رسم است که در پایان هر سال میلادى، رسانهها رویدادهاى سال را مرور کنند. دشوارى این کار در آنجاست که نه در طبیعت و نه در عرصههاى گوناگون زندگى انسان، بیشتر رویدادها و روندها خود را با تقویمهاى قراردادى بشر تنظیم نمیکنند. از این رو، تحویل سال قدیم به سال نو تنها میتواند بهانهاى باشد براى آنکه مکثى کنیم و به جهان پیرامون خود نظر افکنیم. چنین لحظات درنگ، کمک میکند تا از رویدادها فاصله بگیریم و آنها را بر متن گستردهترى از روندهاى طولانیتر ببینیم. اما آیا خواهیم توانست میان روندهایى که مُهر خود را بر سیر جهان میکوبند، رابطهاى منطقى و قابل درک برقرار کنیم؟ پاسخ به این پرسش براى هر کس که به دنیا از پشت عینک نظریهاى سادهکننده مینگرد، دشوار نیست. کافى است رویدادها و روندهایى را که در چارچوب نظریه ما نمیگنجند، یا نادیده بگیریم یا فرعى و کماهمیت بنامیم.
تاریخ اندیشه بشر مملو از چنین نظریههاى سادهکننده است، و هنوز هم بسیارى از ما تمایل به یافتن فرمولهاى ساده براى توضیح کل جهان داریم. تمایل به چنین فرمولهاى سادهاى منحصر به این یا آن فرهنگ، این یا آن ایدئولوژى، این یا آن جبهه سیاسى و این یا آن مذهب نیست. این ذهن بشر است که گرایش به کاهلى دارد، گرایش بدین دارد که «یک بار براى همیشه» پاسخى براى همه پرسشهایى که زندگى در برابرش مینهد، بیابد.
شاید هیچ زمانى در تمام طول تاریخ بشر، سترون بودن اندیشههایى که بر چنین پاسخهاى جهانشمول استوار است، به اندازه زمان ما آشکار نبوده است. شاید این ویژگى گستردگى ارتباطات و رخنه اطلاعات به همه کنجهاى جهان است که نارسایى تئوریهاى تکبعدى را در برابر چشمان ما قرار میدهد. این تئوریها چه در قالب نسخههاى رهاییبخش ارائه شوند چه جامه علم بیطرف بپوشند، در بهترین حالت تنها بخشى از رویدادها و روندهاى جهان متکثر ما را توضیح میدهند. انسان جوینده زندگى بهتر، اگر چنین تئوریهایى را چراغ راه خود کند، دیر یا زود در برخورد به واقعیاتى که به الزامات تئوریهاى ساخته ذهن بشر وقعى نمینهند، سرخورده از ادامه راه باز میماند. امیدهایى که بشر بدین چنین تئوریهایى میبندد، گاه پس از یک دوره تاریخى و گاه ظرف مدتى بسیار کوتاه، تبدیل به یأس میشود. خطرات و بیمهایى که چنین نظریاتى از پیشبینى آنها عاجز بودهاند یا آنها را نادیده گرفتهاند، سر بر میآورند و سایه سنگین خود را بر زندگى انسان میافکنند.
در عین حال، بسیارى از این تئوریها دستاوردهاى ذهنى بشرند و روا نیست دور ریخته شوند. بسیارى از این نظریات، قادر بودهاند و قادرند ارتباطات منطقى میان بسیارى از روندها و رویدادها را توضیح دهند و به میزانى که در کشف این پیوندهاى منطقى موفق بودهاند، هم برخى روندها را پیشبینى کنند و هم به یافتن راه حل براى این یا آن معضل بشر یارى رسانند. اشکال کار فقط در این است که برخى پیروان این نظریات، بر این گمانند که صاحب انحصارى حقیقتند.
