یکی از یافتههای اصلی در نظریههای ایدئولوژی و گفتمان این است که معنای یک اصطلاح نه فقط ثابت نبوده بلکه موضوعی برای تغییر است. گاهی، آن حتی میتواند به ضد خودش بدل شود. این امر در مورد «ایدئولوژی» نیز صدق میکند.
اگرچه بعد از قرن نوزدهم معمولاً این اصطلاح در نقطه مقابل مفهوم علمی و دقیق جهان در نظر گرفته میشود، اما در ابتدا ایدئولوژی برای توصیف یک علم مشخص بوجود امد. به عنوان «ایده-علم» (ایدئولوژی) تعریف شده بود، یعنی میشد آن را بیشتر شبیه کالبدشکافی انتقادی از ایدهها و استنتاج آنها از ادراکات حسی ما توصیف نمود. و درست مانند مدل مشابه در کلمات دیگری که به «لوژی» ختم میشوند (مانند بیولوژی و اکولوژی)، «ایدئولوژی» نیز یک تغییر معنایی از دانش سیستماتیک از یک موضوع به خود موضوع، از تحلیل انتقادی ایدهها به خود ایدهها را تجربه کرده است.
ایدئولوژی به عنوان «علم طبیعی» ایدهها
واژه اختراعی و جدید ایدئولوژی در سال ۱۷۹۶ توسط دستو دو تراسی١ در « خاطراتی در مورد مدرسه اندیشه» مطرح شد. ان، در مطابقت با «هستیشناسی»، به عنوان یک علم تحلیلی طراحی شده بود که هدفش پیروی از علم دقیق طبیعی (به طور مشخص فیزیولوژی) برای کالبدشکافی ایدهها به اجزا ابتدایی – از اصطلاح یونانی احساس پندارها به مثابه تصویر بصری مشتق شده بود- و به منظور بررسی پایه ادراکات بود. با تبعیت از لاک، کوندیلاک و کابانیس، اعتقاد بر این بود که احساسات-ادراکات تنها منبع ایدههای ما هستند. تراسی هنگامی که به دنبال یک نام مناسب برای «تحلیل احساسات و ایدهها» بود، دو امکان دیگر را رد نمود. از نظر او «متافیزیک» اصطلاح مناسبی نبود، زیرا به مثابه نقطه مقابل فیزیک تعریف میشد و ادعای توضیح آنچه را که نمیتوان توضیح داد یعنی ، «منشا چیزها، و علت اولیه انان» را داشت. به طور مشابهی، «روانشناسی» نیز، علم فرضی روح نیز به طرز غیر واقعبینانهای فرض میکرد که میتوان فهمید «روح» چیست. به عکس، برای تراسی اصطلاح «ایدئولوژی» از این امتیاز برخوردار بود که به هیچ فرض پیشساخته علّی آلوده نبود. آن «بسیار معقول است زیرا هیچ چیز مشکوک یا ناشناختهای را فرض نمیکند…. معنای آن برای هر کسی روشن است.»٢ ایده بر اساس معنای اصلی «ایدوس» در زبان یونانی [تصویر]، «رابطه مشخصی با حس بینایی دارد»، اما وقتی که از «چیزهای حسی به چیزهای فکری» تحول یافت آن معنا را از دست داد. بنابراین ایده باید به مثابه «مترادف واقعی» درک در نظر گرفته شود.٣ علم جدید «ایدئولوژی» با اتکا بر اصل حرکت دولباخ و بر پایه مفهوم ظرفیت عمل اسپینوزا (potentia agendi)، ادعای غلبه بر دوالیسم ماتریالیسم و ایدالیسم را نمود. تراسی همچنین از اسپینوزا مفهوم نفی «اراده ازاد» را قرض کرد، به عبارتی تعیین فیزیولوژیکی و حسی ایدهها، احساسات و اعمال به کانون تمرکز منتقل شدند. ایدئولوژی در مقابله با متافیزیک و بنا بر ادعای موضعش، «مثبت» بود یعنی دقیقاً سبک علوم طبیعی را داشت، و از نظر عملی مفید بود:۴ «کسی که قبلاً فیزیولوژیست و در نتیجه پزشک یا شیمیدان نبوده، هرگز نمیتواند ایدئولوژیست شود.»۵
