بترسید از…سربدارها؛
تو هیِ از مهربانیها
بگو
از دین-ات
از ستایشِ کرامات بگو،
از بشارت نور در ظلمات
از وعدهٔ بهشت
و ز حوری و … غلمان بگو
تو از هر چه که وعدهاش را
بسیار گفتی و …
بسیار شنیدم بگو
اما من نه رؤیا دیدم
نه کسی از خواب هفت اقلیم
لعلِ شراب از نهر گرفت و …
نه سر در آغوشِ حوریان بِنهاد
تو اما هرچه تیغ-ات
نشسته بر گلو
بگو …
تو از چه میترسی!
نه … نه … تو از قتلِ عامِ شکوفهها
میترسی!!
من نه از طنابها
بر سرِ تیرکها!
من از نماز صبح میترسم!!
رحمان- ا ۲۲ آذر ۱۴۰۱