این نوشته که نگاهى به رویدادهاى جهان در سال ٢٠٠۶ میلادى است، نمیکوشد میان همه این رویدادها ارتباطى منطقى برقرار کند. در عین حال، این مقاله از برشمردن فهرستوار حوادث سال ٢٠٠۶ فراتر میرود. به جاى آنکه طبق روال معمول رسانهها، به ویژه رسانههاى تصویرى، رویدادها را تنها به ترتیب تقدم و تأخر مرور کنیم، خواهیم کوشید به ماوقع سال گذشته حول محور روندهایى که بر بستر آن، حوادث رخ داده است، بنگریم.
سال ٢٠٠۶، سالى بد براى چشمانداز صلح میان اعراب و اسرائیل
سال ٢٠٠۶ با دو رویداد آغاز شد که عواقب وخیم آن براى چشمانداز صلح میان اعراب و اسرائیل در روند حوادث سال گذشته خاورمیانه آشکار گردید. نخست، اهود اولمرت جانشین آریل شارون نخستوزیر اسرائیل شد که سکته مغزى و اغما او را از صحنه سیاست خارج کرد. سپس، گروه تروریستى حماس در انتخابات پارلمانى مناطق خودگردان فلسطینى اکثریت را به دست آورد.
آریل شارون در حالى از سیاست اسرائیل حذف شد که توانسته بود بدون آنکه از متهم شدن به ضعف در برابر دشمنان موجودیت اسرائیل بهراسد، نظر مساعد اکثریت اسرائیلیها نسبت به خروج از نوار غزه را کسب کند. در آخرین ماههاى زمامدارى شارون، دولت اسرائیل با توسل به زور، مقاومت یهودیان افراطى ساکن شهرکهاى غزه را در هم شکست و این شهرکها را برچید. اما شارون نتوانست سیاست جداسازى جغرافیایى یهودیان و اعراب را به عنوان پیششرط راه حل همزیستى دو دولت اسرائیلى و فلسطینى ادامه دهد. سیاستمدارى جانشین شارون شد که مخالفان اسرائیلى عقبنشینى از مناطق فلسطینى، سادهتر میتوانند او را متهم به ضعف در برابر دشمنان اسرائیل کنند. شاید همین آسیبپذیرى اولمرت بود که باعث شد دولت اسرائیل در قبال ربوده شدن سربازان اسرائیلى به دست افراطیون فلسطینى و سپس حزبالله لبنان، دست به واکنشى فاجعهبار بزند. دولت اولمرت، پاى اسرائیل را به ماجراجویى جنگ لبنان کشاند، جنگى که مصایب آن متوجه هم لبنان و هم اسرائیل شد. فجایع این جنگ از حد کشتار و ویرانى که ارمغان هر جنگى است، فراتر رفت. جنگ تابستان ٢٠٠۶ لبنان، صحنه سیاست خاورمیانه را جولانگاه گروههایى مانند حزبالله لبنان و حامیان ایرانى آنان کرد و به این دشمنان صلح امکان داد تا براى نسخههاى مرگبار خود تبلیغاتى کرکننده سامان دهند.
یکى از این گروههاى دشمن صلح، حماس است که در انتخابات فلسطینیها به پیروزى رسید. ثمره این پیروزى براى فلسطینیها چیزى جز سیهروزى، خشونت، فقر و فلاکت نبوده است. مسئله حماس، زندگى بهتر براى فلسطینیها نیست، پیروزى ایدئولوژى بنیادگرایى اسلامى است. حماس حاضر نیست حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشناسد. قبل و حتى پس از روى کار آمدن دولت حماس، این گروه بارها حملات تروریستى علیه مردم غیرنظامى اسرائیل را سازمان داده است. براى گروههایى مانند حماس و حزبالله، هر چه کشتار و خونریزى میان اعراب و اسرائیل بیشتر باشد بهتر است. این گروهها، رویاى حذف اسرائیل از نقشه خاورمیانه را در سر میپرورانند و بودجه این پروژه را قبل از همه از محل درآمد نفتى جمهورى اسلامى ایران را تأمین میکنند.
