبلا جنگ رودررو بود، اما حال پیچیدەتر شدە است.
البتە این بەخودی خود می تواند بحث درستی باشد. همیشە رقیبان سعی می کنند از ابزارهای داخلی هم استفادە کنند، اما در این جا باید بە دو نکتە توجە داشت:
ـ اول این کە کسانی کە غرب را متهم می کنند (کە معمولا اسلامی های دارای قدرت سیاسی در کشور خودشان اند)، خود معقتد بە شعبە خاصی از اسلام اند و با رسمی کردن و دادن امتیازات فوق العادە بە آن، عملا بە دیگر شعبات در سطح بسیار گستردە و وسیع اجحاف روا می دارند. در واقع رسمی کردن زیرگروە خاصی از اسلام، بشیوە اتوماتیکی پیشبرد همان سیاست غربی ایجاد نفاق است کە این افراد در مورد آن می گویند.
ـ دوم این کە، با کمال تعجب این همیشە غرب بودە کە توانستە در جوامع اسلامی نفاق ایجاد کند، اما اسلامی های سیاسی هیچ گاە نتوانستند در غرب نفاق بین مثلا شعبەهای مختلف مسیحی ایجاد کنند تا از طریق آن بتوانند جنگ را بە میان خانە دشمن بکشانند.
دور باطل
اعتقاد نوین اسلامی های سیاسی بە روش نوین طرفداران هانتینگتون، در واقع عملا جوامع مسلمان نشین را وارد یک دور باطل بسیار خطرناک کردە است، حتی خطرناک تر از گذشتە. مشخصە این دور باطل هم این است “از اجحاف بە اجحاف بیشتر”. اجحاف اولی کە ریشە در رقابتهای میان گروهی شعبەهای درون اسلام دارد، در اجحاف دوم ترس از دشمن هم بدان اضافە می شود و بە این ترتیب وضعیت بسیار وخیم تر از آنی می شود کە هست. از طرفی دیگر، اجحاف اول باعث می شود کە دست رقیب برای ضربە زدن بازتر باشد. بیهودە نیست کە روانشناسی اسلام سیاسی بسیار بر ایدە توطئە بنا شدە و حتی بە طریقی، عمدە انرژی خود برای تهییج طرفدارانش را از این طریق تامین می کند.
نتیجە
نهایتاً این کە اسلام سیاسی یک شمشیر دولبە است، شمشیری کە خودی را بە همان اندازە دیگری (غیر) می برد. اگر تئوری هانتینگتون، زیربنای ذهنی نبرد آیندە را برای طرف مقابل آمدە می کند، اما در همان حال اعتقاد بخش مهمی از اسلام سیاسی بە این تئوری و ارائە تفاسیر تازە از آن، لبە رو بە مسلمانان را تیزتر می کند. تئوری ساموئل شاید بتواند برای حاملان اصلی آن نتایج درازمدت داشتە باشد، اما برای طرف مقابل نە. پس مهمترین کار معتقدان بە اسلام سیاسی (اگر واقعا بە اسلام می اندیشند)، درست کردن جامعەای است کە در آن هیچ شعبە خاصی از امتیازات فوق العادە برخوردار نباشد. این یعنی اسلام سیاسی بودن، اما در یک بطن سکولار و مدرن. اسلام سیاسی نمی تواند در غرب جنگ مذهبی براە بیاندازد چون کە همە ادیان از حقوق برابر برخوردارند، اما براە انداختن جنگ مذهبی در جهان اسلام امری زیاد مشکل نیست. بیهودە نیست تحرکات اسلامی سیاسی در غرب تنها در قوارە تعدادی تروریست ظاهر می شود و هیچ گاە نمی تواند چنان بە درون اجتماع رسوخ کند کە شاهد شکاف عمیق مذهبی باشیم.