پیش از پرداختن به پرسشهای شما، می باید بر یک نکته درنگ داشت و آن رابطه اظهار نظر کننده است با موضوع مورد اظهار نظر. وقتی یک نفر در باره شخصی و یا موضوعی حرف می زند مهم و لازم است که روشن شود نسبت خود او با فرد یا موضوع صحبت چیست و دستکم این را نیاز است که خود صحبت کننده بگوید حد رابطه او با موضوع بحث کدامست. این، یک دین عمومی است بر گردن بازیگران دورهایی از تاریخ مخصوصاً در برابر مورخان همان دوره از تاریخ!
من هیچگاه شانس این را نیافتم که بیژن جزنی را از نزدیک ببینم و برای همیشه هم در این حسرت بزرگ ماندم. فقط چند روز پس از انتقال او و یارانش به قتلگاه اوین بود که با دومین بار محکوم شدنم در دادگاه نظامی، از بند ۲ و ۳ زندان شماره یک قصر به بند ۵ منتقل شدم که فقط یک در نیمه باز آن را از بند۶ جدا می کرد، همان بندی که بیژن و رفقای گروه او تا چند روز قبلش در آنجا بودند. در آستانه انتقالم به این بند آرزو داشتم که هر چه زودتر نام آورانی را که سالها با نامشان زیسته بودم از نزدیک ببینم و در راس همه آنها هم این چهار نفر: صفرخان قهرمانی، بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی و شکرالله پاکنژاد! اولی و چهارمی را دیدم و به تبادل عاطفه با آنها رسیدم، ولی دریغا که بیژن و ضیاء ظریفی را نه. بسیار متاسف شدم که چرا نشد با بیژن که او را به رهبری قبول داشتم، از نزدیک به صحبت بنشینم و از دریای تجربه و دانش او بیشتر بنوشم. تفاوت سنی من با او دهسال یعنی نیم نسل بود، اما با شناختی که از او یافته بودم تفاوت برایم خیلی بیش از اینها بود و بحق نیز! او در بالای قله نسل من قرار داشت و چونان فانوس دریایی می ماند برای ما ملوانان جوان. اولین بار در بهار سال ۴۷ بود که نام او و گروهش را شنیدیم و در آستانه سیاهکل بود که در یکی از جلسات گروهی که داشتیم بگونه افواهی راجع به دیدگاههای او و گروهش، با یکدیگر صحبتهایی کردیم. اما شناخت واقعی من از آثار و شخصیت بیژن به اواسط سال ۵۱ بر می گردد. آنجا بود که از طریق چند نفر از رفقا در زندان به جایگاه و تواناییهای او پی بردم. با بروز اولین اختلافات فکری درون چریکهای فدایی خلق، به تمامی در جبهه او قرار گرفتم و مبلغ و مروج دیدگاه های وی در مناسبات درون زندان شدم و مدتی پیش از مرگش و از طریق شبکه فوق مخفی سازمان در زندان، بگونه غیر مستقیم در ارتباط تشکیلاتی با او نیز قرار گرفتم. آثار جزنی را در طول سالهای زندان بارها ریز نویسی کرده و بعد درشت نویسی نمودهام و دوباره به اقتضاء، دست به ریز نویسی آنها زدهام! محتویات آنها را به دقت خوانده و از آنها بسیار آموختهام و بعدها در جهاتی، البته پیش خود و برای خود نقدشان نیز کردهام. علاقهام به جزنی چنان بوده که از همان سال ۵۱ دورادور و به واسطه رفقایی که از نزدیک در ارتباط با او بودهاند هر حرکت او را زیر رصد داشتم و بر هر حرف و عمل او می ایستادم. آبشخور آموزشها و تعلقات سیاسی من، همانی بود که برای بیژن و رفقای گروه او، ولی با ده یا دوازده سال تقدم آنها نسبت به ما و ارجحیت حضور مستقیمشان در میدانهایی که من و همسالانم فقط شنونده وقایع آن میادین بودیم. اما، تحولات فکری من و ما درست در همان سمتی بود که بیژن متقدم ما آن را پیموده بود و همین هم کمک می کرد تا که او را خوب بفهمم و نیز با همه وجودم او را در مقام رهبری خود بیابم. من هیچوقت او را ندیدم، ولی بر آنم که شناختم از او نه کمتر از خیلی از رفقایی است که با او بودند! این البته یک ادعاست، ولی ادعایی که پیش مدعی، جاگرفتهایی است در تار و پود او!