در سال ٢٠٠۶، خطاهاى مهلک دولت اسرائیل و جنگطلبى افراطیون اسلامى دست به دست هم داد تا این سال را به سالى بد براى چشمانداز صلح میان اعراب و اسرائیل تبدیل کند.
عراق در گرداب جنگ فرقهاى
سال ٢٠٠۶، سال اوج گرفتن جنگ فرقهاى در عراق بود. در حالى که در سالهاى نخست اشغال نظامى عراق توسط آمریکا و متحدانش، وجه غالب رویدادهاى خشونتآمیز عراق را درگیرى میان شورشیان و نیروهاى اشغالگر تشکیل میداد، در سالى که گذشت بیش از هر زمان آشکار شد که دیگر مسئله اصلى عراق، نه حضور نظامى بیگانه، که خصومت عمیق میان اقلیت عرب سنیمذهب این کشور و مابقى ساکنان عراق است. رژیم صدام حسین، دهها سال پایههاى اصلى حکومت خود را در میان اعراب اهل تسنن استوار کرده و به این اقلیت در مقابل کردها و اهل تشیع موقعیتى ویژه داده بود. مواضع اصلى قدرت و منابع مادى کشور، دهها سال میان گروههاى قومى و مذهبى عراق به گونهاى نابرابر به سود اعراب اهل تسنن تقسیم شده بود. با سرنگونى صدام حسین و خطاى آمریکاییها که به طور یکجانبه به سیاستمداران اهل تشیع تکیه کردند، مقاومت گسترده و قهرآمیز در برابر شرایط نوین، در میان اعراب سنى عراقى طرفداران بسیار یافت. بر بستر این اوضاع، گروههاى تروریستى سنى مانند القاعده در عراق فعال شدند. جنگ این گروهها نخست بیشتر علیه نظامیان آمریکایى بود، اما هنگامى که آمریکاییها از حضور خود در شهرها و روستاها و جادههاى عراق کاستند، تروریستها به جان خود مردم عراق افتادند. هر چند اقدامات تروریستى از هر دو سو صورت میگیرد و هم گروههاى ضدشیعه مانند القاعده و هم شیعیان افراطى مانند جیشالمهدى به رهبرى مقتدى صدر به چنین اقداماتى دست میزنند، اما نگاهى به رویدادهاى خونین سال گذشته در عراق نشان میدهد بیشتر اقدامات قهرآمیز از سوى شورشیان سنى صورت گرفته است. دامنه این اقدامات با حذف الزرقاوى سردسته جنایتکارترین گروههاى تروریستى که در ماه ژوئن کشته شد نیز کاهش نیافته است.
با توجه به این امر، این امید برخى سیاستمداران آمریکایى که شاید بتوان در ازاى دادن امتیازاتى به جمهورى اسلامى، از تهران کمک مؤثرى براى کاستن از شدت بحران عراق گرفت، واهى است. حداکثر کمکى که حکومت تهران میتواند به حل بحران عراق کند، قطع کمکهاى نظامى و مالى جمهورى اسلامى به گروههایى مانند جیشالمهدى است. اما گروههاى مورد حمایت جمهورى اسلامى، هر چند به آتش جنگ در عراق دامن میزنند، اما عاملان اصلى خونریزى در عراق نیستند. خشم اقلیت اهل تسنن عرب در عراق از باختن مواضع قدرت در این کشور است که زمینه مناسبى براى فعالیت تروریستى در این کشور شده است. معجونى از ناسیونالیسم عرب، بنیادگرایى اسلامى و دشمنى با تشیع، بر انگیزههاى فعالیتهاى این گروههاى تروریستى افزوده است. در چنین شرایطى، ایران و آمریکا اگر همه اختلافات خود را نیز کنار بگذارند و واقعاً به اراده مشترکى براى پایان دادن به جنگ داخلى در عراق هم برسند، کار زیادى پیش نخواهند برد. جنگ داخلى عراق، فاجعهاى است که پایان دادن به آن تنها با راه حلهاى سادهاى مانند بستن مرزهاى عراق و قطع حمایتهاى خارجى از تروریستها ممکن نیست. پایان دادن به این جنگ داخلى، مستلزم تفاهم میان اهل تسنن، شیعیان و کردهاست. هم دهها سال دیکتاتورى صدام حسین و هم اشغال نظامى عراق و حکومت شیعیان تحت حمایت آمریکا، موانعى بسیار بزرگ بر سر راه چنین تفاهمى ایجاد کرده است، موانعى که متأسفانه در پایان سال ٢٠٠۶ نشانهاى از غلبه بر آنها دیده نمیشود. محکوم شدن صدام حسین به اعدام نیز بر شکاف میان گروههاى مختلف در این کشور افزوده است. اگر این حکم اجرا شود، قطعاً کمکى به کاهش شدت و دامنه خشونت در عراق نخواهد کرد.
