درشرایطی که سالهای سالست بدلیل بی تدبیری وناشایستگی مسئولان کشورو اتخاذ سیاستهای ناکارآمد چه درداخل و چه در سطح بین المللی، روز به روز از اعتبار ایران کاسته میشود ونابسامانیها وویرانیها وبدبختیهای رو به افزایش مردممان، دل هرانسان حتی غیر ایرانی اما دلسوز ومتعهد به انسانیت را به درد می آورد، شاید بد نباشد به گذشته نگاه کنیم وببینیم از کجا برخاسته ایم؟ چه میخواسته ایم ؟ چه کرده ایم؟ به چه نتایجی رسیده ایم؟ چرا ؟ وحال، چه برنامه ای داریم؟
اگرچه حکمرانان ِ این سرزمین که ۳۴ سالست هر روز سازی را کوک میکنند و آهنگی مینوازند، هیچ علاقه ای به بازنگری ِ گذشته ندارند، اما عدم غبت و تمایل آنها به نگاه کردن شناسنامهء سیاسی ِ خود، نمیتواند مانع ازآن باشد که دیگران نیز گذشته را فراموش کنند ویا ” حال ” را به امید تحقق وعده هایی توخالی و پوشالی، همچنان نادیده بگیرند واز خیربیانش بگذرند !
حکومتی که ۳۴ سال ست با خاطرات ۱۴۳۴ سال قبل ِ عربستان ، زندگی میکند، وتمام آن گذشته های دور – ازپیامبر سرزمینی دیگر که بهرحال میلیونها انسان به آن معتقدند – را سرلوحهء سیاستهای خود قرار داده، مجاز نیست که دیگران را از یادآوری خاطرات ِ خود بازدارد و مانع نشر ونقد و تحلیل وقایعی باشد که اگرچه جزو خاطرات ست اما دراصل قسمتهایی از تاریخ امروز ایران وحتی بخش مهمی از تاریخ مبارزات آزادیخواهانهء مردمیست که درقسمتی از خاورمیانه ساکنند وسختیهای زیادی را متحمل شده اند وازاینکه نام کشورشان در لیست ِ ” جهان سوم” قرار گرفته ، رنج می برند.
خاطرات ، هرچند که بنوعی جنبهء شخصی دارد ولی از آنجا که در نگرش و فکر فرد برای گامهای بعدی زندگی اش موثرست، وازآنجایی که رفتاروتصمیم افراد همیشه متاثرازمحیطی ست که فرد درآن قرارگرفته، بلحاظ اجتماعی همیشه قابل مطالعه و بررسی است. زیرا فقط و فقط با شناخت زوایای مختلف امورست که میتوان ریشه های معضلات را پیدا کرد ومانع تکراراشتباهات شد. بویژه اینکه همان اشتباهات وعدم پذیرش آنها، قادرند صدمات مکرربه انسانهای بیشماری زده وزندگی نسلهای دیگری را به سیاهی و تباهی بکشانند.
متاسفانه من درکشوری زندگی میکنم که خاطره نویسی و انتشار آن جرم است بویژه اگر مربوط به مسائلی باشد که حکومت را در کلیت آن زیر سوال برده ، به چالش بکشاند، حال آنکه تمام زندگی من وهم سالانم بدست کسانی رقم خورده که خود ِ همانا شکل دهندهء تلخ ترین وموحش ترین بخشهای زندگی ما ( چه خصوصی وچه اجتماعی ) هستند.
بازداشتن وممنوعیت نشر خاطرات پرسشگرانه واعتراض آمیز، دعوت به سکوت وبه فراموشی سپردن آنها ، درست شبیه آنست که کسی چاقویی را در تن وبدن دیگران فرو کند و بعد ازآنها بخواهد که بدنشان دردنگیرد ! ازآنها بخواهد که ناله نکنند وبخود نپیچند! ازآنها بخواهد که گذشتهء تلخ ودردناکی که توسط خودشان برای مردم ایجاد شده را فقط یک فیلم سینمایی غم انگیز بدانند و از آنها بخواهد که خونی که از جای جراحتها جاریست را سس گوجه فرنگی تلقی کنند !!
این درحالیست که سران حکومت ، خود بخوبی واقفند که هرگز هیچکس قادر نیست راه فکر انسانها را مسدود کند، حتی هیچ زور وارعابی توانایی مسدود کردن تبادل ارتباطات انسانها را ندارد. همانگونه که طی این سالهای طولانی، هیچ سانسورو فیلترینگی نتوانسته مانع آگاهی مردم گردد. ماه ( یا خورشید) هیچوقت پشت ابر نمی ماند. مدتی میتوان شب را تاریکترازظلمات چاه کرد ولی بزودی ابربه کنار میرود ومهتاب برزمین تیره ، نور می پاشد.
