گوستاو لبون که بود و چه گفت؟
نه تنها لیبرالها ، آنارشیستها و کمونیستها دارای روانشناسی توده ها هستند، بلکه متفکرین منفرد بورژوا نیز بحث هایی را در این زمینه مطرح کرده اند . نوشته کوتاه زیر نه برای آموزش نظرات و نه بخاطر آشنایی با متفکری مهم، بلکه هدف آن بازکردن یک بحث و تحریک افکار انسان یک بعدی یا چند جانبه در زمینه اعتراض و حرکت سیاسی است.
همزمان با نیچه که پیرامون انسان گله ای و تجمعات انسانی نظرات غیرعلمی می داد، در پاریس نیز پزشکی بنام گوستاو لبون ( ۱۹۳۱-۱۸۴۱ ) در باره رفتار انسان در میان توده ها ، نظراتی مطرح کرد.
او با سوسیالیسم دشمن بود و غیر از علوم پزشکی، فیزیولوژی و بهداشت، به موضوعات روانشناسی، جامعه شناسی و باستان شناسی نیز پرداخت و مدتی ناشر یک مجله فلسفی بود. معروفیت لبون در سن ۵۴ سالگی به سبب چاپ کتاب “روانشناسی توده ها” در سال ۱۸۹۵ بود. دلیل نوشتن این کتاب مطالعه انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ و کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ بود. او غیر از روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی بدلیل نشر آثاری در زمینه تمدنهای مهم جهان باستان نیز مورد توجه قرار گرفت.
لبون در عصر شورش و اعتراضات توده ای، سوسیالیسم را تهدیدی برای غرب می دانست. وی گرد آمدن مجموعه یا جمعی از انسانها را توده می نامید. بورژوازی مدعی است که ادعاهای نظری و توجهات فلسفی فرهنگی لبون نه تنها آنزمان قابل پیش بینی بود بلکه حتی امروزه مسئله روز جهان هست.
لبون خلق را بزرگترین توده مداوم و پایدار انسانها می دانست. طبقات کارگر، دهقان، و اقشار ارتشی، روحانی و شهروندی را از جمله دیگر توده ها می دانست. او تجمعات خیابانی و سازمانهایی مانند اتحادیه های کارگری، احزاب و فرقه های سیاسی و دینی را از نوع دیگر توده ها بر می شمرد.
لبون می گفت که در میان جمع یا توده شخص آگاه، فردی گم شده است و او دیگر خود نیست بلکه یک اتومات یا خودکار است و احساسات و افکار فردی تحت تاثیر رهبر و پیشگامان سیاسی اجتماعی قرار می گیرد و تمایلات و ایدههای او نادیده گرفته می شوند. لبون این عمل و عکس العمل فرد و جمع را روح توده ها می نامد.
در نظر لبون انسان از نظر فرهنگی ممکن است در حرکت جمعی چندین پله سقوط کند. اگر او بعنوان فرد، انسانی آگاه و روشنفکر باشد، در جمع وجودی غریزی شبه حیوانی است و رفتاری دنباله روانه دارد و اعمالش دیگر غیرقابل پیش بینی و قابل حساب نیستند. او را می توان منحرف، دستکاری و مغزشویی نمود. در این شرایط می توان از او یک جانی یا یک قهرمان ساخت.
لبون در ادامه این بحث مدعی است که انسان در جمع از ضمیر ناخود آگاه هدایت می شود و توده ها از تفکر منطقی ناتوان هستند و چون تحریک آمیز هستند، رفتارشان شبه غریزی و شبه حیوانی است، آنها ساده لوح و قابل دستکاری هستند و فقط احساسات انحرافی و ساده اندیشانه و شعاری را می شناسند.
و آنچه آنها حقیقت و درست می دانند غیرقابل بحث، غیرقابل تغییر و غیر قابل اصلاح است. غالبن واقعیت مشخص اسیر واقعیت غیرحقیقی و تلقینی می شود. تصور او بر اساس افسانه و دروغ و داستان ساختگی و خیالی است و چون عقاید و نظراتش معمولا شکل مذهبی بخود میگیرند وی دچار تعصب و بی صبری و بنیادگرایی کور می گردد. علاقه و تمایل و هواداری او خیلی راحت تبدیل به تنفر و نفی و انکار و دشمنی می شود. در دریای توده ای و مردمی غرق بودن موجب گمنامی و بی مسئولیتی می شود که از دست زدن به جرم و کار خلاف هراسی ندارد.