شدت گرفتن جنگ در افغانستان
سال ٢٠٠۶، سال شدت گرفتن جنگ در افغانستان و افزایش حضور و فعالیت بقایاى طالبان به ویژه در جنوب این کشور بود. پاسخ نیروهاى نظامى خارجى در افغانستان به حملات طالبان، ضدحملههایى است که نه تنها از طالبان، بلکه از میان مردم غیرنظامى افغان نیز قربانیان بسیارى میگیرد. در افغانستان، موقعیتى مشابه دوران حضور نظامى شوروى ایجاد شده است: دولتى که حوزه قدرت آن محدود به کابل و معدودى شهرهاى دیگر است و اگر حمایت نظامى خارجى نباشد، به احتمال زیاد در برابر فشار نظامى شورشیان دوام نخواهد آورد.
بهانههاى اسلام سیاسى براى نمایش قدرت: کاریکاتورها و اظهارات پاپ
کاریکاتورهاى یک نشریه دانمارکى که پیامبر اسلام را نشان میداد، در اواخر سال ٢٠٠۵ منتشر شد. اما مانند موارد قبلى، از جمله کتاب آیات شیطانى، هفتهها طول کشید تا سمپاشى بنیادگرایان اسلامى براى ایجاد بحران، نتیجه دهد. گستردهترین تظاهرات مسلمانان در اعتراض به کاریکاتورها، در فوریه ٢٠٠۶ برگزار شد و در برخى کشورهاى اسلامى کشتههایى نیز به جاى گذاشت. چند ماه بعد، پاپ بندیکت شانزدهم در جریان سفر خود به آلمان، از یک امپراتور بیزانس در قرون وسطى چنین نقل کرد که محمد براى جهان چیزى جز بدى به ارمغان نیاورده است. هر چند از آن هنگام تا کنون، واتیکان بسیار کوشیده است تا سخنان پاپ را با تأکید مجدد بر مراتب احترام به اسلام و مسلمانان، جبران کند، اما این تلاشهاى گسترده، تغییرى در این امر نداد که اسلام سیاسى، بهانهاى دیگر براى نمایش قدرت یافت.