و اینک، خوبست که برگردیم به گذشته ونگاهی داشته باشیم به دهه های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰. دهه های مهمی که سرنوشت ایران را تغییر داد.
با مطالعهء آرمانها واهداف تمامی سازمانها و احزاب مخفی وآشکار، قانونی و غیر قانونی دهه های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ ودلیل سرکوب وحتی انشعاب آنها ، میتواند گامی بزرگ برای برون رفت ازشرایط کنونی و نجات مردم تحت ستم و در زنجیر ایران باشد.
وسوال اساسی که ( بقول یک دوست ) بایستی صادقانه پاسخ داده شود ، اینست : ” چرا در سال ۵۷ انقلاب شد؟ “
مردم ما پیش از سال ۵۷ چه بر سرشان رفته بود ؟ جنبش مشروطه چرا موفق نشده بود؟ دردههء ۴۰ چه اتفاقات کیفی درلایه های فکری جامعه رخ داد؟ احزاب چه هدفهایی داشتند؟ روشنفکران وحتی روحانیون چه آرمانهایی را دنبال میکردند؟ دههء ۵۰ وبخصوص سال ۵۷ مردم چرا به خیابان ریختند؟ شعارهایشان وخواسته هایشان چه بود؟
من بعنوان یک زن ستمدیده ازدست اسلام سیاسی، بخوبی شعارهای سال ۵۷ را بیاد دارم. آنزمان ۱۱ سالم بود وفریادهای ” برادری، برابری ، حکومت عدل علی ” ، ” زندگی مصرفی معادل بردگی است” وهمچنین ” استقلال، آزادی ، جمهوری اسلامی” را می شنیدم. مردم با چه شور وهیجانی وبا چه امیدهایی پادگانها را به تصرف درمی آوردند وخواهان مسلح شدن بودند. ازشعارهای خونبارکه بوی مرگ وکشتار وانتقام میداد که بگذریم، بهمن سال ۵۷ با سرود
” بوی گل سوسن و یاسمن آید
عطر بهاران کنون از وطن آید
جان ز تن خستگان سوی تن آید …
بگذرد این روزگار،تلخ ترازتلخ
باردگر روزگار چون شکرآید
هرچه مجاهد ز بند وحبس در آید
مهرفساد و ستم دگر به سر آید “
همگی منتظر بهاری بودیم. درزمستان گُرگرفتهء سراپا ایثاروفداکاری برای تحقق عدالتی که سمبلش براساس اعتقادات مردم مسلمان ایران ” علی ” بود. عدالتی که زن ومرد و فامیل وغریبه و مسلمان وغیر مسلمان نمی شناخت. برحسب آیه ای قران که: ” ان اکرمکم عندالله اتقیکم ” ، برترین انسانها باتقواترینشان هستند ، یعنی تمام انسانها با هم برابرند و تنها معیار وملاک برتری انسانها ، سلامت فکر وعمل شان است.
آری ، ما به اینها دل خوش کرده بودیم. ما نمیدانستیم که برتری ازنظر اسلام سیاسی به نرینگی آدمها بستگی دارد و زن درحکومت مذهبی نیمی از یک مرد ارزش و بها خواهدداشت. ما نمیدانستیم که شعار استقلال آزادی هرگز با جمهوری اسلامی سنخیت وسازش ندارد وما خبرنداشتیم که شعارزندگی مصرفی معادل بردگی ست، به بردگی بیشتر کشورمان منجر میشود تا جاییکه سه دهه بعد بازار ایران از کالاها و تولیدات داخلی تهی ولبریزاز بنجل های چینی خواهدشد.
ما نمیدانستیم که بهاری نخواهد بود و جز بوی خون وغیر از پرپر شدن جوانها و مردم کشورمان و جز چوبه های دار چیز دیگری در وطنمان نخواهیم داشت. ” روزگارچون شکر ” شوخی تلخی بود آنگونه که حتی اشک شورهم ذره ای از تلخی اش را نمیکاهد.
دردوران راهنمایی و پس از آن در دوران دبیرستان، آغاز دههء ۶۰ ، در مواقعی که ” وضعیت سفید ” بود! و برقها وصل وتلویزیونها روشن، نمیدانستیم که با نوای کاروان آهنگران پایه های چه حکومتی درحال مستحکم شدن است. با صدای بلبل خمینی گمان میکردیم که جانباختگان راه وطن درجبهه های جنگ همیشه عزیز وگرامی ومجروحین و معلولین جنگ همواره روی چشم ملت ایران بویژه مورد محبت نسلهای بعد قرار خواهندگرفت. هرگز تصورش هم نمیرفت که بسیاری ازآن مجروحان جنگ، بعدها به خودکشی دست بزنند یا دراعتراضات به سیاستهای حکومت دستگیر گردند و یا کنج انزوا گزیده و در فقر ومریضی و لاعلاجی ازدردهای جسمی و فکری به مرگ خود راضی شوند.