ایده هایی که توده ها را به حرکت می آورند غالبا تصویری و ساده گرایانه هستند. نه واقعیات بلکه خیالپردازی موجب ارضای نارضایی آنان می شود. فرد در جمع توده تضاد و تناقض را نمی بیند. او فاقد روح انتقادی و قدرت تشخیص و قضاوت است.
ایده ها برای ریشه ای شدن نیاز به زمان طویل دارند و سپس مانند نفوذ مسیحیت در جوامع غرب ابدی می شوند. لبون می گوید معمولا تعدادی موجود زنده، چه انسان و چه حیوان که جمع شوند خواهان رهبر و رئیس و چوپان و سرگله می شوند. معمولا رهبران مرد عمل هستند و نه اهل نظر، چون رهبر هیچگاه نباید شک و تردید خود را بروز دهد. توده ها همیشه به رهبری گوش می دهند که دارای ارا ده ای قوی باشد چون فرد در میان جمع و توده خود فاقد اراده است. رهبر برای اینگونه افراد راهنما است . او نباید ادعایی را ثابت کند بلکه باید از شعارها و گفتارهای قوی استفاده نماید .
لبون مدعی است که در جنبش توده ای نه دلایل عقلی بلکه ادعاها، تکرارها و نقلیات میدان دارند . تقلید نیز برای آنان نوعی نقل است مانند مد که تبدیل به یک نیاز می شود. اگر رهبر درست تودهها را تحت تاثیر خود قرار دهد آنان حاضرند دست به عمل قهرمانی بزنند و خود را فدا کنند. رهبر می داند که پیروان را باید نوکر و برده یک رویا و آرزو نمود.
گرچه برای رهبر جذابیت، پرستیژ، حیثیت و اعتبار نیرویی جادویی است ولی مانند مثال ناپلئون در موقع شکست، او را مریدانش به راحتی فراموش خواهند کرد. گاهی یک جهانبینی و یا عقیده ریشه دار مانند مسیحت و سوسیالیسم چهارچوب یک فرهنگ می شوند. در نظر لبون جهانبینی سوسیالیستی یک پوچی فلسفی است که مانع پیروزی فرد می شود. این نیروی نابودکننده جدید بدون اینکه دارای نقش خلاقی باشد با شکست روبرو خواهد شد.
لبون در سال ۱۸۹۸ در کتاب مشهور خود “روانشناسی سوسیالیسم” آنرا بزرگترین خطر برای خلقهای اروپا معرفی نمود. از طرف دیگر در نظر او گاهی خواسته ها و شعارهای تودهها هادی عمل سیاستمداران می شود. کارشناسان بورژوازی امروزه مدعی هستند که نظرات غیبگویانه لبون در سال ۱۸۹۵ پیرامون عصر ایدئولوژی ها مانند فاشیسم، استالینیسم و دین سیاسی صحت خود را نشان داده اند .
طبق نظر لبون در روال انتخابات جذابیت شخصی رهبر یا کاندیدها نیز مهم است. در طول انتخابات توده ها به شنیده ها و شایعات بیشتر اهمیت می دهند تا به نظرات منطقی. او معروفترین رهبر نادان و دروغین و خشن را روبسپسر می دانست که به فریب تودهها دست زد.
در نظر لبون گرچه پارلامنتاریسم بهترین نوع حکومت است آن دو عیب مهم دارد یکی اینکه گران و پرهزینه است و دوم اینکه به دلیل طرح مداوم قوانین جدید آزادی فرد را محدود می کند.
لبون چون پزشک بود، وضع فرهنگ و جامعه را مانند جسم انسان می دید که بعد از شکوفایی به زوال می رسد. یعنی چرخ گردون تکرار فراز و فرود، جوامع و خلقها را نیز شامل می شود و فرد برای سعادتی دوباره در گردآب جمع و توده دست به اعتراض و مبارزه می زند.