وقتی دوستان می پرسند خواندن فلسفه چه فایده ای دارد، غالبا نمی دانم چه جوابی بدهم و کلی گویی می کنم؛ اما از همان شروع گفتارهای نخست، دریافتم افلاطون در “تمثیل خط” ودر تقسیم بندی شناخت، امتیاز ویژەای به “دانش انتزاعی” می دهد… شناختی که پالوده شده از مادیات است و به ذهنی که تا حد امکان خود را از جهان مادی بالا کشیده و به سمت نور، خورشید و روشنایی پرواز می دهد؛ بنابراین وقتی می پرسند از فلسفه چیزی در نمی آید؛ از پیش روشن هست که هدف این دانش، انباشت مفروضات نبوده و نیست… با این همه اطمینان داریم که فلسفه اگرچه انتخاب خوبی برای دانش امروزی شاید نباشد؛ اما یک مزیت عملی دارد. پرسشی که همیشه پس ذهن بوده… اینکه چرا افلاطون اینگونه دغدغه دارد که سقراط را به عنوان کسی تصویر کند که تا آخرین دم ِزندگی اش دست از تلاش برای اثبات حقانیتش برنداشت؟ چه در مکالماتش با بزرگان شهر…، چه در ضیافتها… و چه در دفاعیاتش در دادگاه… هیبت ِسقراط برای ما نه هیبتی ناشی از برتری همیشگی او در دیالوگهای دیالکتیکی، بلکه آنچه درباره سقراط منقلب کننده است؛ انسجام شخصیت اوست. همیشه سنجیده و خردمندانه سخن می گوید تا آنجا که وقتی جانش در خطر است دست از تغییر جایگاه اندیشه اش برنمی دارد. برای همین دراندیشه اش این هیبت ِاستدلال شکل گرفته… افلاطون گرچه والاترین شناخت را شناخت ِایدەها می داند اما آن را در پیوستگی مستحکمی با شیوه زندگی می پندارد. برای همین اگر بخواهیم جواب قانع کنندەای بدهیم که چرا فلسفه می خوانیم… شاید بایست گفت چون فلسفه چیزی درباره هنرِ زندگی کردن است… به ما می آموزد چطور بااین جهان وانفسا دست و پنجه نرم کنیم… اینکه کجا تیز و تند باشیم و کجا صاف و صیقل خورده… کجا نرم و برگشته و در کجا سخت و نفوذناپذیر… و همه اینها را در چارچوبی منسجم، همخوان و همساز تمرین کنیم. اینکه چگونه ماهرانەتر پرتاب شدن ِبی اختیارمان در جهان را بپذیریم و نه فقط برآیندی با ارزش تولید کنیم بلکه زندگی خودمان را هم بسان یک اثر هنری منسجم، معنادار و با شخصیتی ثابت روی بوم جهان بپاشیم. سقراط ایدەهای عمیقی به همه ما داده، اما میراث حقیقی او شاید شخصیت اوست. کسی که به آنچه فکر می کند و انجام می دهد ایمان دارد و وفادار است حتی به همان جام شوکرانی که سر می کشد و فلسفه احتماال یعنی همین تصویر… تصویری که در آن اندیشه، بدن و عمل باهم اند و برای هم و نه در آشفتگی و بهم ریختگی… این روزها هم هیبت ِاستدلال را نیک می بینیم وهم معنی ِجام ِشوکران. “تمثیل خط منقسم” یکی از الگوسازیهای افلاطون است. جهان های چهارگانه از منظر شناخت: مرتبه نخست (جهان محسوس)، مرتبه دوم شامل خود اشیاء هست (جهان معقول). در مرتبه سوم دیگر وارد جهان تازهای می شویم و شناخت با کمک استدلال صورت می گیرد. در این گونه شناخت انسان همانند ریاضی دانان یا هندسه دانان هست (جهان مفروض) در مرتبه چهارم دیگر مفروضات را اصول مسلم در نظر نمی گیرند بلکه به آنان به مثابه پله نخست برای پژوهش می نگرند تا با روش دیالکتیکی از آنها صعود کرده و به نخستین اصل هستی برسند که به هیچ مفروضی تکیه نکرده… .انتزاعی و انضمامی دو مفهوم متقابل در فلسفه ** هستند. امور انتزاعی abstract فرازمانی و فرامکانی هستند مثل اعداد یا موجودات مجرد، اما امور انضمامیconcrete اموری زمانی و مکانی هستند. انتزاعی در اصل به معنای امر جدا شده، گسسته و مجرد و انضمامی حاوی معانی پیوستگی، گرد هم آمدن و چسبندگی…