بخش نظامی و امنیتی دو عرصە مهم دولتمداری اند، دو بخشی کە با آمدن جنگ بیشتر از پیش مورد توجە سیاستمداران قرار می گیرند و فضای بیشتری از سیاست را تسخیر می کنندد. جنگ، موجب تقویت نظامی ها و امنیتی ها در عرصە قدرت سیاسی می شود، اتمسفر بیشتری را اشغال کردە و بە این ترتیب بە عنصر اصلی در تعیین وجوە مملکتداری تبدیل می شود. این تغییر تنها مختص بە بخش راست در سیاست نیست، بخش چپ نیز بە شیوە اتوماتیک بە این عرصە جذب شدە و بە این ترتیب همە بە نوعی جنگ طلب و یا جنگزدە می شوند.
اما با توجە بە تسلط کلی جناح راست بر دولتها، جنگ موجب تقویت بیشتر جناح راست در جهان می شود. راستها معمولا جنگ را می پذیرند، زیرا عامل مهمی در انحراف افکار عمومی از مسائل اساسی و راندن آنها بە عرصەای است کە ربط مشخصی بە خواستهای روزانە مردم ندارد.
بە این ترتیب با شروع جنگ اوکراین، جهان بار دیگر در آستانە چرخش بزرگ دیگری بە سمت راست قرار گرفتەاست. این چرخش بە دو گونە عمل می کند: یا موجب راندن نیروهای راست بە قدرت می شود، یا باعث تقویت و ماندگاری بیشتر راست در حاکمیت های موجود می شود و یا احزاب دمکراتیک را ناچار بە پیروی از معیارها و سیاست هائی می کند کە در شرایط جنگی احیای آنها از الزامات ناگزیر روزاند.
چالش امنیتی، گرانی و عروج بحرانهای اقتصادی کە در شرایط جنگی امکان کنترل و تعدیل آنها بیشتر از هر زمان دیگری تضعیف می شود، امر استفادە از تفنگ و زور را توجیە کردە و دست آهنین دولت را آهنین تر می کند. در جنگ شرایط عقب نشینی جنبشهای مدنی و سیاسی خواستار بهبود زندگی مردم فراهم آمدە، و ظاهرا حفظ کشور و امنیت مردم بە اولویت اصلی تبدیل می شود.
پس جنگ بە ناسیونالیسم دامن می زند، مام وطن را دوبارە بە وسط صحنە راندە و حتی برای بخشی از چپها هم امر مبارزە طبقاتی و بهبود شرایط اجتماعی زندگی مردم را بە امر ثالث تبدیل می کند. جنگ، حتی چپها را ناسیونالیست می کند!
روسیە با حملە و تجاوز بە اوکراین، در واقع جهان را در آستانە تحول بزرگی قرار دادەاست، تحولی کە مشخصە آن تقویت چرخش بە راست در عرصە جهانیست. این تحول در کشورهائی مانند ایران منجر بە راستگرائی بیشتر می شود، و در کشورهای با سنت دمکراتیک منجر بە تضعیف سنتهای دمکراتیک. بە جرئت می توان گفت کە در صورت پیروزی روسیە این روند تحکیم شدە و چپ (در گستردەترین مفهوم خود) برای دورانی نسبتا طولانی از ایفای نقش چە در دولتهای دمکراتیک و چە در باقی جهان بشیوە جدی باز خواهدماند.
اگر در قدیم جنگهای امپریالیستی امکان بە پیروزی رسانیدن چپها را فراهم می آورد، بە نظر می رسد کە در دورە کنونی، تجاوز یک کشور یا چند کشور امپریالیستی بە کشوری دیگر نە تنها مفری برای بە قدرت رسیدن چپها نیست، بلکە با از هم پاشیدن بنیان کشور مورد تجاوز قرار گرفتە، مدنیت موجود آن را هم بە زیر سئوال می برد.
در واقع، جنگ، نە تنها امکانی برای تغییر و تحول بە نفع چپ و ترقی خواهی نیست، بلکە بشدت آن را تضعیف می کند.
هم چنین این تصور کە تضعیف یک امپریالیست توسط امپریالیست دیگر بە نفع چپ است، باز تصوری واهی است. بویژە اینکە امپریالیست مورد نظر، دولتی با مختصات ضد دمکراتیک باشد. پیروزی چنین امپریالیستی، در مقایسە با نظم پیشین، منجر بە ایجاد نظم بدتری می شود. پیروزی یک امپریالیست در مبارزە علیە امپریالیسم دیگر، منجر بە تقویت امپریالیسم اول می شود، و نە تقویت نیروهای ترقی خواە.