———————–
شما چه جایگاهی برای بیژن جزنی در جنبش فدائی قائل هستید؟ به عنوان نظریه پرداز یا پراتیسین و یا هر دو؟ تاثیر او در جنبش فدائی را چگونه ارزیابی می کنید؟
جایگاه رهبری، اگر که بر معنای واژه رهبر تامل درخور داشته باشیم! یک جریان و یا نهاد اجتماعی، برای شخصی جایگاه رهبری قایل می شود که او بتواند پرسش های چشم دوختگان به خود را پاسخ بگوید و در امروز آنها اطمینان به فردا را تولید کند. چنین کسی می باید که همواره حرفی تازه داشته باشد و نیز حرفی رهگشا در مسیر عمل و برای عمل، و خود نیز به تمامی مظهر عمل شود در همان حرفی که گفته است. بیژن جزنی، چنین شخصیتی بود برای جنبش فدایی! مستعد در رهبر شدن از همان عنفوان جوانی خویش. او در همان گروه معروف به جزنی ـ ظریفی هم چنین جایگاهی داشت. اگر عمل اجتماعی و سیاسی، عملی است مشترک و هیچکس نمی تواند در تنهایی خود بشکفد، اما روندهای تاریخی مجموع شرایطی را پدید می آورند که در یک لحظه از سیرشان، افشرهایی از دل آنان بیرون زند تا که تاریخ بتواند از طریق همین عصاره به سخن درآید. این زایشها، پدید آورنده روشن کنندگان موتور حرکت هستند که روشن دارنده موتور حرکت هم می مانند. اینان، در خود بودنشان است که منشاء اثر جلوه می کنند. اینان، رهبرانند! بیژن نیز در خود بودنش بیژن جزنی بود! هیچکس از افراد این گروه، بدون وجود او همانی نبودند که شدند! حتی ضیاء ظریفی، این انسان بسیار فرهیخته در موضوع و موضع رهبری، هیچگاه رهبری جزنی را به چالش نگرفت! در کم مطرح شدن نام ظریفی در همه این سالها، این تنها فروتنی او نبوده که عمل کرده است، بلکه بیشتر سایه سنگین بیژن بر روی همه افراد گروه و از جمله وی را باید دید! حسن، نزدیک ترین و یاری دهنده ترین مشاور بیژن بود در مسایل، ولی او و همگان می دانستند که این جزنی است که می باید حرف آخر را فرموله کند و به ماده عمل فرا برویاند. بیژن، در همه روند شکل گیری، برآمد عملی و تکوین حرکت فدایی خلق تا سطح بدل شدن آن به جنبشی فراگیر، حضوری سمت دهنده و تعیین کننده داشت؛ از نظریه پردازی و تبیین علت وجود این جنبش تا که تحول در نوع عمل آن. او حاضر در هر لحظه از این جنبش بود حتی در پی قتلش و در چند سال پس از مرگش نیز، و در نبودش بسی بیشتر از زمان زنده بودنش! تنها رهبران تاریخیاند که قادر به احراز چنین موقعیتی هستند. در کادر جنبش فدایی، بیژن در آن مقطع تاریخی گامی از بقیه جلوتر بود و تا بود پیوسته کوشش داشت که قدمی جلوتر از موقعیت حال را به تبیین برخیزد. او از همه سرتر بود و حتی در مقطعی از زندان که ظاهراً زیر یورش چپ روها و “چپ” نماها در موقعیت تقریباً انفراد قرار گرفت، قدرتمندانه توانست که نقش هژمونیک خود را حفظ و ایفاء کند: با نوشتنهایش و انجام بحثهای بردبارانه با شورشگرانی که آنان را از خود او می دانست، و نیز سازمان دادن دینامیک و بسیار مبتکرانه امکانات موجود در محدوده زندان و به تمامی در خدمت جنبش بیرون از زندان! بیژن به این دلیل رهبر بود که مظهر خلاقیت جوشان بود! او اگر در تنهایی صحرای لوت گیر می افتاد، باز هم می جوشید و می خروشید و هرگز هم در لاک خود فرو نمی رفت و از پای نمی نشست. او با ساختن رنگ از ریشههای تشنه کویری و تراشیدن بوم نقاشی از آن شنزار برهوت، به تصویر خار بنههای تک افتاده از هم بر روی آن تابلو می نشست تا که بتههای تک افتاده را به یکی شدن فرا بخواند و پیام و راه حل جمع شدن را به آنان بدهد! نقاشیهای او طی دوره زندان قم، نه فقط نشانه حس و عاطفه همسری و پدری، که بیش از آن جلوهایی هستند از روحیه نقش آفرینی او و علایمی از خصوصیت سامانگرایانه و رهبری کننده وی.
بیژن، آدم تیزهوش زمانه خود بود و نبض و سمت حرکات سیاسی جامعه را در دستانش داشت. او به اتکای اطلاعات پراکنده از جنب و جوشهای بقایای گروه ضربه خوردهشان که آنها را از همسر و هم رزمش “میهن” در ملاقاتهای زندان کسب می کرد، بگونه پیشواز رونده رو کرد به پلاتفورمیزه کردن ” سیاهکل” در حال تکوین. او در آبان ماه ۱۳۴۹ دست نوشته اشتهار یافته به اثری از صفایی فراهانی تحت عنوان “آنچه که یک انقلابی باید بداند” را، از زندان به بیرون فرستاد تا که در اختیار گروه قرار بگیرد. بر اساس دانستههای من، این جزوه مسیر دست به دست گردیدن بیژن- میهن- فرخ نگهدار- حمید اشرف را طی کرده بود. اقدامی از ایندست، استعداد، توانایی، احساس مسئولیت، جسارت و فداکاری، خلاقیت و جوشان بودن را می خواست که او همه اینها را یکجا در خود داشت. به باور من، پرسش اینکه جزنی نظریه پرداز بود یا پراتیسین، در مورد او ناقص است! او بیش از این دو بود. او آگاهانه تصمیم گرفته بود تا سیزیف چپ ایران زمانه خود شود! او می دانست که آخر و عاقبت آن سان خود را به آتش افکندنها و خود آتش زدنهایش چیست؟ این را بارها به نزدیک ترینهایش گفته بود که تصور زنده ماندن او در زندان، خوش خیالی است! و خوب می دانیم آن که عافیت بر گزیند، محال است بتواند یک چنین پیشگویی برای سرنوشت خود کند! او بر خود کردههایش، آگاهی و خود آگاهی داشت. او می خواست که ققنوس شود و پر بسوزاند تا که در جنگل آتش در گیرد. او در وقوف تمام به جایگاه و تواناییهای بی بدیل خود در آن زمان و مکان بود که عزم کرد تا بالقوهها در خود را به بالفعلها برای خود بدل کند و در نتیجه، در مقام رهبری جنبشی قرار بگیرد و بماند که بس سختگیر بود و در دوره عروج خود، به راحتی کسی را بر راس خود نمی نشاند! به باور من، اهمیت همین اقدام بیژن در تحریر نوشته مورد اشاره و ارسال آن به بیرون و نیز تزهای دارای جهات برنامهایی و رهنمودهای استراتژیک و تاکتیکی مندرج در این جزوه برای شرایط زمانی آن دوره، هنوز هم که هنوز است در نگاه به تاریخ نتوانسته است در سطح شایستهایی درک و ارج گذاری شود. قرار داشتن آدمی در متن حرکتی دور از دسترس خویش و تلاش سترگش برای سمت دهی به پراتیکی واقع در شرایط عدم امکان عاملیت مستقیم خود در آن، هرگز نباید کاری شمرده شود خرد، که اراده کردنی است بس کلان و بزرگ! این کار جسارت فکری، شهامت اخلاقی و شجاعت عملی می خواهد که بیژن آنها را در خود داشت.