همه علوم دیگر تابعی از این «علم فوقالعاده» جدید، که ادعای ایجاد وحدت آنها را داشت، بودند۶. میشل فوکو که شیوه تراسی را به عنوان آخرین فلسفه کلاسیک» درست قبل از استانه مدرنیته در نظر میگرفت، عنوان نمود برای تراسی، آن علم فقط «در صدر شجرهنامه همه نبود»٧، بلکه تنها علمی بود «که همه دیگران ضمیمه آن محسوب میگشتند»٨ در نتیجه، ایدئولوژی، پایه و اساس دستور زبان، منطق، آموزش و پرورش، اخلاق، تنظیم خواستهها، و در نهایت، بزرگترین هنر: «برای اداره جامعه به روشی که بیشترین کمک را به همتایانش و کمترین ضرر ممکن به آنها را اعمال میکرد، محسوب میشد».٩ استنتاج عقلی از معانی و اهداف از عمل به منظور برقراری تعادل تضادهای اجتماعی که سرتاسر جامعه بورژوایی را در میگرفت، طراحی گشته بود، در نتیجه برای غلبه بر مبارزه طبقاتی در یک دموکراسی نمایندگی عاری از بند خرافات، در درجه اول از سیستم آموزش و پرورش کمک گرفته میشد.١٠
ایدئولوژی دولتی پساژاکوبنی
وظیفه «تنظیم» جامعه به طور اشکاری نشان میدهد که درواقع ایدئولوژی یک علم غیرحزبی، جهانشمول و بنیادی نبود، بلکه ان قرار بود که در معنای مدرن ایدئولوژی عمل کند. برای غلبه بر تناقضات اجتماعی جوامع طبقاتی بدون الغا ساختارهای زیربنایی طراحی شده بود. تراسی درک خود از اقتصاد را بر پایه این نهاده بود، از آنجا که «مال شما» و «مال من» لزوماً از تمایز قبلی «شما» و «من» مشتق میگردد، آنگاه مالکیت خصوصی «نتیجه اجتنابناپذیر طبیعت ما بود.»١١ مارکس ضمن نقل این گفته تراسی که «مردم در کشورهای فقیر در رفاه بسر میبرند، اما در کشورهای ثروتمند عموما فقیر هستند.» ، وی را یک «متعصب خونسرد بورژوا»خطاب میکند.١٢ ادغام تضادهای اجتماعی میبایست به طور عقلانی و با تأثیر بر ادراک و افکار مردم صورت پذیرد. این هدف عمدتا از طریق یک سیستم آموزشی مرکزی کسب میشد. این جهتگیری خاص نسبت به نهادهای یک دولت مرکزی قطعاً مشخصه تاریخ سیاسی در فرانسه است و به ما کمک میکند تا درک کنیم چرا التوسر بعدها سیستم آموزشی را «دستگاه ایدئولوژیک غالب» توصیف نمود.ایگلتون میگوید، ایدئولوژی ایدئولوژیستها، خود از «کنشهای مادی دستگاه ایدئولوژیک دولتی جداییناپذیر بود»١٣ همانگونه که گرامشی متذکر شد، آن میبایست «از نظر تاریخی ، در مطابقت با فلسفه عمل مانند روبنا » ١۴ تجزیه و تحلیل میشد.
بیائید به این مقطع سیاسی و ایدئولوژیکی نگاهی افکنیم. «ایدئولوژی» در دوره پساژاکوبین انقلاب فرانسه به عنوان یک پروژه تحقیقاتی گروهی از دانشمندان، «ایدئولوژیستها»، که نقش مهمی در پایهگذاری انستیتو ملی، اکول نرمال سوپریور، و انستیو فرانسه بازی نمودند، به وجود امد. تراسی یک زمیندار بزرگ بود که تغییر جبهه داده و از انقلاب حمایت میکرد. اما در سال ۱۷۹۳ ، مشکوک به همراهی با توطئه ضدانقلاب گشت و توسط ژاکوبینها زندانی و به اعدام محکوم شد. اما، دو روز قبل از تاریخ اعدام در سال ۱۹۷۴ با سرنگونی ژاکوبینها، توانست از مرگ رهایی یابد. او کار خود در مورد ایدئولوژی را با مطالعه لاک و «رسالهای در باره سیستمها»ی کوندیلاک در زندان آغاز کرد و طرح پروژه خود در مورد «مدرسه اندیشه یا درک»١۵ را ریخت. تراسی و حلقه یاران او با مخالفت با حکومت «نامعقول» ترور ژاکوبین، و دفاع از یک نظم «معقول» بورژوایی مقامهای برجستهای را در سیستم آموزشی دیرکتوار فرانسه [انجمن گردانندگان یا