همانطورى که گفته میشود یکى از مشخصههاى ایدهئولوژى این است که تصویر سیاه سفیدى از واقعیت ارائه میدهد. در این تصویر رنگهاى دیگر حضور ندارند، و سیاه و سفید نیز کاملا در بسترى واحد در مقابل هم قرار گرفته و به شیوهاى قطعى در برابر هم صف آرائى کردهاند. همچنین در یک تعریف سمبولیک و در راستاى همین تصویرگفته میشود که سیاه معرف نیروى اهریمنى و شیطانى است، و سفید هم معرف نیروى فرشتهگون و رهائیبخش. بر مبناى این تصویر، جنگى که هست، جنگ میان سیاه مطلق در یک طرف و سفید مطلق در طرف دیگر است و براى رهائى قطعى کافى است که سفید بر سیاه غلبه کند تا دنیا به کام فرشتگان باشد، و بهشت موعود از رویا به واقعیت تبدیل شود. و به همان ترتیب تسلط سیاه برسفید، به معناى دوزخى بودن دنیا است.
این مشخصه ارائه شده از ایدهئولوژى، علاوه بر اینکه حامل نوعى شناخت شناسى از این مقوله است، در عین حال در بطن خود حامل نقد سهمگینى نیز از آن هست. زیرا غیر مستقیم از طریق معرفت رنگ به ما میگوید که تفکر و شناختى که گوناگونى رنگها را نبیند و نپذیرد، گوناگونى واقعیت را که خود حقیقت نیزهست، نمیبیند، و بنابراین تصویرى ناقص و یا معکوس از واقعیت پیرامون ارائه میدهد.
اما در همان حال این تصویر به طور ضمنى راه حل اجتناب از ایدهئولوژى را هم ارائه میدهد. براى اینکه ایدهئولوژیست نبود، کافى است که رنگهاى دیگر را هم دید. یعنى از دید گاوى (که فقط سیاه سفید میبیند) حذر کرده و به دید انسانى خود اعتماد کنیم، و قبول کنیم که دنیا مجموعهاى است از رنگهاى شاید بیشمار! علاوه بر این باور کنیم که رنگها همیشه در مقابل هم نیستند و گاه آنچنان مرزهایشان درهم تنیده شده است که جدا کردن آنان از همدیگر بسیار مشکل است. حتى در این نگرش ضد ایدهئولوژیست، تصور بر این است که در میان سیاه و سفیدى که در مقابل هم صف آرائى کردهاند، نیز مرزها مخدوش است. یعنى هم در سیاه، سفید وجود دارد، و هم در سفید، سیاه.
اما نتیجه عملى چنین تصویرى براى یک مبارز یا فعال سیاسى چیست؟ مبارز یا فعالى که از تصویر سیاه سفید، به تصویر گوناگونى و درهم تنیدگى رنگها روى مى آورد، طبیعتا خیلى سریع به این نتیجه میرسد که در حریف یا دشمنش همه چیز سیاه نیست و در خودش هم همه چیز سفید نیست. یعنى در سیاه سنتى مقابل میتواند همه رنگهاى دیگر هم حضور داشته باشند و در سفید سنتى خودش هم به همان منوال همه رنگهاى دیگر حضور داشته باشند.
نتیجه دیگر این فراروى از تصویر سیاه سفید به تصویر ملون این است که مبارز یا فعال سیاسى دیگر از یک موضع سرسختانه به حکم اینکه طرف مقابل همه چیزش سیاه نیست، عدول میکند، و ضمن توجه به سیاه مقابل، مرتب با سیاه خودش هم کلنجار خواهد رفت. دیگر این فرد به خود به عنوان آلترناتیوى که به شیوهاى حتمى جهانى دیگر و بهتر خواهد آورد، اعتماد گذشته خود را نخواهد داشت. این فرد دیگر طبیعتا از حالت برندگى قبلى اش عدول کرده و به منتقدى فرا خواهد روئید که هم حریفش را نقد میکند و هم خودش را، هم طرف را سیاه و سفید و ملون مى بیند و هم خودش را، و شاید البته حضور رنگ سیاه در خودش کمى کمتر باشد، و بدین ترتیب ازبرندگى آلترناتیوش کاسته خواهد شد.
اما سوال این است که آیا هر نوع طرح آلترناتیوى، علیرغم خود انتقادیهائى که به آن وارد میشود در نهایت یک طرح ایدهئولوژیک نیست؟ به این دلیل که بالاخره هر طرح آلترناتیوى خودبه خود حامل این است که در مقابل طرح و وضعیت موجود، طرح و ایدهاى بهتر دارد. و اصولا طرح کننده ایده روى این بهتر بودگى طرحش هم اصرار ویژه دارد. آیا اصولا میشود به طرح خود به عنوان بهترین باور نداشت و براى تحقق آن کوشید؟ به ویژه اینکه باید به این امر توجه داشت که براى فعالان ضد دیکتاتورى و ستم، این اعتماد قوى به برنامه و ایده خود، اگر وجود نداشته باشد، اساسا فعالیت بسیار مشکل میشود.
از زاویهاى دیگر نیز میتوان گفت که هر طرح آلترناتیوى، ایدهئولوژى است، زیرا که هنوز به تجربه درنیامده است. تجربه محک راستى و درستى یک ایده یا یک طرح است، و بنابراین طرحى که هنوز به نوعى در فرم ایده یا ابهامات ایدهاى است، به نوعى زیر تاثیرات ایدهئولوژیکى قرار دارد.
هیوم که یک فیلسوف تجربهگرا بود، به استنتاجات بشرى در راستاى استخراج قانون از واقعیات تکرارى روزانه باور قطعى نداشت. وى میگفت اینکه هرروز آفتاب طلوع میکند به این معنى نیست که فردا هم قطعا طلوع خواهد کرد. بنابر نظر وى این قانون که “هرروز آفتاب از شرق طلوع میکند” قانونى صد درصد مطمئن نیست، زیرا که ما هنوز طلوع فردا را تجربه نکردهایم، وکاملا محتمل است که حادثهاى دیگر روى دهد!
از این دیدگاه هیومى میتوان گفت که هر طرحى هر چند آشنا و آزموده باشد، مادام که هنوزدر جامعهاى دیگر، به عنوان طرح مطرح است، هنوز نمیتواند یک ایده قانونى وعلمى باشد، و بنابراین شدیدا حامل بار ایدهئولوژیکى خواهد بود. یعنى حامل خواستهها و انتظارات تدوین کنندگان طرح مذکور.
البته کسانى که ایده مرگ ایدهئولوژى را مطرح میکنند، منظورشان مرگ ایدههاى چپ است، و اساسا چشم خود را به روى واقعیت تقویت حضور ایدهئولوژیهاى لیبرالى، مذهبى و ناسیونالیستى در جهان امروز بستهاند. تمامى این ایدهها نسخههاى از پیش آمادهاى هم براى مشکلات جوامع دارند، و اصولا راهکارهاى آینده را تعیین میکنند.
پس با این وصف علیرغم فراروى از تصویر سیاه سفید به تصویر ملون، هنوز ایدهئولوژى باقى میماند، اما شاید نه در خطوط پررنگ و زننده گذشته خود، بلکه شاید کمى منعطفتر و آرامتر. اما بهرحال ایدهئولوژى هنوز مى زید و راه خود را علیرغم خواست ما به پیش میگشاید.
۴ خرداد ۱۳۸۵