پس از رد صلاحیت آقای هاشمی توسط شورای نگهبان، بار دیگر جنبش اصلاح طلبی در برابر سوال معروف “چه باید کرد” قرار گرفته است. اگراز تاکید مجدد بر استراتژی تغییراتِ ساختاری از طریق رفرم در سطوح بالای حکومت بگذریم و یا پافشاری مجدد بر حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان را بحساب پاسخ به این سوال نگذاریم؛ باید گفت که هنوز پاسخ قانع کننده ای به این سوال داده نشده است که آیا گذار به دمکراسی و عبور از استبداد ولایت فقیه همچنان مانند گذشته از طریق صندوق رای و چانه زنی در سطوح بالای حکومت می گذرد؟ اما رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی اینبار نشان از آن دارد که الیگارشی دینی و مالی حاکم بر ایران برای حفظ خود حتی از قربانی کردن یکی از چهره های اصلی انقلاب اسلامی و بقولی یکی از پدران این انقلاب ابایی ندارد و آماده پرداختن هزینه های لازم نیز می باشد. این آمادگی برای پرداخت هر هزینه ای، که البته خود را نیز در سرکوب خشن جنبش سبز نشان داد، ولی مورد توجه جدی قرار نگرفت، بیانگر این واقعیت است که نظام سیاسی و دینی حاکم بر ایران در چندین دهه پس از پایان جنگ ایران و عراق بتدریج به یک سیستم مالی، سیاسی و نظامیِ با قدرت تحمل بسیار بالا تبدیل شده است، بطوری که حتی می تواند بدون مقاومت و اعتراضات جدی، نیروها و شخصیتهای اصلی خود را یا در درون خود جذب و یا آنها را حذف و به بیرون از خود پرتاب کند. در حقیقت رژیم حاکم بر ایران وارد دوران جدیدی از حیات خود شده است. دورانی که دیگر حتی نام نظام ولایت فقیه گویای واقعیت این رژیم نیست. ولایت فقیه و شورای نگهبان قانون اساسی نیز در واقع امر تبدیل به ابزارهای قانونی، شرعی و اجرایی الیگارشیِ نظامی، مالی و امنیتی حاکم بر ایران شده اند. با حذف پدر خوانده انقلاب اسلامی و با تبدیل شدن سایر چهره ها و نهاده های اصلی این نظام به مهره های بی اراده این الیگارشی مالی و امنیتی می توان نتیجه گرفت که جمهوری اسلامی ایران اکنون خود را در قامت و قالب جدیدی کشف کرده و به ظهور رسانده است. قامت و قالبی که پس از پایان جنگ ایران وعراق نطفه بست و در سالهای پس از آن بتدریج اندامها و اعضای خود را رشد داد و بر تمامی شریانهای حیاتی این مملکت گسترده ساخت؛ و اکنون نیز تمام قد در برابر فرزندان و بنیانگذاران این انقلاب ایستاده است، یا آنها را به بیرون از خود پرتاب می کند و یا در خود هضم می نماید. جناحهای اصولگرا و یا اصلاح طلب که در صحنه های سیاسی این رژیم با یکدیگر دست و پنجه نرم می کنند نیز دیگر بازیگران اصلی جنگ قدرت در جمهوری اسلامی نیستند بلکه این نظامیان و نیروهای امنیتی، قدرت های مالی و تجاری پشتیبان آنها و بنیادهای اقتصادی وابسته به موتلفه، حجتیه و سپاه هستند که سناریو این جنگ قدرت را می نویسند و حتی بازیگران آنرا تعیین می نمایند. در این دوران جدید بنظر می رسد که جنبش اصلاح طلبانه ایران بدلیل شوک وارده از رد صلاحیت هاشمی خود را گم کرده است وبا تعریفی که تا کنون از خود داشت احساس بیگانگی می کند. اگرچه اصلاح طلبان از نظر استراتژیک همچنان معتقد به عبور از نظام ولایت فقیه از طریق صندوق رای هستند اما بخوبی بر این واقعیت آگاه شده اند که با وجود قدرتهای مالی و نظامی حاکم بر ایران که شورای نگهبان و حتی ولایت فقیه را تحت کنترل خود دارد دیگر صندوق رای و انتخابات آزاد معنایی ندارد. اما همانطور که نظام جمهوری اسلامی از خود کشف جدیدی کرده است، جنبش اصلاح طلبی نیز می بایست برای نجات از این از خود بیکانگی و گم گشتگی خود را مجددا کشف نماید و به باز تعریف از خویش بپردازد. در زمینه نقد فلسفه سیاسی و باز تولید و کشف مجدد “سیاست” هانا آرنت فیلسوف و نویسنده آلمانی-امریکایی کتابی بنام “بین گذشته و آینده” دارد که توسط آقای عزت الله فولادوند به فارسی ترجمه شده است. هانا آرنت در این کتاب فلسفه سیاسی مرسوم در مغرب زمین را مورد یک نقادی جدی قرار می دهد. بدیده وی فلسفه سیاسی دراروپا از زمان دوران یونان باستان و بویژه پس از افلاطون تا دوران مدرن (و بویژه فلسفه سیاسی مارکسیسم) بر