سری بزنیم به سالهای ۵۰ و ۵۱ زندان و جنبش. پس از اعدام ۱۸ نفر از کادرهای اولیه سازمان در ترکیب ۵ و ۴ و ۹ نفره که دو رهبر اصلی سازمان رفقا مسعود احمد زاده و عباس مفتاحی جزو آنهایند، فقط تعداد معدودی از رفقای موسوم به “گروه دوم” شانس زنده ماندن می یابند و از قتلگاه اوین به چند زندان مرکزی منتقل می شوند. با این نقل و انتقالات در زندانها، بیژن جزنی امکان پیدا می کند تا از نزدیک با خوانش و پراتیک نوینی از مبارزه مسلحانه روبرو شود که با دیدگاه نظری و متدیک او و رفقایش از این مبارزه تفاوت داشت و در جهات مهمی حتی مورد تایید او نبود. و اختلاف با رویکردی که، رفقای هم تبار و هم سنخ و برخاً خود آموختهاش در زمستان ۴۹ وارد روند وحدت با حاملین این رویکرد شده و با پیمانی خونین و در پی سیاهکل، به اتفاق هم “چریکهای فدایی خلق” را تاسیس کردهاند. در این برهه بسیار حساس، او در برابر این پرسش قرار می گیرد که با همین پدیده اشتراک- اختلاف، چه نسبتی را می باید برقرار کرد و با محتوی مکتوبهای امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده و موج نیروی شیفته و عمل گرای اصیل گرد آمده در پشت این نوشتهها چه برخوردی باید بکند؟ در یک کلام، کدام نوع از مبارزه مسلحانه؟ مبارزه تودهایی و مسلحانه کردن آن و یا که مبارزه مسلحانه و تودهایی کردن آن؟! او کمی بعدتر جزوه “چگونه مبارزه مسلحانه تودهایی می شود؟” را نوشت ولی پس زمینه آن چیزی نبوده جز اینکه، مبارزه تودهایی است که می باید بر زمینه مطالبات تودهها گسترش یابد ولی در ادامه خود به همت پیشاهنگ مسلح سازمانگر مبارزه تودهها به سطح انقلاب تودهایی مسلحانه فرا بروید! او، نوشته پویان را یک اثر روانشناسی اجتماعی درخشان ارزیابی می کرد ولی نه چیزی بیش از آن. او، اثر مسعود را نه در مقدمات آن همچون آماده بودن شرایط عینی انقلابی قبول داشت و نه که در نتیجه گیرهای خط مشیایی آن که بر نقد سلاح بجای مبارزه سیاسی تاکید می ورزید و چشم انداز رسیدن به ارتش انقلابی را جایگزین تاسیس حزب پیشاهنگ می کرد. بیژن، تنها و تنها روحیه انقلابی پشت این نوشته و این پیام مرکزی آن را می پذیرفت که می گفت: مبارزه سیاسی انقلابی در ایران، بی توسل به سلاح میسر نیست! بیژن سال ۵۰ اکنون در برابر وضع پاردوکسال پیش آمده می بایست که تصمیم می گرفت! با اراده مسلح انقلابی صدیق و فداکار اما به گمان خود دچار خطا چه باید کرد؟ او به شیوه انقلابی عمل نمود، از موضع رهبری به اقدام بر خاست و این چنین تصمیم گرفت: به تمامی با این رویکرد اصیل در آمیزد ولو جاهایی در تمکین به چپ رویهای آن، تا که از آن “انحراف” بزداید!
کوتاه مدتی از این تدبیر نگذشته بود که بلافاصله برخی کسان از “گروه دوم” که نزدیک ترینها بودند به هسته مرکزی اندیشه “مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک” مسعود، متوجه رفتار هوشمندانه جزنی کاریزما شدند و در برابر او جبهه گشودند! آنها در وجود بیژن، “سنت” را دیدند در لباس نو! بر او شوریدند بی آنکه خود چنته پری از استدلال داشته باشند. آنها دریافته بودند و در قضاوتی منصفانه باید گفت که به درستی نیز، که بیژن به تجدید نظر برخاسته است در نوع نگاه آنزمان هژمون بر مبارزه مسلحانه! امروز نیز آنانی که صادقانه و معصومانه در همان باورهای مسعود و پویان ماندهاند، در میان خود و در دل خود شروع “انحراف” در مشی مسلحانه را در فکر بیژن می جویند ولی احترام این جانباخته فرهیخته در جنبش آنچنان است که ترجیح می دهند از بیژن نامی نبرند و همه حمله را بر انواع رهروان بعدی او متمرکز کنند!
