جنبش نوپای کار میهنم در راه،
بی نصیب از مزد کار خویشتن حتی،
در ره بهروزی فردا کنون از دست و پا زنجیر بگسسته ست.
گزمگانِ صاحبانِ ثروت از هر سو،
خار راهش تا دم زیبای پیروزی.
پرسش او اینک از چندین ستمباره،
دسترنج زحمتش را برده زین سو تا بدان سوی جهان،
این است:
ازچه رو درگرمگاه فقرِ جانفرسای،
دور مانم سال و مه از دسترنج خویش؟
واگر حتی ز ماندن بر سرکارم
واژه ای را بر زبان آرم،
چاره ام با داغ و درد وحبس و مرگ ناهنگام اندیشید؟
کارگر در پیش و دیگر رسته ها از پی،
نک سراپا گرم پیکاری دگرسازند،
جان به راه مردم بی بهره از محصول کارو مال، اندیشه وفرهنگ خود بنهاده،
در این ره،
رو به سوی صبح روشن،
تیز می تازند.
۱
پرسش دیگر کنون این است:
راه دیگر هم مگر جزساحل مقصود،
در میان موجهای سرکش دریای توفانی،
به پیشِ رویمان بازاست؟
چیز دگر هم مگر جزجان درد اندود و رنج آلود،
مانده نک در پیش روهامان؟
پاسخ اینان به این پرسش چنین باشد:
درد ورنجی اینچنین را هست پایانی،
زپشت پهنه ی پیکار،
وان صبحی است روشن هم زپشت تیره گون یلدا.
مرنجید از غبار و خارِ ره یاران،
نوید صبح همراه است با هرگامتان در ره،
سپید صبح در پیش است و مهر پرفروغ آنجا،
امید روز نو الهامبخش مردمان کار و اندیشه،
زپشت ابرهای تیره ی شام بلند سال نَک پیدا
شب تار زمستانی،
همه رنج است وویرانی،
از آن پس گرکه آید شب،
همه کوتاهتر از این شب یلداست؛
وگرآن سان که گفتم،
بامداد آید
۲
سراسر نور و پیروزی،
ازآن بهتر چه می خواهیم؟
به ره مانیم تا آید سپیده،
شاد و شورفکن.
برافرازیم آنگه پرچم آزادی میهن.