هیچ مذهبى در جهان به اندازه اسلام با سیاست آمیخته نیست. تکیه بر باورها و تعصبهاى مذهبى، حربه اصلى اسلام سیاسى است. این حربه به ویژه از آن رو براى اسلام سیاسى کارساز است که دشمن اصلى بنیادگرایى اسلامى یعنى جهان غرب، اولاً از داشتن حربهاى مشابه محروم است و ثانیاً اگر بخواهد به هویت خود وفادار بماند، چارهاى ندارد جز اینکه حد معینى از نمایشهاى قدرت اسلام سیاسى را حتى در قلمرو خود تحمل کند. اسلام سیاسى تحت لواى مقابله با اهانت با اسلام، حتى متعرض آزادى بیان در کشورهاى غربى نیز میشود و بر روى این حساب باز میکند که غربیها براى احتراز از دردسر، به خودسانسورى نیز تن دهند. براى اسلام سیاسى، وقایعى مانند عذرخواهى پاپ و یا لغو برنامه نمایش یک اپراى موتسارت در برلین از ترس تروریستهاى مسلمان، پیروزیهایى است که با آن، در اردوگاه خودى باز هم طرفداران بیشترى مییابند. بر بسترى از موقعیت حاشیهاى مسلمانان در جوامع ثروتمند غرب، چنین پیروزیهایى براى تقویت اسلام سیاسى بسیار مهم است. اسلام سیاسى در این جوامع به پرچمدار انتقامجویى حاشیه فقیر مسلمان از متن ثروتمند مسیحى تبدیل شده است. تروریستهاى اسلامى بسیارى از سربازان خود را از صفوف همین حاشیه میگیرند. تروریست مسلمان، در بسیارى از موارد، انسانى است که در جوامع غربى به دنیا آمده و بزرگ شده است.
جایزه ادبیات نوبل ٢٠٠۶ را به اورهان پاموک نویسنده ترک دادند. پاموک، در آثار خود فرهنگ سنتى کشورش را به نقد میکشد. او نمادى است از روشنفکر دگراندیش در جهان اسلام. بسیارى در محیط زندگى این روشنفکر، او را پدیدهاى بیگانه میدانند، نفوذى دنیاى غرب، خائن به ارزشهاى سنتى.
رویدادهاى ورزشى مهم سال ٢٠٠۶
بزرگترین رویداد ورزشى سال ٢٠٠۶، جام جهانى فوتبال در آلمان بود. آلمانیها در جهانى گرفتار بیمها و فجایع بسیار، جشن بزرگى بر پا کردند که در طول آن، میلیاردها انسان توانستند ساعاتى چند، مصائب و نگرانیهاى خود را فراموش کنند و نظارهگر رقص جادویى فوتبالیستها بر زمینهاى چمن باشند.
به تأثیر سحرآمیز فوتبال بر میلیاردها انسان چگونه باید نگریست؟ آیا باید این پدیده را به عنوان افیونى مدرن براى تودهها مذموم شمرد و در آن چیزى ندید جز تلاش صاحبان قدرت و ثروت در جهان براى تخدیر افکار انسانهاى تحت سلطه؟ آیا پدیده فوتبال در کسب میلیاردى فرستندههاى تلویزیونى، مدیران امور ورزشى و ستارگان این ورزش خلاصه میشود؟ اینها همه هست، اما همه آنچه هست نیست. هیچ موضوع مورد علاقه انسانها به اندازه فوتبال جهانشمول نیست. و عجبا، در جهانى که بسیارى از آمریکایى شدن فرهنگ آن شاکیاند، بزرگترین «شو» در آن ربطى به آمریکا ندارد. کمکاکان تنها لکه سفید در نقشه امپراتورى جهانى فوتبال، آمریکاست که علیرغم حضور دائمى تیم آن در دورههاى اخیر جام جهانى، تب فوتبال به آن راهى ندارد.
رویداد دیگر ورزشى سال گذشته، المپیک زمستانى تورینو بود که در آن آلمانیها در رده نخست جدول مدالها قرار گرفتند. بر رخداد مهم دیگر یعنى تور دو فرانس، مهمترین مسابقه دوچرخهسوارى جهان، رسوایى دوپینگ سایه افکند. مشهورترین ستارگان این مسابقات به علت دوپینگ از دور رقابت حذف شدند. دوپینگ به عنوان بزرگترین لکه ننگ و نقطه ضعف ورزش حرفهاى بار دیگر چهره زشت خود را نشان داد.