در این دوره از زندان است که سخت ترین ایام سیاسی بیژن جزنی فرا می رسد! سمت دهی به آینده حرکت مسلحانهایی که بگونه توفنده شروع شده و نیز تعیین نسبت چریک فدایی با همه جریانهای سیاسی مطرح در زندان و جنبش از یکسو و در همان حال حفظ مسئولانه اشتراک سنگر مبارزاتی در برابر ساواک نماینده سرکوب شاه دیکتاتور از سوی دیگر. او در این مقطع به جنگ یک تنه بر می خیزد در برابر انواع جبهات! تصمیم می گیرد که از یکسو کار آرام “توده”اییهای معتقد به صحت مطلق عملکرد حزب توده در گذشته و اکنون بر روی برخی از چریکهای تازه وارد زندان شده را از نظر تئوریک و سیاسی خنثی کند، خصومت ایدئولوژیک و حتی شخصی مائویستهای “پرو چینی” و مدافع تئوری “سه جهان” را به مقابله برخیزد، با نیهلیسم پدیده “رادیسم” در بیفتد، موذیانه بودن تاکتیک ترسیم عکس مار به جای کلمه مار توسط مسعود رجوی در مناسبات بین مجاهدین و فداییان را به گونه متین و بی آنکه منجر به شکاف در “جبهه خلق” شود نشان دهد و از سوی دیگر، کار سخت متحول کردن جنبش چریکی چپ به حزب سیاسی- نظامی مارکسیستی را پیش ببرد و با هر آنچه که درون این جنبش نو پا آن را انحراف از “اصول” می پندارد پاکسازی ایدئولوژیک کند! در امروز نمانیم به دیروز برگردیم و تصمیم او را به محک بکشیم تا بدانیم که چه بزرگ مردی بود در روزگار خویش! امروز می توان نگاه این پهلوان و فنون پهلوانی او را زیر نقد برد و در واقع نه او را که یکی از تیپیک ترین نگاههای آن روزگار را، اما نمی توان بر این حقیقت چشم پوشید که پهلوانیهای او ثبت تاریخ هستند و هرگز نمی توان در برابر آن به احترام کلاه از سر برنداشت. او مظهر تجلی همه توان خویش در خدمت همه آمال خود بود و در همین راه هم عالیترین سطح مسئولیت را به نمایش گذاشت. او با بیشترین انرژی و با بکار گرفتن همه توش و توان خود، رهبری همه سطوح از مبارزه کلاسیک چپ هم در نظر و هم در عمل، و چه در مبارزه با پلیس سیاسی در داخل زندان و چه مهم تر از آن در تبدیل زندان به پایگاه لجستیک فکری و کادری جنبش بیرون را در خود متمرکز کرد و نیز با این یقین که، کسی جز او نمی تواند این رسالت را بر عهده داشته باشد. درست همان یقینی که باند ثابتی ـ حسین زاده در ساواک هم بر آن بودند و آخرش هم شعله جان بیژن و یارانش را در سیام فرودردین ماه ۱۳۵۴ بر بالای تپههای اوین خاموش کردند! بیژن جایگاه والای خود در جنبش انقلابی را خوب می شناخت و تنها، فهم درست جایگاه خود و عمل به اقتضای جایگاه است که از میان سربازان تاریخ، سردار می سازد و در قامت سردار آنها را بر می کشد!
و اما این پرسش شما را می خواهم با یک نکته تلخ و بسیار تلخ پایان ببرم تا که در امروز بیایستیم! و آن اینکه، بزرگیهای بیژن در آن زمان را در همان حال می باید که در کادر آسان پنداریها و ساده دیدنهای چپ انقلابی آن دوره درنظر گرفت و سنجید. از نظر نباید دور داشت که بیژن جزنی قیام کرده به نیت پاسخ دهی برای پرسشهای دوران خود، دیگر مدتهاست که پاسخگو نیست و قرار هم نیست که مکان دیروز پاسخگوی زمان امروز باشد. او قهرمان بزرگ زمانه خود بود. او اگر می ماند، مسلماً در معرض تحولات و انتخابهای تازه قرار می گرفت و باز آزمون می داد تا که با محک همروزگار خود باز سنجیده شود و بی تردید، این زیانبار ترین نگاه خواهد بود هرگاه که همه بزرگی ها در رفتگان تعریف شود و همه خطاها به نام زندگان نوشته آید. ما نمی دانیم که اگر بیژن می ماند بطور قطع چه می کرد. بنابراین تمجید امروزین من از شخصیت بزرگ او در حالی است که اکنون دیگر نه فقط شخصیت پرستی از آئین ما رخت بر بسته که خود آئین نیز در امروز ما همانی نیست که آن زمان بود! ابعاد دگرگونیها ـ و نیز در همه جهات ـ بس عظیم تر و بزرگتر از آنند که ما در پهلوانیهای دیروز میخکوب بمانیم! ما شاگردان آن روز این انسان همیشه خلاق و جوشان و برتر از همه ماها، امروز نه فقط به پشتوانه چهل سال سراسر شگفت از سیاست طی شده به سطح فهمی رسیدهایم از طراز دیگری از سیاست، که اساساً این خود طرز نگاه به سیاست است که در ماها دگرگون شده است. در عرصه نظر و روش و بسیاری از بنیانها نیز. اما اینجا، صحبت از تاریخ است و ارج گذاری شخصیتها در همان تاریخ صورت گرفته و لذا میباید گفت که: بیژن جزنی فرهیخته، فرزند شایسته زمانه خود و شایسته ترین بوده است در میان همگنانش. اگر چه تاریخ را بهیچوجه نمی توان بگونه پسابینانه به پیش بینی ذهنی نشست و روی پیش بینیهای مطروحه نیز شرط بست، اما اگر لحظهایی بتوان به ذهن خیال پرداز اجازه تخیل داد می توان گفت که بیژن اگر می ماند چپ ایران نه که بطور قطع و یقین، اما به احتمال زیاد می توانسته کارنامهایی بیابد متفاوت از اکنون خود! او، رهبری بزرگ بود و رهبری بزرگ رفت!
بیژن جزنی اولین کسی بود که در اوائل دهه ١٣۵٠ پیش بینی کرد که آیت الله خمینی برای هدایت مبارزه ضدشاه از شانس بالائی برخوردار است. او نوشت: “با این پیشینه، خمینی از محبوبیت بی سابقه ای در میان توده ها، به ویژه صاحب کاران خروه بورژوا، برخوردار است و با امکاناتی که برای فعالیت نسبتا آزاد سیاسی در اختیار دارد، از شانس بی سابقه ای برای موفقیت برخوردار است”. نظر شما در مورد این پیش بینی شگفت انگیز چیست؟ چگونه او توانست چنین پیش بینی داشته باشد؟
سی و پنج سال است که از این پیش بینی داهیانه بیژن جزنی سخن گفته می شود و بر آن تاکید صورت می گیرد. اما یا اصلاً بکلی و یا که بسیار کم روی این پرسش مکث می شود که چطور بیژن توانست به این پیش بینی و هشدار سیاسی برسد و بیشتر از آن حتی، بسیار کم بر این تکیه می شود که یک چنین پیش بینی در همان زمان با چه نسبت تنظیم کردنی بین چپ انقلابی با آیت الله نماینده خرده بورژوازی نیز همراه بوده است؟! می خواهم روی هر دو این وجوه تامل کوتاهی بورزم.