پایه خصومت ورزی با سیاست استوار بوده است. بدین معنی که چه در فلسفه سیاسی افلاطون و فلاسفه بعد از آن و چه در فلسفه سیاسی کارل مارکس امر سیاست خارج از حوزه عمومی جامعه و عمل روزمردم عادی محسوب می شده است و مختص فلاسفه (از نظر افلاطون)، نخبگان و پیشتازان بوده است. در این نوع از فلسفه های سیاسی ایده الها همواره ماندگار و جهان شمولند و تنها در یک جامعه اتوپیایی قابل تحقق هستند، جامعه ای که یا بی طبقه و بنابراین بی دولت است (بر مبنای نظریه مارکس) و یا توسط فلاسفه اداره می شود (مطابق نظر افلاطون)، که در هر دو شکل آن با سیاست به مفهوم عمل روزمره مردم عادی و دخالت آنان در حوزه عمومی بیگانه است و با آن خصومت می ورزد. هانا آرنت معتقد است که “آزادی”، که یکی شعارهای اصلی تمامی فلسفه ها و اندیشه های سیاسی سوسیالیستی و لیبرالیستی بوده و می باشد، در واقع امر با زندگی و عمل روزمره انسان عجین شده است. وی بمانند بسیاری از فیلسوفان امانیست و اگزیستانسیالیست با اصالت دادن به “عمل”معتقد است که آزادی صرفا یک هدف سیاسی که دراشکال نظامهای پارلمانی ظاهر می شود نیست بلکه در عمل روزمره و زندگی انسانها نهفته است. اعمال روزمره ای که به هر میزان کمتر تحت کنترل عوامل خارج از اراده انسان باشند خلاقانه ترند. خلاقیتی که البته بدلیل عجین شدن با آزادی نامتعین و غیر قابل پیش بینی است. خلاقیتی که به هر اندازه نامتعین تر باشد رهایی بخش تر است. در دیدگاه وی، بر خلاف بسیاری از فلسفه های سیاسی شناخته شده، آزادی مقدم بر سیاست می شود. بدین معنی که انسان با عمل روزمره و اجتماعی خود و بدلیل عجین بودن آن با آزادی بطور طبیعی و خودجوش ابزارها و قراردادهای لازم را برای تنظیم روابط اجتماعی تعیین و تنظیم می کند و بنابراین سیاست را می سازد. در این مسیر است که حوزه ای عمومی که سیاست و سیاست ورزی متعلق به آن است خلق می گردد. حوزه ای که زندگی خصوصی و اجتماعی انسان را درخود دارد و انسان برای تامین معاش و حفظ زندگی خصوصی اش عملا وارد مبادلات اجتماعی که آزادی جز جدایی ناپذیر آن است می شود. بر مبنای این تعریف از سیاست که مقدم برآزادی نیست بلکه نتیجه و پیامد آن است دیگر دلیلی برای خصومت و بیگانگی با سیاست وجود ندارد و سیاست نیز صرفا از آن نخبگان و برگزیدگان ملت نمی شود. مردم عادی نیز دیگر سوژه فعالیت های سیاسی نخبگان و پیشتازان نیستند بلکه خود فاعل و کارگزار آن هستند. در کادر این تعریف از سیاست و سیاست ورزی، تحلیل مداوم رفتارهای مردم می بایست جای خود را به تاکید و پافشاری بر عمگرایی و دخالت پیشگی در امور اجتماعی و خروج مردم از پیله زندگی خصوصی اشان بدهد. مهم در این میان پا به عرصه عمل گذاشتن و دخالت در سرنوشت خویش است، بدون اینکه نتایج آن قابل پیش بینی باشند، زیرا که اعمال انسان خود بخود با آزادی عجین شده است و قرار نیست که آزادی بعنوان موهبتی آسمانی به یکباره ظاهر شود. رژیم حاکم بر ایران برای ممانعت از ورود مردم به حوزه عمومی و عدم دخالت مردم در امور و مناسبات آن حباب و سرپوشی را بر جامعه ایران تحمیل کرده که هدف اصلی آن جدا کردن حوزه و زندگی خصوصی مردم از این حوزه عمومی است، که هدف آن نا امید کردن مردم از توانایی دخالت در حوزه عمومی و مشغول کردن آنان به تامین معاش روزانه، که هردم دشوار تر و غیر قابل تحمل تر می شود، است. که البته در این رابطه نیز این رژیم با آگاهی کامل وجود تعداد انگشت شماری که شهامت ابراز وجود و جسارت خروج از این حباب را از خود نشان می دهند را پذیرفته است تا مانند سوپاپ اطمینان مانع از ترکیدن این حباب شوند. این حباب اما زمانی خواهد ترکید که مردم و جامعه مدنی ایران هریک خود سوپاپی شوند و دهانه ای بسوی دنیای آزاد باز کنند و در سرنوشت و حوزه عمومی جامعه خود که متعلق به آنها است دخالت فعال کنند و بار دیگر پا به خیابان بگذارند و حق خود را بخواهند و بر پشت بامها ندای کمک و یاری سر دهند. دیگر اصلاح این رژیم از صندوقهای رای نمی گذرد بلکه در کف خیابان و با انگشت کردن در این حباب و راه نفس کش باز کردن است که تحقق می یابد.