آنفلونزاى مرغى و بلایاى طبیعى
در نیمه نخست سال ٢٠٠۶، آنفلونزاى مرغى بخش اعظم جهان را در هراس و نگرانى فرو برد. میلیونها پرنده اهلى را از شرق آسیا گرفته تا اروپا از ترس رواج آنفلونزاى مرغى از بین بردند. این کشتار به دست انسان، ابعادى بسیار گستردهتر از شمار خود قربانیان این اپیدمى در میان پرندگان به خود گرفت. هراس بشر از این است که ویروس این بیمارى با ویروسهاى دیگر در بدن انسانها درآمیزد و یک اپیدمى انسانى پدید آید. سخن از احتمال جان باختن دهها میلیون انسان بود.
در جهانى که بیش از هر زمان دیگرى در تاریخ بشر، انسانها از این گوشه به آن گوشهاش میروند، هراس از بیماریهاى واگیردار کشنده افزایش یافته است. دخالتهاى بشر در طبیعت، مخاطرات جدیدى را ایجاد میکند. در مورد آنفلونزاى مرغى، بدون تردید نوع نگهدارى پرندگان اهلى در ابعاد دهها و صدها و هزاران و میلیونها به طور متمرکز، امکانات شیوع این بیمارى را افزایش داد.
در ماه مه، زلزلهاى به شدت ٢/۶ ریشتر، جزیره جاواى اندونزى را لرزاند و حدود ۵٨٠٠ قربانى گرفت.
مبارزه علیه جهانى شدن به سبک سرمایهدارى
در جهانى که به نظر میرسد وجه مشترک همه دولتهاى آن، تسلیم شدن به روند جهانى شدن به سبک سرمایهدارى است، در سال ٢٠٠۶ مبارزه علیه نئولیبرالیسم ادامه یافت. بخش خدمات عمومى آلمان در فوریه و مارس ٢٠٠۶ شاهد بزرگترین اعتصاب این بخش ظرف ١۴ سال گذشته بود. در ماه مارس، صدها هزار فرانسوى علیه طرح تسهیل اخراج کارکنان تازهکار دست به تظاهرات زدند و دولت دستراستى این کشور را مجبور به پس گرفتن این طرح کردند. در ایتالیا سیلویو برلوسکونى مظهر درهم آمیختن سرمایهدارى و سیاست، نتیجه انتخابات را به ائتلاف چپ میانه به رهبرى رومانو پرودى واگذار کرد.
اما در حالى که در کشورهاى اروپایى، قربانیان نئولیبرالیسم هنوز امکان سازمان دادن مبارزه متحد علیه جهانى شدن به سبک سرمایهدارى را دارند، قربانیان اصلى این روند به ویژه در آسیا کمتر در مرکز توجه رسانهها قرار دارند. در سال ٢٠٠۶ نیز صدها کارگر معدن در چین قربانى حوادث کار شدند. در این سال نیز کماکان دوزندگان کفشهاى ورزشى و منسوجات در چین، ویتنام، هند، پاکستان و بسیارى دیگر از کشورهاى «جهان سوم» با دستمزدهاى ناچیز سرکردند و گاه پس از شانزده ساعت کار، شب را زیر همان ماشینهاى دوزندگى گذراندند.
شاید لجامگسیختهترین الگوهاى سرمایهدارى را بتوان در آسیا یافت، قارهاى که مرکز ثقل انباشت سرمایه بدان منتقل شده است و پیشبینى میشود در دهههاى آینده به مرکز جهانى سرمایهدارى تبدیل شود. تولید ناخالص داخلى چین اکنون پس از آمریکا، ژاپن، آلمان، بریتانیا و فرانسه در رده ششم قرار گرفته است و میرود تا در همین دهه در رده چهارم جهان قرار گیرد. سرمایه جهانى نگاه به شرق دارد. تولید صنعتى در روندى مداوم، از کشورهاى غربى به آسیا منتقل میشود، به قارهاى که در آن سرمایهدارى، فارغ از محدودیتهایى که جنبش کارگرى و سندیکایى در کشورهاى پیشرفته براى آن ایجاد میکند، قادر است مخارج تولید را به حداقل و سود خود را به حداکثر برساند.