کاملاً درست است که بیژن اولین کسی بود که یک چنین پیش بینی کرد، ولی این واقعیت را هم ببینیم که او در زمره آخرینهای آن نسل بازی کرده در میدان سیاست دو سال نخست و دو سال آخر دهه سی خورشیدی نیز بود! و این یعنی تجربه سیاسی و قطع تجربه سیاسی! بیژن، این واقعیت بعداً تعبیر شده را از آنرو پیش بینی کرد که خود در نوجوانی و جوانی، میدان ملی مصاف سیاسی را آزموده بود. زیرا که او، تاکتیک سیاسی را هوشمندانه در توازن قوا می فهمید. او در تاریخ سی ساله خود و بهنگام نقد عملکرد جریانهای سیاسی، در همه نوشتهاش اگر یک چشمش به انتخاب آرمانی و اجتماعی و سیاسی بود، چشم دیگرش اما مدام بر موضوع توازن قوا تمرکز داشت و همه جا از این زاویه حرکت می کرد که فلان یا بهمان جریان در این یا آن مقطع سیاسی تا چه میزان می تواند آرایش سیاسی صحنه را در تاکتیکهای خود به نمایش بگذارد و در کجا از تشخیص درست تعادل قوا باز مانده و دچار چپ روی یا راست روی شود؟ بیژن، در دوران فعالیت سالهای ۳۹ تا ۴۱ در مقام نماینده چپ جوان خود بنیاد، هم در صحنه بود و هم که در کار تنظیم نسبت هر روزه خود و جریانش با دیگر جریانها. و دقیقاً درست همین هم است که به آن ممارست سیاسی و بالا بردن قوه تشخیص سیاسی می گویند. بیژن، هم فعال درون صفوف جبهه ملی دوم و هم متنقد جدی نحوه عمل آن بود در قبال امینی تحمیل شده توسط کندی بر شاه! بیژن در گیر پاسخگویی بود در برابر موضوع رفرمهای دارای وجوه مثبت شاه که می رفت تا نتایج آنها را پشتوانه دیکتاتوری نوع “سرمایه داری وابسته” خود کند. جزنی، شرکت کننده مستقیم شورش ۱۵ خرداد ماه خمینی بود علیه شاه و نیز قرار گرفته در رابطه با ترکیب اجتماعی همین شورش “خرده بورژوازی” سنتی. و اینها از سوی جوانی که کودکی و نوجوانی آن در خانوادهایی بتمامی تودهایی و کمونیست، درگیر در مبارزه و مباحثات تعطیل ناپذیر، و حامل تجارب دهه بیست به شمول دو سال تعیین کننده آغازین دهه سی گذشته بود. و از سوی کسی که تز دانشگاهیاش را در باره انقلاب مشروطیت و فهم توازن قوا در آن گذرانده بود و آنهم زیر نظر استاد فرهیخته و از کادرهای محوری جبهه ملی، یعنی دکتر صدیقی.اینهمه تصویر سازی من برای اینست که بگویم اگرچه پیش بینی بیژن جای غرور دارد و موجب ستایش، ولی بیش از آن نشانگر اهمیت نفس تجربه سیاسی است از یکسو و فاجعه گسست نسلی در سیاست! موضوع مرکزی اینست که ما، با قطع تجربه عملی در میدان ملی سیاست و تجربه سیاسی بزرگ ابعاد مواجه شدیم. جنبش فدایی جز در چند ده نفر اولیهاش ـ و این رقم خود در بهترین حالت البته ـ که تجارب سیاسی در مبارزه گسترده ملی اواخر دهه سی را در توشه خود داشتند، متاسفانه در وسیع ترین ترکیب خود فاقد چنین تجربهایی بود و زحمات بیژن و مشابهات زحمات او برای آموزش دادن تاریخ معاصر سیاسی ایران به نسل از راه رسیده فدایی هم بهیچوجه نتوانست برای روبرو شدن فدایی خلق با بغرنجی های سیاسی بعد انقلاب کفایت کند! این جنبش از معبر خون گذشته، زمانی با پذیرش مسئولیت مبارزه سیاسی بزرگ ابعاد مواجه شد که کادرها و اعضای زنده مانده آن، عموماً در بهترین حالت فعالان دانشجویی برجستهایی بودند. این جنبش، با گسست دراماتیک تجربه در کار سیاسی، زمانی وارد امتحان بازی در میدان توازن قوا شد که حتی بیشترین تجارب نیز در برابر وضع فوق بغرنج پیش آمده و برای مواجهه با حاکمیت یابی اسلام سیاسی متکی بر اراده تودههای میلیونی کم می آورد چه بماند به ما که با فقدان تجربه عملی کار سیاسی علنی در سطح جامعه در جایگاه رهبری نیرویی نزدیک به میلیون نفر قرار گرفته بودیم. بیژن جزنی، نبوغ و الهام آسمانی نداشت، او هوشمند سیاسی مجربی بود با پاهایی بر روی زمین!
