سه سال از حصر خانم زهرا رهنورد و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و بیش از چهار سال از زندانی کردن فعالین جنبش سبز می گذرد. گردانندگان حکومت می گویند که جنبش سبز به تاریخ پیوسته است. اگر جنبش سبز به تاریخ پیوسته باشد، دیگر برای حکومت خطری ایجاد نمی کند. پس چرا آن ها حصر را برنمی دارند و زندانیان سیاسی را آزاد نمی کنند؟ چرا این همه علیه جنبش “مرده” تبلیفات می کنند و هزینه کلانی را برای نمایش های خیابانی علیه آن صرف می کنند؟
– خود خوب می دانند که دروغ می گویند ولی باید دروغ بگویند تا که برهند از آن کابوسی که حتی یک لحظه هم رهایشان نمی کند! یک جنبش سیاسی را اینجا و آنجا می توان به اتکای زور سیستماتیک امنیتی از خیابان برچید و پایانش را حتی جشن دولتی گرفت، اما تا زمانی که پتانسیل آن به جای خود باقی است، زندگی خواهد داشت و با حفظ همه ظرفیتش برای برآمدی تازه. جنبش سبز، یک جنبش اجتماعی بود در ترکیبش و مطالبات مدام فزایندهاش که تراکم سالیان را به نمایش گذاشت، و نه که اعتراض سیاسی صرف انتخاباتی باشد و میوه موسم انتخاباتی؛ و نکته مرکزی هم، همین است. موضع دشمنان جنبش سبز روشنی کامل دارد، جای نگرانی نیست. باید هوشیار آن ترفندهایی بود که این برآمد را حرکتی تبیین می کنند که گذشت؛ ولو از موضع حمایت از آن و بهمین دلیل هم، در حال حاضر به رنگ بنفش دیدن آن. و به اصطلاح دیگر، نشاندن عقل سلیم امروز در برابر سیاست احساس دیروز! جنبش سبز، تکامل حرکت اصلاح طلبانه بود بر بستر روند تاریخی مقابله جامعه ایران با اقتدار فقاهتی، حال آن که بنفش با تعدیل و تقلیل حرکت اصلاح طلبانه است که معنی می یابد و در همین معنی هم چهره می کند. جنبش سبز از درون حکومت می گذشت ولی رو به جامعه داشت، و همین بود هراس و وحشت نیروی پاسدار حکومت از آن. در ذهن نیروی اقتدار و تمامیتخواه، امر تفاهم با جامعه خواهان تغییر، مطلقاً بیجاست. جز این فکر کردن، وهم خواهد بود و به هدر دادن پتانسیل جنبش دمکراتیک. سبز، در ذات خود انکار ولایت بوده است و اقتدار آن، این را اگر بر زمین بنهد یا که از آن فاصله بگیرد، سبزینگی خود را خواهد باخت و با دور شدن از درون مایه اجتماعیاش، منطقاً هم خواهد پژمرد.
آقای خامنه ای چه نقشی در حصر و حبس دارد؟
– من با این نحوه از پرسش فاصله دارم! زیرا که نوع نگاه مبتنی بر فهم سهم آقای خامنهای ولی فقیه در حصر و حبس، و اندازه گرفتن نقش ایشان در مقایسه با نقش مثلا آن یکی ها، می تواند اغتشاش آفرین باشد! آخر جایی که خودشان و از تریبونهای رسمی بارها گفتهاند و می گویند که حصر خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی به دستور شخص “آقا” بوده است و تنها در حوزه اراده اوست که این سه نفر محصورند و آن صدها نفر محبوس، و در برابر چنین آدرس دادن هایی، صدای کمترین اعتراض و انکاری هم از “بیت آقا” بر نمی خیزد، چرا باز باید رفت سراغ وزن و توزین نقوش؟ پرسشهائی از این دست، شاید که با منطق دوستان اصلاح طلب ما همخوانی داشته باشد، ولی از نگاه تحول طلبانه، فاقد معنی است و نمی تواند و نباید کمترین جا را احراز کند. به نظر من، درست این است که پرسیده شود: نقش تمایلات شخصی ولی فقیه در این تصمیم سیاسی او به عنوان راس و محور حکومت، چه اندازه است؟ چنین پرسشی، از نظر برقراری نسبت بین ولی فقیه معین و جایگاه نظام ولایت فقیه شاید که بتواند حاوی فایده تاکتیکی باشد ولی آن یکی، ما را از اصل موضوع دور خواهد کرد! از کینه توزی آقای خامنهای روایات زیادی می شود و از جمله کینه دهه شصتی او نسبت به خط امامیها و نخست وزیر آن سالها- مهندس موسوی، و نیز نسبت به جامعه روحانیون مبارز با شیخوخیت آقای کروبی. از این منظر دعوای شخصی، خامنهایی طبعاً و به نحو مشدد، رفع حصر اینها را در صورت تن دادنشان به تحقیرشدگی می پذیرد! یعنی در صورتی که این سه نفر ایستاده بر سر موضع، مطابق دلخواسته او “متنبه” اعمالشان شوند تا جنابش خود را پیش طرفداران ذوب در ولایت حق به جانب بنمایاند. ایستادگی این سه شخصیت بر مواضعشان، خار چشم آقای خامنهای شده است و خوارکننده او و بلای جان و حیثیت بر باد رفته وی. اینجا تنها اقتضای ولایت نیست که عمل می کند، تمایلات شخصی ولی فقیه هم نقش آفرین می شوند و بدین ترتیب، خود او به دست خویش، جرم سیاسیاش را مضاعف می کند.