جایزه صلح نوبل امسال به محمد یونس از بنگلادش تعلق گرفت. او مؤسس بانکى است که به میلیونها مردم فقیر وام داده است، مردمى که بانکهاى دیگر یک روپیه نیز به آنان نمیدادند.
آمریکاى لاتین به شیوه خود علیه نئولیبرالیسم مبارزه میکند. سال ٢٠٠۶، سال ادامه پیروزیهاى پیاپى نیروهاى چپ در انتخابات کشورهاى آمریکاى لاتین بود. میشل باشلت کاندیداى حزب سوسیالیست شیلى که سالهاى زیادى از عمرش را در زندان پینوشه و تبعید گذرانده است، به ریاست جمهورى شیلى انتخاب شد. در نیکاراگوئه دانیل اورتگا رهبر ساندینیستها این بار از طریق صندوقهاى رأى به ریاست جمهورى رسید. هوگو چاوز رئیس جمهورى چپگراى ونزوئلا با کسب بیش از ۶٠ درصد آرا در مقام خود ابقا شد. در اکوادور کاندیداى چپ به ریاست جمهورى رسید. در برزیل نیز «لولا» داسیلوا براى دوره دوم به ریاست جمهورى رسید. اکنون بر بخش بزرگتر کشورهاى آمریکاى لاتین، چپها حکومت میکنند.
بیمارى فیدل کاسترو
در ژوئیه سال ٢٠٠۶، فیدل کاسترو، قدیمیترین رئیس کشور جهان، به علت بیمارى اداره امور کوبا را به برادر خود رائول کاسترو سپرد. در جهان کمتر شخصیتى مانند کاسترو نماد تضادهاى نهفته در تلاش بشر براى فرا رفتن از چارچوب سرمایهدارى است. از یک سو کاسترو، مظهر کشورى است که بر خلاف سایر کشورهاى آمریکاى مرکزى، توانسته است برخى خدمات عمومى مانند آموزش و بهداشت پیشرفته را براى مردم خود تأمین کند. از سوى دیگر، کاسترو رهبرى است که به سیاق سایر رهبران مادامالعمر، زمانى نیز که پس از نزدیک به نیم قرن ناگزیر به کنارهگیرى شده است، قدرت را به فردى از خانواده خود سپرده است.
روسیه: شیوههاى مافیایى قدرت
آنا پولیتکفسکایا، روزنامهنگار منتقد حکومت پوتین در مسکو به ضرب گلوله کشته شد. قاتل این روزنامهنگار، اسلحه خود را در محل قتل به جاى گذاشت، نشانهاى مرسوم در محافل مافیایى. قاتل، ابزار خود را به عنوان کارت ویزیت جا میگذارد تا پیام به همه برسد.
پیام دیگر، در لندن به یک مخالف پوتین رسید. الکساندر لیتوینینکو، مأمور سابق سرویس مخفى روسیه که در سالهاى اخیر به غرب گریخته و بسیار از جنایات محافل قدرت در کشورش سخن گفته بود، با عنصر رادیواکتیو پولونیوم مسموم شد و جان خود را از دست داد. این ماده تنها در دسترس معدودى لابراتورهاى دولتى در جهان است. کارت ویزیتى دیگر.
روسیه پوتین، تأمینکننده گاز اروپاست. بازار فروش شرکتهاى اروپایى است. بدا به حال مخالفان پوتین.
آزمایش اتمى کره شمالى
در ماه اکتبر کره شمالى مدعى شد که نخستین بمب هستهاى خود را در زیر زمین آزمایش کرده است. شوراى امنیت سازمان ملل متحد، تحریمهایى را علیه کره شمالى تصویب کرد. اما این تحریمهاى نیمبند، بدان قدر نیمبند که روسیه و چین نیز بدان رآى دادند، براى کره شمالى که سالهاست در انزواى خودخواسته به سر میبرد، تغییرى ایجاد نمیکند. در ایران نیز هستند کسانى که به الگوى کره شمالى چشم دوختهاند.