اما یک چنین پیش بینی، هنوز هم به معنی این نیست که بخواهیم درستی نوع نسبت بین فکر بیژن با این پدیده سیاسی تحقق یافته را امری تضمین شده تلقی کنیم! بیژن در همه آثار خود و در پراتیک زندانش بر حفظ تفکیک صفوف پرولتاریا و خرده بورژوازی تاکید داشت و به این اعتبار، می توان گفت که او به دنبال خمینی نمی رفت. اما او در مبارزه علیه امریکای امپریالیست پشتیبان رژیم شاه هم بسیار جدی بود و بنابراین با قرار گرفتن در برابر موضوع تقابل امریکا و رژیم خمینی برآمده از دل انقلاب می بایست که دست به انتخاب سیاسی مشخص می زد! او در همان شورش خرداد سال ۱۳۴۲ و با علم و اعلام این نکته که مقاومت خمینی در برابر شاه متعهد به کاپیتولاسیون قسماً جنبه ارتجاعی دارد، خود اما شرک کننده فعال در صفوف همان تظاهرات بود! اینها یک طرف قضیه است، طرف دیگر اما تمرکز بیژن است در همه آثارش و بویژه در اثر سیاسی مرکزیاش “نبرد علیه دیکتاتوری شاه”، بر اهمیت موضوع مبارزه با دیکتاتوری شاه که او را در عالم سیاست مستعد می کرد تا با سقوط دیکتاتور قدیم، مخالفت با دیکتاتوری جدید را نیز پی بگیرد و به خمینی نه بگوید. بیژن نماند تا نشان دهد که وقتی آن پیش بینی داهیانهاش در نبرد علیه دیکتاتوری به تمامی محقق شد، چگونه می توانسته در برابر دیکتاتوری تازه رو به عروج سیاست مشخص بکند؟ هیچکس نمی تواند با قطعیت داوری کند که اگر او را داشتیم، او چگونه می خواست آن تناقضات عینی رو آمده و نیز تناقضات نهفته در ذهن همه ما و از جمله خودش را سر و سامان بدهد؟ دوره بعد از بیژن، عینیت یافته تناقضهای خود اوست اما متجلی در وجود پیروان متفاوت انتخابهای او! یک چیز ولی قطعی است و آن اینکه، او ماهر تر از همه ماها می توانست با این کلاف تناقضات روبرو شود. او، هم توازن قوا را می فهمید و هم استعداد بزرگی داشت در چشم نبستن بر خصلت ارتجاعی قدرت جدید و ساختار جدید! کاش می ماند و حیف که نماند!
بیژن جزنی با وجود محدودیت های زندان، به تحلیل طبقات اجتماعی، موقعیت و خصوصیات آن ها پرداخت و جایگاه شان را در تحولات سیاسی کشور مشخص نمود. نظر شما نسبت به شیوه برخورد او چیست؟
کدام محدودیت؟! اگر تحلیل طبقاتی بخواهد بر اساس دادههای آماری و ثبت تحولات اقتصادی و جایگاه اجتماعی ناشی از آنها انجام بگیرد، ما محدودیت چندانی در زندان نداشتیم! ما در ان زمان کتابچههای سالانه بانک مرکزی و هر حاصل مطالعه اقتصادی منتشر شده در کشور را با اشتیاق تمام در زندان می خواندیم و همه آنها را نیز در شماتیسم ذهنی خود واریز می کردیم و تحلیل می نمودیم! روزنامهها را هم که در گزارشهای نوع بوروکراتیک بگونهایی آئینه تحولات روی پوست جامعه بودند و در صفحه حوادثشان برخاً منعکس کننده واقعیات زیر پوست شهر، لااقل تورق می کردیم. معتقد نیستم که در این زمینه کار بسیار عجیب و غریبی در زندان صورت گرفته باشد که بر ویژگی کار تخصصی در محدودیتهای زندان دلالت بکند. بیژن جزنی، چارچوب تحلیل طبقاتی خود را از بیرون از زندان داشت و البته مبتنی بر پاردایم منبعث از انتخاب اجتماعی خود. واقعیت اینست که بیژن و رفقایش وقتی که وارد زندان شدند، تحلیل و نگاه مبنی بر گذر ایران از فئودالیسم به سرمایه داری کاملاً در آنها جا افتاده بود و او از بدو ورود به زندان در موضوع تحلیل از مختصات جامعه ایران، وارد مبارزه فکری قاطع با گروههای پروچینی شد که هنوز هم جامعه ایران را نیمه مستعمره – نیمه فئودالی می دانستند. با اینهمه، بیژن به اتکای الگوی نظری و تحلیلی که از بیرون از زندان با خود داشت، آن را با همه دادههای دریافتی روزانهاش و با مطالعه انسان شناسانه و تحلیل گرایانه مداومش در برخورد با هر کس که پایش به زندان می رسید ـ اعم از زندانیان سیاسی و غیر سیاسی و حتی زندانبانان نیز ـ تکمیل می کرد و تطبیق می داد. در اینجا البته و طبعاً می توان و باید بر خلاقیتهای او انگشت گذاشت. اما بر یک نکته دیگر نیز باید مکث کنم و آن، نوعی از آزادگی در اندیشیدن و برداشتهای کمتر کلیشهایی بود در طیف جنبش فدایی و از جمله در خود بیژن جزنی. نوعی از سهل نگری ایدئولوژیک در مقیاس آن زمان البته، به ماها اجازه می داد تا که واقعیتهای ناهمخوان در رشد جامعه را به سادگی زیر پیشداوریهای نظری نفی نکنیم و برعکس حتی تلاش بورزیم که همین گرهگاههای نظری و تحلیلی، پاسخی تازه بیابند ولو که در چارچوب مارکسیم – لنینیسم اما مشخص و منطبق بر وضع ما! مطالعه نظریات تحلیلی نئو مارکسیستها و حتی کتب اقتصادی منتسب به جبهه بورژوازی در زندان، برای ماها جنبه آموزشی داشت. یکی از جاهایی که می توان تفاوت نحوه برخورد بیژن نسبت به روندهای جاری با کادرهای جا افتاده “توده”اییها، “طوفانی”ها و “سازمان انقلابی توده”ها را دید، درست در همین جا بود! بیژن در ارایه ماکت از ساختار اقتصادی- اجتماعی ایران، از خود نمی بافت با خود می ساخت!