ما وقتی پای برنامه های تلویزیون می نشستیم وبخصوص وقتی صحبتهای محسن قرائتی را ( با آن چهرهء بشاش ولبخندش ) دربرنامهء ” درسهایی از قران” می شنیدیم ، به عدالت و برابری وآزادی وآگاهی باورمند شده بودیم و به اینکه در حکومت اسلامی، حاکم وقت همچون علی حتی به برادرش هم اجازه نمیدهد دیناری از بیت المال را تصرف کند ، وحق الناس را بخورد و رویش هم یک لیوان آب خنک ! وقتی ازظلم و فساد دربارسلطنت می شنیدیم واحکام مفسد فی الارض بودن ساواکیها و سران ارتش رژیم قبل را می شنیدیم، هرگزنمیتوانستیم باورکنیم که بزودی درزندانهای ایران جوانها را صدتا صدتا تیرباران خواهند کرد. هرگز مطلع نبودیم که با هر هجوم کشور بیگانه به خاکمان ، سروهای آزاد بدست حکومت خودمان شکسته واز ریشه برکنده میشود.
وسالها و دهه ها که گذشت، سرود : ای شاه خائن آواره گردی. خاک وطن را ویرانه کردی. کشتی جوانان وطن. آه وواویلا. کردی هزاران تن کفن. آه و واویلا… را در زندان اوین ( سال ۹۰ و ۹۱ ) همراه با دیگر همبندی هایم اینچنین خواندم: محمود خائن. آواره کردی. خاک وطن را ویرانه کردی. کشتی جوانان وطن آه و وایلا. کردی هزاران تن کفن. آه و واویلا
چه شد آن برادری. برابری. حکومت عدل علی وکجا رفت استقلال وآزادی؟
وحال چه ظالمانه است که با کوله باری سنگین از خاطرات تلخ زندگی وبا قلبی دردمند از تمام اتفاقات عجیب و بسیار مهیب عمرمان، حتی اجازه نداشته باشیم خاطره بنویسیم ویادی کنیم از گذشته های دور ونزدیک که لحظه ای دست از سرمان برنمی دارد. لحظه ای نیست که نامی وخبری ما را به اوین برنگرداند و درکنارهمبندیهای قدیم و زندانیان جدید ننشاند.
وچه آتشی در دلمان شراره میکشد وقتی که حتی اجازه نداریم بپرسیم که : چرا ؟
چرا کشتید ( و می کشید) ؟
چرا شکنجه دادید ( و شکنجه میدهید) ؟
چرا تبعید کردید ( و تبعید میکنید) ؟
چرا فریب دادید وهمچنان فریب میدهید؟
آخر چرا اینهمه سرکوب؟ چرا؟
فقط بخاطر ینکه پول وثروت بیشتر وقدرت داشته باشید؟
پاسخ حکومتیان حتما” اینست که : ” برای جلوگیری از فعالیتهای مخالفین حکومت ومبارزه با ضد انقلاب” !
اما آخر کدام ضد انقلاب؟ مجاهد؟ فدایی؟ فرقان ؟ کمونیست؟ مارکسیست؟ ملیون؟ کدام ضد انقلاب؟ اینها که خودشان درانقلاب ۵۷ نقش واثرداشتند. اینها که خودشان انقلاب کردند! اگر باندبازی نبود وجناحی ( روحانیت ) برجناحهای دیگرغالب نمیشد، وچنانچه حکومت ، به وعده هایش عمل میکرد که اصولا” ” ضد انقلاب” وجود نداشت! خودتان ” ضد انقلاب” ساختید. خودتان بگونه ای توتالیترعمل کرده ودوستان را به دشمنان بدل کردید!
سوال من ساده ترازین حرفهاست. سوالم اینست که: آیا فوق فوقش ۹۰ سال عمر، ارزش اینهمه ظلم وبیداد برای کسب ثروت را دارد؟
چرا با صداقت واعتراف به اشتباهات و اظهار پشیمانی وجبران خطاهای خود ، بطور مسالمت آمیز قدرت را به نیروهای مردمی وانمی گذارید؟
چرا نمیخواهید باقی ماندهء عمر خود را با پرونده ای شفاف بپایان برسانید؟ چرا؟
اشرف علیخانی
( ستاره.تهران )