گزینش بان کى مون وزیر خارجه کره جنوبى به جانشینى کوفى عنان دبیرکل سازمان ملل متحد، شاید واکنشى در قبال آزمایش اتمى کره شمالى بود. بان کى مون بر خلاف سلف خود که با اعلام برنامههاى بلندپروازانه براى رفرم در سازمان ملل آغاز به کار کرد، بدون سر و صدا بر صندلى دبیرکل مینشیند.
آغاز افول جرج بوش
جرج بوش، رئیس جمهورى که با حمله به عراق، کشورش و جامعه بینالمللى را دچار بحرانى بزرگ کرد، پاسخ خود را در انتخابات نوامبر ٢٠٠۶ از مردم آمریکا گرفت. حزب جمهوریخواه بوش، اکثریت خود را هم در مجلس نمایندگان و هم در مجلس سناى آمریکا از دست داد. نخستین قربانى این زلزله سیاسى، دونالد رامسفلد وزیر دفاع بوش بود که فرداى انتخابات کنار گذاشته شد. دمکراتها مصممند سیاست آمریکا در عراق را تغییر دهند و اصلاً بدین خاطر است که از سوى مردم انتخاب شدهاند.
پس از پیروزى دمکراتها، رئوس گزارش کمیسیون فراحزبى بیکر – همیلتون در مورد اوضاع عراق نیز منتشر شد. از آنچه انتشار یافته است چنین برمیآید که این کمیسیون، تغییر اساسى سیاست آمریکا در کل منطقه خاورمیانه را توصیه میکند، از جمله تعامل با ایران و سوریه براى حل مشکل عراق. هنوز دولت بوش اعلام نکرده است که به کدام پیشنهادهاى کمیسیون عمل خواهد کرد. بوش گفته است که در سال ٢٠٠۷ درباره سیاست جدید آمریکا در عراق تصمیم خواهد گرفت.
در خوشبینانهترین نگاه نیز نمیتوان سال ٢٠٠۶ را سالى خوب براى جهان نامید. در این سال، کفه بیم بر کفه امید سنگینى کرد. هر چند جوانههاى امید مانند برآمد جدید چپ در آمریکاى لاتین، در این سال دیده شد، اما در سایر مناطق جهان، سیر رویدادها در مجموع در جهت امید نبود. آفریقا، کماکان قارهاى است که گویى به سیهروزى خود وانهاده شده است. در سودان، جامعه بینالمللى نظارهگر فاجعهاى انسانى در منطقه دارفور در غرب این کشور است که مردم آن قربانى جنگ داخلى و گرسنگیاند. انتخابات کنگو برگزار شد، اما هنوز معلوم نیست این کشور بزرگ آفریقایى بتواند خود را از فاجعه جنگ داخلى که تا کنون صدها هزار قربانى گرفته است، برهاند. هنوز موج پناهندگان آفریقایى که در جستجوى زندگى بهتر، تن به خطرات سفرهاى مرگبار با قایقهاى کوچک به سوى سواحل اروپا میدهند، مداوم ادامه دارد. از این پناهندگان، هر سال صدها نفر جان خود را از دست میدهند. فجایع آفریقا، لکه ننگ بشریت است، آئینه تمامعیار نابسامانى اوضاع جهانى است که به رغم افزایش مداوم ثروت و امکانات مادى بشر، صدها میلیون انسان در آن با گرسنگى و بیماریهاى ناشى از فقر دست و پنجه نرم میکنند، جهانى که هر ۵ دقیقه در آن یک کودک بر اثر سوء تغذیه و بیمارى میمیرد.
سهراب مبشری