بیژن جزنی در تدوین استراتژی سیاسی توجه جدی به نوع حکومت داشت. او خصلت دیکتاتوری فردی شاه را دید و به همین خاطر شعار “سرنگون باد دیکتاتوری شاه” را به عنوان وسیله بسیج نیروهای اجتماعی طرح نمود. نظر شما نسبت به این شیوه برخورد چیست؟
شاید دقیق تر این باشد که بگوییم بیژن تماماً به نوع حکومت توجه داشت! نقطه قوت و ضعفی همزمان! بیژن، در سیاست یک لنینیست واقعی بود. از یکسو همه موضوع را در قدرت سیاسی می پنداشت، و از دیگر سو بدرستی موضوع مرکزی سیاست را همانا در تولید قویترین حلقه می جست در سیاست علیه ضعیف ترین حلقه سیاست. با آنکه ذهن او کاملاً در تسخیر فکر مبتنی بر بسیج انقلابی پایین علیه بالا قرار داشت و فضای عمومی در اندیشه او، نه ساختار و فکر و رفتار مدنی بلکه به تمامی همان جامعه انقلابی بود که می باید به انقلاب بر می خاست علیه راس قدرتی که به دست خود بسیج بیشترین نارضایتی در جامعه علیه خویش را تدارک می دید، اما حرفی که می زد در کادر مبارزه انقلابی بیانگر مهارت بالای یک معمار کار کشته سیاسی بود. بیژن، تیزبینانه این واقعیت را می دید و لمس می کرد که خودکامگی منبع وسیع ترین نارضایتیها است و فقط آن سیاست کردن در میان ناراضیان می تواند به نتیجه برسد که قادر باشد در کوتاه مدت وسیع ترین طیف ناراضی ها را به سود اهداف دراز مدت خود مجتمع کند! وقتی که اعلیحضرت “آریامهر” در زمستان سال ۱۳۵۳ حزب رستاخیز را اعلام کرد، بیژن در اولین واکنش خود به همین پدیده این جمله شاهکار را به اطرافیانش گفت و به اطلاع همه ما نیز رساند که: کار این مردک دیوانه تمام است، این ها علایم هار شدن است از موضع بن بست، فواره رو به فرود دارد! در این زمان، از تحریر جزوه نبرد علیه دیکتاتوری شاه بگمانم نزدیک به دو سال می گذشت و بیژن بدرستی از همین تصمیم تازه شاه، صحت و اعتبار بیشتر تز خود را نتیجه می گرفت. همان تزی که، درست دو سال و نیم بعد در مقیاس ملی و کشوری، رو به تعبیر عملی گذاشت. جوهر این تز آن بود که: رفتار شاه می باید سیبل مقدم مبارزه در جامعه باشد، اگرچه مبارزه در این کانون نخواهد ماند بلکه در ادامه بی وقفه خود از شاه به سلطنت خواهد رسید و از سلطنت به پشتوانه خارجی آن و آنگاه به نظم اقتصادی ـ اجتماعی حاکم. او در نبرد بالفعل و بسیج گر پیشنهادی خود علیه دیکتاتوری، نطفه مبارزه برای سوسیالیسم را می دید و تز خود را به عنوان یک نظریه دومینو وار مطرح می نمود. از اینرو هم، معلوم نیست که اگر خود نظریه پرداز زنده می ماند وقتی که همین تز سیاسیاش در مسیر انقلاب ۱۳۵۷ به نقطه نخست وزیری بختیار می رسید، آیا فرمان درنگ در تاختن را صادر می کرد و یا که ادامه بی وقفه انقلاب را؟! ما امروز در حد یقین نمی دانیم که تز بیژن با شعار “بعد از شاه نوبت امریکاست” چگونه روبرو می شد؟ اما یک چیز را می دانیم و آن اینکه، سیاست بی در نظر گرفتن توازن قوا، سیاست نیست! این اصل، پیام مرکزی این داهی ترین رفیق ما بود به همه ما! بیاد داریم که در همان زمان علناً دوستانی بودند که در پشت این تز بیژن، سازشکاری سیاسی را آدرس می دادند و به نجوا می گفتند که جای عار دارد آنجا که یک کمونیست بخواهد روی اختلافات نوکران شاه حساب کند! همان چیزی که بویژه دستکم بخشی از رهبری مجاهدین خلق و بویژه پیکاریهای بعدی سخت بر آن می کوبیدند! بیژن اما می گفت که اگرچه رابطه شاه و دربار با اصل سلطنت و نیز طبقه حاکم بورژوا وابسته رابطهایی است ارگانیک، اما اجتناب جستن از ضرورت سیاسی مانوور دهی بر روی تضادهای هیئت حاکمه و از آن بیشتر طبقه حاکمه، عین بی سیاستی خواهد بود و نشانه یکی گرفتن سیاست با آرمان و برنامه.
این رویکرد سیاسی به یادگار مانده به نام بیژن در تاریخ و ماندگار در تاریخ، امروز تنها در فهم توامان جایگاه مدنی فضای عمومی جامعه و سیاست کردن بر مبنای توازن قوا و فهم دقیق نوع حکومت است که می تواند ظهوری دوباره بیابد.