دیرکتوار، رژیمی بود که در سالهای ۱۷۹۹–۱۷۹۵ قدرت را در اختیار داشت. م] بدست اوردند و به شدت ایدئولوژی «ترمیدور»ی آن را تحت تأثیر قرار دادند. [ترمیدور، ماه یازدهم در تقویم انقلاب فرانسه است. در اینجا منظور زمانی است که روبسپیر به تیغه گیوتین سپرده شد و دوره ترور «پایان یافت». در انقلابات جهانی، هنگام صحبت از دوران ترمیدور، اشاره به دورانی است که خشونت فروکش مینماید و به ایدههای اصلی انقلاب پشت میشود. م ]. تراسی مفهوم ایدئولوژی را وارد مباحث انستیتوی ملی، که در سال ۱۷۹۵ به عنوان یک نهاد دولتی ایجاد شده بود و روشنفکران برجسته جمهوری برای بازسازی سیستم آموزشی را گرد هم آورده بود، نمود. بنابراین «ایدئولوژی» یک ساختار پساانقلابی بود. آن «ایدئولوژی گروهی از روشنفکران متمکن در قدرت پس از ترمیدور بود، که امیدوار بودند از آن برای تبدیل و ایجاد ثبات بعد از انقلاب فرانسه استفاده کنند»١۶ آن برای نهادینه کردن دستاوردهای روشنگری و جمهوریت درست هنگامی که ژاکوبینیسم سیاسی شکست خورد-در نتیجه یک گذار که میتوان آن را با استفاده از اصطلاح «انقلاب ارام» گرامشی توصیف نمود- طراحی شده بود١٧. هدف آن حفظ دستاوردهای جمهوری، ضمن «تهی کردن خواسته عوام و برقراری اصل «نمایندگی» بر علیه «اتوپیای» دمکراسی مستقیم، بود. آن در دوره کوتاه دیرکتوار فرانسه از اعتبار فلسفه دولتی برخوردار شد.١٨
مفهوم منفی ایدئولوژی در دوران ناپلئون
اما در طی حکومت ناپلئون اول، معنای «ایدئولوژی» دچار یک تغییر اساسی شد. «انقلاب ارامی» که توسط ایدئولوژیستها در سیستمهای علمی و آموزشی آغاز شده بود، فقط میتوانست موقتی و ناپایدار تلقی شود. یک دلیل این امر موضع ضددینی شدید آنها بود. تراسی دین را مانند «مانعی برای منطق سالم و اخلاق عاقلانه»توصیف میکرد، و از این رو میبایست «ایدئولوژی» جایگزین آن شود.١٩ اما رژیم بناپارت برای ثبات درونی خود به یک ایدئولوژی پوپولیستی با یک مولفه محکم دینی، و تجدید اتحاد با کلیسای کاتولیک (که توسط موافقتنامه سال ۱۸۰۱ تثبیت شد)، نیاز داشت.
در ابتدا، ناپلئون بناپارت تملق ایدئولوژیستها را میکشید که به نوبه خود به او در مرحله «هجدهم برومر»، کودتای ناپلئون بر علیه دیرکتوار در نوامبر ۱۷۹۹ ، کمک کرده بودند٢٠. اختلاف در سال ۱۸۰۰ زمانی آغاز شد که تراسی و دیگر اعضای انستیتو، که نامزد پیوستن به شورای آموزش عمومی بودند، کوشش نمودند اجزای مذهبی در آموزش عمومی را نابود کنند و «ایدئولوژی» سکولار خودشان را به عنوان پایه و اساس اجباری «اکوله سنتراله» ،مدرسههای مرکزی، تثبیت نمایند. این برنامهها هم از طرف «راست» ، که مدافع بازسازی کالجهای رژیم سابق بود، و هم از جناح چپ، که درک نخبهگرایانه تراسی، که مدرسههای مرکزی را برای کودکان «طبقات تحصیلکرده» در نظر میگرفت، در حالی که کودکان طبقات مردمی فقط دارای حق آموزش «مختصری» بودند، مورد انتقاد واقع شدند٢١. هنگامی که دولت بناپارتیستی نقطه پایانی بر این سیاستها گذاشت و آماده موافقتنامه با کلیسای کاتولیک گشت (۱۸۰۱) ، اصطلاح «ایدئولوژیست» به اصطلاح تحقیرامیز «ایدئولوگ» تبدیل شد. از آن زمان به بعد، ناپلئون «طبقه …سخنرانان پرگو و «ایدئولوگها» را به تضعیف اقتدار دولت به وسیله انتزاعات عقلگرایانه و حق-طبیعی متهم نمود. ایدئولوگها نه فقط «خیالپردازان خطرناکی» بودند، بلکه «ماتریالیستهای پنهان و تقریباً پنهانی بودند» که مردم را از دین و توهمات دینی محروم میکردند و تملق توده مردم را با حاکمیتی که قابل اعمال کردن نبود، میکشیدند: همیشه بیاعتماد به قدرت بودند ، حتی وقتی که قدرت در دستشان بود، آنها همیشه از دادن نیروی ضروری مورد نیاز برای مقاومت در مقابل انقلاب خودداری نمودند».٢٢
