نازنین
رضا مقصدی
عاشقم به هر بهانه، حرف میزنم.
خندهات اگر ز جنسِ صبح
گریهات اگر ز جنسِ شب
شادیات اگر ز جنسِ شبنم است-
با تو! از تو! مهربان!
مثل یک ترانه، حرف میزنم.
واژه، واژه، شادیام.
گرچه این زمانه، تلخ بگذرد.
خاطرات من، خجسته گرچه نیست
پای آرزوی من، شکسته نیست.
تا بلندِ عاشقانه، بال میکشم.
آرزوی باغهای ناشکفته را
برگهای زخمخورده را
تا هوای سبزهی شمال میکشم.
نازنین!
از شقایقی که با تو حرف میزند
یک نفَس، بچین!
***
دو شعر کوتاه
منصور اوجی
خوشا گلی
خوشا گلی که بروید مدام و تا به پس مرگ.
که مرگ، خط زدن جسم ماست از دنیا
و نام پاره ای از ما.
ولی نه نام تو، شاعر،
ولی نه نام شما،
خوشا گلی که ببوید مدام…،
*
کاش
بعد از این خستگی و عمر دراز
خواب سبزیست در اندیشه من
خواب سبزی که پر از عطر و بهار
خواب در سینه ی خاک
کاش این خاک به شیراز عزیز
نیز سر بر زدنم.
***
دوشعر از:
نسرین جافری(١٣٢٩-تیر ماه١٣٩۴)
۱
برای تو فصلی آورده ام
از آیه های شفاف
برای تو دستی اورده ام
از تبر زین و عشق
برای تو اسبی اورده ام
با یا لی از افق های نا شنا خته
*
ما دو مطلق بود یم
دو مذهب
که در خم کتاب های مقدس گم شدیم
با عطر گیج خاک های کهنه .
ما دو کودک بود یم
دو خسته
که ریشه های خود را جوید یم
ما دو مطلق بودیم .
۲
راه را
در شب و الکل پیچیده ام
با هزار پله گداخته
تا از پیچِ کنار آن حرف بگذرم .
هنوز به خاطرم نرسیده است
که در آن شهر بی سایه
چه چیز را گم کرده ام.
وقتی برمی گشتی صدایت بوی نم می داد
بوی چاهی که
آبهایش در سیاره ای دیگر می ریخت .
رطوبت دستانت جلگه زاری بود
که با مشتی گندم در خاطرم نشستی
سوارانی که از مغرب استخوان هاشان
نوری لخته بر می دارند
از کوچه ای می گذرند
که روزی توبر زبان آوردی
و در همه زمانها گم شدی .
چه بی نهایت بودی تو !
اکنون نوازنده ای بی زمان
تمام دلش را در من می نوازد
***
روی سخنم با توست…
البرز
روی سخنم با توست،
آری با تو،
که در رنجی از قیدها،
قیدهای ولایی
کدامیک از قیدهای ولایی،
انسانیت را جاری و ساری کرده اند؟
ممیزی گفتار؟
ممیزی نوشتار؟
ممیزی اجتماعات؟
ممیزی فیلم؟
ممیزی تئاتر؟
ممیزی لباس؟
ممیزی بود و نبود من، تو، او و ما؟
تا کی سکوت در برابر حقارت؟
تا کی تنفس در فضای متعفن استبداد؟
تا کی سر خم کردن برابر مستبد؟
تا کی خزیدن در پوسته ضخیمی از “شعریت”،
و در فحوای خوابهایی خُوش!،
سخن را در انتهای پنج خطِ حامل،
به صلابه ممیزی کشیدن
هیچ اندیشیده ای؟
رسم ممیزی بر نخواهد افتاد،
مگر که من، تو، او و ما دست از ممیزی بداریم
***
کهکشان ما
مرضیه شاه بزاز
به هر چند صدسال
ستاره ای
خورشیدی می شود،
و غروب می کند
شگفتی من اکنون،
از خورشیدی است که می درخشد
و بی غروبی،
یکباره از کهکشانِ ما
می رود
اندوه من اما،
از ستاره ای است که نیمسوز
پدید می آید
و کور سوز،
بی آنکه کسی را خبری شود
از بَرِ ما می رود
***
در انتظار
رحمان
آفتاب صبحگاه خرداد می تابد
گرمای زودرس
برتن می نشیند.
مسیر آفتابگیر پیاده رو
خلوتگاهی است
که عابران را به سایه سار
درذ ان سوی خیابان می راند
کارگران فصلی،
در پیاده رو،
پشت به دیوار،
خسته،
ملول،
نا امید،
در انظارند.
دستها، سایبان چشمها،
به هوای دیدن چشم انداز خیابان
تا شاید خودروی از راه برسد
و هجوم زنده پوشان بسیار را پاسخی باشد
که درآرزوی لغمه نانی
از سرو کول هم بالا می روند
خیابان همان است شلوغ است،
آن سان که بود،
شهر نیز.
هرلحظه در انتظار حادثه ای
اینجا…
بیشترین شمارمرگهای خاموش را،
در کمین نشسته است.
اینجا…
فحشا سکه ای است،
رایج ترازهمیشه
اینجا…
دزدان نابالغ
بلوغ زودرس خویش را،
درگیر بیماری و هجوم گزمگان،
درمیانه ی زرق و برق صاحبان زور و زر،
به انتظار می نشینند.
*
من خسته ام،
زین اندوه خفته در جانم،
زین بریدگیهای بیهوده،
زین فاصله های فرساینده.
یادم نمی آید
کی از خودم فاصله گرفتم،
که حالا می خواهم برگردم.
زانوانم درد می کند
دوچرخه ام ،
درسربالایی خیابان، از نفس افتاده ست.
***
آدرس ایمیل برای تماس: