مسیر تحولات تاریخی را شاید بتوان در سە مقولە دستەبندی کرد: ١ـ مسیر تحول خطی، اینکە تاریخ نقطە شروعی دارد، از جائی شروع می شود و بە نقطە پایانی می رسد، دارای نظم و منطق است، قانونمند است (نگرش مذهبیها، مارکسیستها و لیبرالها، یعنی هم نیروهای پیشامدرن و هم نیروهای مدرن بە این منطق و نگرش پایبندند)، ٢ـ مسیر دایراەی، یعنی اینکە هر نقطەای می تواند نقطە شروع و پایان باشد (تفکر یونانی در زمان باستان)، و سرانجام ٣ـ تفکر غیر خطی، یعنی اینکە هیچ منطقی بر روند تاریخ محتمل نیست، بدون نظم و منطق است، قانونمند نیست، و بنابراین امکان وقوع هر چیز در آن محتمل (پست مدرنها).
ایدەئولوگهای جمهوری اسلامی کە ضد روایت مدرنیستی از تاریخ هستند (آنان بە سیر خطی بودن تاریخ باور دارند، اما ماهیت روایت مدرنیستی در باب تسلط نهائی عقلانیت سکولاریستی را رد می کنند)، اگرچە روایت پست مدرنی میشل فوکو را از وقوع انقلاب اسلامی می پسندند (فوکو انقلاب ایران را فاکتی میدید در مورد هرج و مرجی کە بر سیر تحولات تاریخی حکمفرماست)، اما در همان حال تفکر پست مدرنی را رد می کنند و معتقدند کە نظام اسلامی در ایران نە یک حدث پست مدرنی، بلکە علیرغم اشتراک آن با تفکرات پست مدرنی در رد روایت مدرنیستی در باب تاریخ، بعلت اینکە پوچگرا نیست با پست مدرنها هم اختلاف جدی دارد.
پس ایدەئولوگهای جمهوری اسلامی از لحاظ ماهیتی بە نگرش خطی تاریخ انتقاد دارند، و نە از جنبە فورمی آن. یعنی آنان خطی بودن روندهای تاریخی را قبول دارند (بە مانند مارکسیستها و لیبرالها)، اما هدف تاریخ پیش آنان چیز دیگریست. در واقع بدون این ماهیت، فورم منقضی می شود.
چنانکە می بینیم، این ایدەئولوگها از لحاظ تعیین جایگاە خود در میان سە مقولە بالا، مشکل جدی دارند، یعنی اصرار دارند در زمان واحد در دو مقولە حضور داشتە باشند. و این نقض غرض است. و شاید علت اصلی هرج و مرجی را کە در ایدئولوژی نظام مشاهدە می کنیم، اساسا ناشی از این مسئلە بنیادی باشد.
البتە اینجا در پایان مطلب باید توضیح کوتاهی دارد، و آن هم اینکە، نگرش مارکسیستها، بیشتر یک نگرش زیگزاگی ست البتە با همان منطق خطی خود. اینکە جلو رفتن مسیر تاریخ، یک خط مستقیم نیست و بیشتر بە یک حرکت زیگزاگی می ماند، و شاید وقوع انقلاب ۵٧ ایران را می توان با این مدل بیشتر وبهتر توضیح داد.