به عبارت دیگر، ناپلئون از «ایدئولوگها» انتقاد میکرد زیرا «ایدئولوژی»شان به وعده ایدئولوژی (به معنای مدرن ان) عمل نکردند، یعنی نتوانستند به رژیم بناپارت دستگاههای «اخلاقی» و «اموزشی» موثری را برای سازماندهی تسلیم «داوطلبانه» مردم ارائه کنند. هنگامیکه امپراتوری ناپلئون به خاطر شکستهای نظامی و مخالفتهای داخلی به طور فزایندهای بیثبات میگشت، ایدئولوگها به طور بالقوه به نخستین سپر بلا برای همه مخالفان واقعی و غیر واقعی بدل گشتند. ناپلئون در سال ۱۸۱۲ پس از شکست فرانسه در روسیه مدعی شد، «ما باید تقصیر این امراضی که فرانسه زیبای ما از آن رنج میبرد را بر عهده ایدئولوژی نهیم، متافیزیک سایهواری که ماهرانه به دنبال اولین دلایل برای پایهگذاری قانون مردم است به جای آن که از قوانین آشنا به قلب انسان استفاده کند».٢٣ در نهایت، این مفهوم به«سلاحی در دست تلاشهای ناامیدانه امپراتور برای ساکت کردن مخالفان و حفظ رژیم فاسدش بدل گشت.»٢۴
تحت این حملات شدید، مفهوم ایدئولوژی «به تدریج از یک ماتریالیسم پرسشگر و دیرباور علمی به مفهومی در حوزه ایدههای انتزاعی و منفصل بدل شد».٢۵ این اصطلاح با این معنای تحقیرامیزش قبل از ۱۸۳۰ وارد زبان آلمانی و در سال ۱۸۳۸ فرهنگهای لغت آلمانی شد. هاینریش هاینه حتی در سال ۱۸۲۸ در «قطعات انگلیسی» خود المانیها را به «مردمی سوداگر، ایدئولوژیست، متفکران قبل و بعد از رخداد، خیالپردازانی که در آینده و نه در حال زندگی میکنند» تشبیه نمود.٢۶ صدای این جابجایی معنایی را میتوان در تز دکترای مارکس ۲۳ ساله در سالهای ۱۸۴۱–۱۸۴۰ وقتی که او به اپیکور چنین نسبت میدهد : «زندگی ما نیازی به ایدئولوژی و فرضیات خالی ندارد، بلکه نیازمند زندگی بدون سردگمی است.»٢٧، شنید.
ایگلتون به این نتیجه رسید که مارکس و انگلس کاربرد تحقیرامیز ناپلئون را اقتباس نموده و در تلاش او برای «تحقیر عملی «ایدئولوژی، به معنای یک ایدهالیسم خارقالعاده شریک شدند».٢٨ اما این توضیح در تداومش اغراقامیز است به طوری که جنبه جدید این مفهوم در مارکس و انگلس را از نظر دور میدارد. کتاب «ایدئولوژی المانی» بسیار به دور از «ایدهالیسم خارقالعاده»، از یک منظر «عملگرا»، آگاهی ظاهراً «مستقل» از تقسیم اجتماعی کار مادی و فکری را بازسازی نمود. مسلما، مارکس و انگلس از حوزه معنایی موجود که توسط حملات ناپلئون تدارک دیده شده بود، استفاده کردند (و به آن وابسته بودند). اما آنها نقد خود را از منظر یک قدرت استبدادی که هر اعتراضی به خود را به مثابه «ایدئولوژی» رد میکرد، فرموله ننمودند. برعکس، قدرت و سلطه دیگر چشماندازی نامرئی نبودند که کاربرد مفهوم« ایدئولوژی» را تعیین نمایند؛ بلکه به موضوع صریح و روشنی در انتقاد انها از ایدئولوژی بدل گشتند.
