آنچه از بیانات تا کنونی مخالفین می توان نتیجه گرفت این است که پایه های مشروعیت نظام تضعیف می شود! دوّم اینکه به جهانیان ثابت می شود که مردم این حکومت را نمی خواهند و او نماینده مردم ایران نیست. سوم اینکه مردم به ماهیت این نظام پی می برند و…
بفرض که چنین بشود، سوال این است که:
برای جامعه ایران چه نتیجه ای دارد؟ و باعث چه تغییراتی در حکومت و رابطه اش با مردم می شود؟
مخالفین تحریم چه می گویند؟
از گفتگوهای آنها چنین برمی آید که حکومت دچار بحران عمیق اقتصادی و سیاسی است و با مشکلاتی از قبیل بحران مقبولیت، بحران ناکارآمدی، بحران روابط بین المللی و بحران جانشینی روبروشده و بفکر چارهای برای آینده برای خود شده است.
دوم اینکه وجود گرایشات متکثر در درون حاکمیت را مزاحمی جدی برای پیشبرد برنامه های خود می داند، بنابراین اول از همه باید به یکدست سازی قدرت بپردازد.
سوم اینکه حل هیچ یک از بحرانهای پیش گفته را از نیروهای غیرخودی نمی تواند انتظار داشته باشد، چون آنها را به اندازه کافی انقلابی نمی داند.
چهارم اینکه تمام توان و امکانات قانونی و فراقانونی خودرا بکارگرفته است که به این اهداف دست پیداکند.
پنجم اینکه منظور حاکمیت از یکدست سازی قدرت، فقط عشق به قدرت نیست.
این همه تراکم قدرت را برای رسیدن به اهداف معینی می خواهد. کارقدرت هم چیزی جز این نیست.
حالا سوال این است که حکومت با این قدرت متمرکز می خواهد چه کند و کدام اهداف و برنامه ای را عملی سازد؟
تصور نمی کنم که بدنبال اهداف دموکراتیک و مثلا توسعه موزون و پایدار و دست کشیدن از سیاستهای ماجراجویانه و پرهزینەاش باشد.
شاید اندک اصلاحاتی در نحوه پیشبرد آنها ایجاد کند، رهایشان نخواهد کرد.
در مقابل این سیاست که تاکنون هم اجراشده و قراراست با شتاب بیشتر و گسترده ترانجام شود، نیروهای اصلاح طلب و میانەروتر حکومت چه می گویند؟
قطعا حرفهای آنها همان است که تا بحال شنیده ایم و هسته سخت حاکمیت آنها را مزاحم تلقی می کند و اتفاقاً می خواهد در وهله اول آنها را از سر راه خود بردارد. اگر این پیش فرض ها درست باشند، سوال اساسی این است که کدامیک از این سیاستها بسود جامعه و همخوانتر با ضرورتهای جامعه است؟
سوال بعدی این است که هر یک از این سیاستها بدست کدامیک از نیروهای سیاسی در صحنه امکان اجرا دارند؟
جمعبندی قطعی نظرم این است که در یک نگاه سیاسی بدون آنکه بی تفاوت نسبت به حوادث دردناک اجتماعی و ستمهای حقوقی و شرارتهای انجام شده تاکنون، باشیم، وظیفه تاریخی حکم می کند که جانب سیاستهای تعامل گرایانه گرفته شود و با تمام امکانات در برابر سیاستهای تقابلی ایستاد.
این درست است که نمایندگان سیاستهای تعاملی توانایی لازم برای اجرای برنامه های تا کنونی خود را نشان نداده اند، ولی حداقل دستاوردهای آنان این بوده که در اجرای برنامه های تندروها اختلال ایجاد کرده اند.
اگر دستاورد شرکت در انتخابات بسود نیروهای تعامل گرا، فقط همین ایجاد اختلال هم باشد، دلیل کمی نیست.
بر اساس این ارزیابی، من تحریم را هدیه مخالفین به تندروها و هسته سخت حاکمیت می دانم و می خواهم به یک تجربه انتخاباتی خودمان هم استناد کنم.
وقتی که رفسنجانی و احمدی نژاد به دور دوم رسیدند این سیاست تخریب رفسنجانی بود که احمدی نژاد را پیروز کرد.
حالا البته اگر کسانی اعتقاد داشته باشند که پیروزی هر یک از آنها برای جامعه تفاوتی نداشت، خوب آن هم بحث جدایی را طلب می کند، چون آن بحث در این قالب نمی گنجد و قالب آن همه سروته یک کرباس هستند، قرار می گیرد.
حالا باید ابتدا توضیح داد که اولا دو سیاست وجود دارد یا نه؟ و اگر وجود دارد، کدامیک بسود جامعه است؟ در ضمن بگویم که من به نقش جنبش اجتماعی هم توجه دارم ولی می خواهم بگویم تحریم کل حاکمیت و نفی شیوه های پارلمانی که با نواقص فراوان حکومتهای مستبد انجام می دهند، عموماً مربوط است و مشروط است به شرایط انقلابی و بویژه وجود آلترناتیوی که هم در خیابان و هم در ذهن توده به بارنشسته باشد.
از دوستانی که از نگاه سیاسی به مسائل نگاه می کنند و وقت خود را با بر خوردهای شخصی تلف نمی کنند، انتظار ارزیابی هایشان رادارم.
۲۵ خرداد ۱۴۰۰
کرج – ایران