بیژن جزنی بر شکاف شکل گرفته در جنبش جهانی کمونیستی بین چین و شوروی وقوف داشت اما براین نظر بود که نباید جانب این و یا آن قطب کمونیستی را گرفت. باید بی طرف ماند. او طرح بی طرفی را زمانی پیش کشید که چپ ایران بین آندو قطب تقسیم شده بود. جزنی به چه دلیلی به سیاست بی طرفی روی آورد و چه نقشی این موضع در حیات جنبش فدائی داشت؟
از بیرون جنبش فدایی خلق کم نشنیدهایم که گفتهاند بیژن در بنیادهای نظری خود و علایق ایدئولوژیک اش تودهایی بود و مرز کشی او با حزب توده ایران را می باید تنها در سیاست و صلاحیت رهبری آن حزب جست و نه در مبانی نظری. صریح ترین گفتار در این مورد هم قبلاً متعلق به مصطفی شعاعیان بود وقتی که او در پی ترور شهریاری توسط تیمی از سازمان دست به نقد جوابیه سازمان به نامه حزب توده زد و اندکی بعد هم از آن پیکاریها، که هژمونی یابی نظرات بیژن در سازمان را نقطه شروع تودهایسم در سازمان تبیین کردند. شعاعیان البته در آن نقد خود از بیژن اسمی نیاورد و مخاطبش را سازمانی قرار داد که حمید اشرف در راس آن قرار داشت، اما او در تحلیل نهایی همان چیزی را تکرار می کرد که از همان سالهای نیمه دوم دهه سی نسبت به نظرات کسانی چون بیژن داشت و بیژن هم البته متقابلاً و به نوبه خود متعرض آراء او و همراهان وی با اتهام “مارکسیست های امریکایی” بود! اما من در اینجا می خواهم از درون چریک های فدایی بر یک نکته ناگفته اشاره کنم و آن اینکه بیژن اگر در سیاست و استقلال عمل سیاسی نسبت به هرگونه تمکین نسبت به هر دو قطب جهانی کمونیسم حساسیت داشت، اما در علایق ایدئولوژیک به شورویها نزدیک تر بود تا که به چینیها! بیژن اگر با رهبری حزب توده مخالف بود ولی نسبت به رهبری شورویها در موضع انتقاد قرار داشت. او با انگشت گذاشتن بر بافت و ساخت و رفتار حزب توده نسبت به ظهور انقلابی این حزب در صحنه سیاسی کشور نا امید بود ولی در همان حال به اصلاح مواضع اشتباه حزب کمونیست شوروی در عرصه جهانی امید داشت. او این دومی را اگر چه برعکس اولی به صراحت بیان نمی داشت، اما آن را در نوشتجات و موضع گیریهای موردی خود نسبت به این یا آن رویکرد شوروی و چین طی دهساله پایان عمرش بارها نشان داده بود. بیژن یک انترناسیونالیست بود. از این رو، هر گونه قرار دادن تلاش برای تفسیر ایستادگیهای صمیمانه او مبنی بر اینکه تنها کمونیستهای ایرانی هستند که صلاحیت تشخیص خوب و بد خود را دارند و حق تصمیم گیری در قبال مسایل پیش روی جامعه ما نیز فقط و فقط با خود ما باید باشد، در تنگنای کادر نگاه ناسیونالیستی و نیز متعلق دانستن آن به رویکردهای نوع “جبهه ملی”، غیر واقعی هستند. تفاسیری که، از سوی بعضی از محافل و گروههای سیاسی ارایه شده و می شوند.
بیژن در پی تاسیس آنسان پیشاهنگ انقلابی در جنبش چپ ایران بود که بتواند خود بنیاد باشد و دارای شخصیت مستقل تا که در سر بزنگاه های سیاسی بر پایه مصالح جنبش چپ ایرانی تصمیم بگیرد. او از تجارب انقلاب جنگل و حزب توده ایران به این واقعیت رسیده بود که انترناسیونالیسم در مسیر طولانی خود می باید از رعایت مصالح ملی هر جنبش انقلابی منفرد بگذرد و تاکید او بر امر استقلال نظر و عمل هم دقیقاً از همین جا نشات می گرفت. اما یک چیز دیگر هم وجود داشت که برای بیژن رهبر اقدام و پراتیک برتر از هر چیز بود و آن رنج و خشم ناشی از مشاهده صرف شدن بیهوده انرژی کمونیستهای ایرانی در مباحثات ایدئولوژیک بین چین و شوروی بود بجای تمرکز آنان بر وظایف انقلابیشان. به نظر من، این بیشترین انگیزه بیژن بود در توصیه کردنهای او برای تعطیل کردن مباحث میان رهبری دو حزب کمونیست شوروی و چین، و گرنه خود دارای مواضع عموماً جانبدارانه بود در این دعواها!
تعطیل کردن مباحثی از ایندست، از دیدگاه پراتیک انقلابی طبعاً نقش مقطعی بزرگی در تمرکز انرژی سازمان بر عمل انقلابی داشت؛ اما اگر خواسته باشیم از دید نظری و دراز مدت نگاه کنیم و به قضاوت برخیزیم ـ که به باور من بیژن چنین نگاهی را حمل می کرد ـ این هم است که چنین مباحثات حاوی یک رشته مسایل استراتژیک را نمی شود دور زد و آنها را برای مدت طولانی تعطیل کرد. مسایلی از ایندست، مسایل فردای ما می شوند اگر نگوییم که جدا از امروز مان نیز نیستند. مسایلی که، دیدیم که چگونه در دوره های بعد در سرنوشت جهان و خود این دو کشور تا چه اندازه تعیین کننده شدند. نیروی تحول ناگزیر است از پرداختن به همه مسایل گرهی جهان و هر چه هم که جهان ما جهانی تر شود بیشتر. ما نمی توانیم در کادر ایران بمانیم و به چالشهای جهانی نپردازیم. ما را هیچ راه گریز نیست و ناگزیریم از درنگ داشتن عمیق بر ریشههای موضوعات تئوریک و متدیک مهم در همه عرصهها که در مسیر حل خود شاید هم در نهایت از دل جدلهای مربوطه، تئوریهای دیگری سر بزنند که رد کننده همه مواضع نظری موجود باشند! و بگذار این را بگویم که رویکرد خود بیژن این چنین بود. می خواهم مصاحبه با شما را با این تاکید متدیک بیژن جزنی به پایان ببرم که به باور من چنین بود: جهانی بیندیشیم و ایرانی عمل کنیم!