از این نظر، شباهت بیشتری بین پروژه عمومی ایدئولوژیستها و مارکس وجود دارد: هر دو منافع مشترکی در تجزیه و تحلیل ایدهها و تجسمات، شرایطی که آنها شکل گرفتند، و طرز عملکرد انان داشتند. اما در حالی که ایدئولوژیستها ایدهها را به «احساساتی» غیرتاریخی تجزیه میکردند، مارکس به آنها مانند «مجموعه روابط اجتماعی» که کلید هرمنوتیکی برای کشف آنچه که «ذات انسان» در شکل ممکن مشخص واقعیش ارائه مینمود، رجوع میکرد٢٩. پس از «غسل تمعید اول» ایدئولوژی توسط ایدئولوژیستها و سپس توسط ناپلئون، «غسل تمعید سوم» توسط مارکس و انگلس صورت گرفت که «ایدئولوژی» را به صورت «ثبت مفاهیم اساسی مدرنیته» نوشتند.٣٠
برگرفته از فصل اول کتاب تئوریهای ایدئولوژی، نوشته یان رهمن، سال ۲۰۱۳
١دستو دو تراسی، Destutt de Tracy، خاطراتی در مورد مدرسه اندیشه، متافیزیک کانت و نوشتههای دیگر
٢همانجا، ص ۷۱–۷۰
٣دستو دو تراسی، ص ۷۲، از این منظر تراسی از کانت به خاطر درنظر گرفتن شهود حسی فقط به عنوان یک ویژگی منفعل، چون ماده خام بیحرکتی برای فهم و عقل انتقاد نمود. او از آنجا که او نمیتوانست احساس-ادراک را ببیند، ماشین عقل را ابداع کرد (دستو دو تراسی، ص ۲۵۵–۲۵۴)
۴همانجا، ص ۶۵
۵همانجا ص ۲۹۲
۶کندی، ریشههای ایدئولوژی، ص ۱۸ ، ۲۵
٧دستو دو تراسی، خاطراتی در مورد مدرسه اندیشه، متافیزیک کانت و نوشتههای دیگر، ص ۳۸–۳۷
٨فوکو، نظم اشیا، ص ۸۵
٩دستو دو تراسی، خاطراتی در مورد مدرسه اندیشه، متافیزیک کانت و نوشتههای دیگر، ص ۳۹
١٠ گوتس، دستو دو تراسی و مشکل ازادی
١١کندی، یک فیلسوف در عصر انقلاب، دستو دو تراسی و ریشههای «ایدئولوژی»، ص ۳۶۸
١٢مارکس، نقد اقتصاد سیاسی
١٣ایگلتون، مقدمهای بر ایدگولوژی، ص ۶۹
١۴گرامشی، منتخبی از نوشتههای زندان، ص ۳۷۶
١۵کندی، یک فیلسوف در عصر انقلاب، دستو دو تراسی و ریشههای «ایدئولوژی»، ص ۳۱
١۶همانجا، ص ۳۵۸
١٧برای مثال گرامشی ظهور دولتهای ملی در قاره اروپا را مانند «یک انقلاب ارام» در مقابل انقلاب ژاکوبنی در فرانسه تجزیه و تحلیل میکند.
١٨کندی، ریشههای ایدئولوژی، ص ۱۰۹
١٩کندی، یک فیلسوف در عصر انقلاب، دستو دو تراسی و ریشههای «ایدئولوژی»، ص ۶۴
٢٠کندی، یک فیلسوف در عصر انقلاب، دستو دو تراسی و ریشههای «ایدئولوژی»، ص ۹۱
٢١همانجا، ص ۸۹
٢٢همانجا ص ۹۱
٢٣همانجا، ص ۲۱۵
٢۴تامپسون، مطالعاتی در تئوری ایدئولوژی، ص ۳۱
٢۵ایگلتون، مقدمهای بر ایدئولوژی، ص ۷۰
٢۶مایکل روزن، در باره بندگی اختیاری، آگاهی کاذب و تئوری ایدئولوژی
٢٧مارکس و انگلس جلد اول
٢٨ایگلتون، مقدمهای بر ایدگولوژی، ص ۷۸
٢٩مارکس، تز ششم در باره فوئرباخ، نگاه کنید به مقایسه گرامشی بین مفهوم «احساسات » دستو دو تراسی در ایدئولوژی و فلسفه عملی
٣٠و. ف. هاوگ، عناصر تئوری ایدئواوژی ص ۹