آقای حسن روحانی در جریان کارزار انتخاباتی قول داد که برای رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی خواهد کوشید. اما مواضعی که همکاران او اتخاذ می کنند، بیشتر رفع مسئولیت و ارجاع موضوع به سایر ارگان ها است. دلیل چنین برخوردی چیست؟ آیا این برخورد به معنی پشت کردن به وعده انتخاباتی است؟
– بیش از آن که آقای روحانی خلف وعده انتخاباتی کرده باشد، این انتظار کشیدهها هستند که در این ساختار ولایی، برداشتی خلاف واقع از حد و محدوده اختیارات رئیس جمهور داشته و دارند. دانستن این نکته برای اتخاذ سیاست درست مهم و کلیدی است. از آقای روحانی نمی توان خواست که همت ورزد و دربندان را از حصر و حبس برهاند که واقعاً هم در این زمینه مسلوب الاختیار است. در این نظام، کلید قفل در زندانها در دست ولی فقیه است و نیز جزو فونکسیون قوه قضائیهای که مستقیماً منصوب ایشان می باشد و دستگاه امنیت و نظامیایی که از شخص و دفتر و دستک آقای خامنهایی فرمان می برند. اما آقای روحانی مطابق همین قانون اساسی حاکم، برای پاسداری از حقوق شهروندان سوگند خورده است و حق دارد و موظف است که اعلام بکند حصر این سه نفر به مدت سه سال و بی هیچ محاکمهای عین قانون شکنی است و مظهر تام و تمام عمل فراقانونی. ایشان اگر همین را بگوید هم محصورین را مرهون خود خواهد کرد، و هم این که در زمینه حقوق شهروندی، عملاً اعتماد آفرینی را آغاز خواهد نمود. ایشان به سیاست تعدیل خود، تنها زمانی می تواند جهتی بدهد و موجب برانگیختگی توجهات امید برانگیز در جامعه نسبت به عملکرد خود باشد که به حداقل وظایف خود عمل کند. به جای ارایه منشور های شهروندی و حقوق اقوام و مذاهب و یا ارایه لایحه برای قانونیت فعالیت احزاب، بر سر همان حداقل هایی بایستد که قسماً در این قانون اساسی سرا پا اشکال وجود دارند. تعدیل اگر متوجه اجرای این یا آن قانون ولو نارسا به سود شهروندان، در برابر اراده مطلق ولایی نباشد، به ناگزیر جنبه تعدیل اعتراضات بر حق، علیه نقض حقوق ملت را به خود خواهد گرفت. عقب نشاندن ولی فقیه و حکومت او ممکن است، اما نه از طریق زد و بند در بالا، که با اتکاء به جامعه.
شما چه ارزیابی از جنبش سبز دارید؟ به نظر شما، این جنبش زنده و پایدار است و یا این که به گذشته تعلق دارد؟
– من در اوج رونق جنبش سبز گفتم و نوشتم که این جنبش، خصلتاً جنبشی است با پیش زمینه تاریخی و زمینههای اجتماعی کنونی و دارای چشم انداز آینده که اگر در دیروزه روز، خود را بگونهای نشان می داد، اکنون چنین فرمی را به خود گرفته است و در فرداهای روزگار، باز می تواند که به اشکال دیگری متجلی شود. اکنون نیز بر همین نظرم. بهمین دلیل، درست به همان گونه که از شنیدن این که جنبش سبز در آن شکل قبلی خود دیگر وجود ندارد ذرهایی هم شگفت زده نمی شوم، به همان گونه نیز از اعلام پایان آن سخت بر می آشوبم. زیرا اولی، بیان یک واقعیت سیاسی است و دومی، پنهان کردن یک حقیقت اجتماعی! حقیقت زنده بودن این جنبش، برخاسته از سمتگیری پایدار آن است: رهایی شهروند از آمریت ولایی! و هم از اینرو، مستعد بستر قرار گرفتنش برای مبارزه علیه هرگونه تبعیض در حق شهروندان. پس به اعتبار محتوایی، جنبش سبز هم روزگارترین جنبش مبارزاتی است در کشور ما برای امر دمکراسی و آزادی. نباید رهایش کرد که رهاشدنی هم نیست. تعدیلش نباید کرد که جفا بر جوهره آن است. آن را می توان و می باید امتداد و ارتقاء داد که طبیعت سطح بلوغ سیاسی و اجتماعی جامعه ما، اقتضای همین را دارد. جامعهایی که یک سده پیش توانست هژمونی یک کمیت ناچیز در کیفیت بالا برای رسیدن به جامعهایی مدرن و رها از استبداد بر سیاست کشور را به تماشا بنشیند، امروز در شرایط بیشترین نسبت شهرنشینی و سطح سواد و انباشت تجارب بسیار در مسیر حقوق شهروندی، به طریق اولی می تواند ولایت و سلطنت و یا هر نوع از آمریت را به موزه تاریخ بسپارد. این جنبش، قائم به افراد نبوده است که با حصر آنها مغفول بیافتد و از بین برخیزد، اما نیروی اجتماعی این جنبش موظف به اعتراض بی وقفه است به حصر و حبس سمبل هایی که هر یک از موضع خود، شرافتمندانه بر حقانیت جنبش سبز ایستادهاند. احترامی که جامعه به ایستادگی مدنی و سیاسی خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی ابراز می دارد، بازتاب احترام شهروندان آن است به خویشتن خویش و شان و مقام شهروندی شان.