تونى نگرى بیست دقیقه دیر به محل سخنرانى رسید. فیلسوف ایتالیایى هم از ترافیک تهران بى نصیب نماند.
دومین جلسه سخنرانى او در تهران که در محل کتابخانه گفت وگوى تمدن ها برگزار شد به «جهانى شدن و دموکراسى» اختصاص داشت. نگرى در این سخنرانى مضمون هایى را از نظریه امپراتورى خود و مایکل هارت توضیح مى داد که در کتاب Empire بسط یافته است.
مترجم جلسه رامین جهانبگلو بود که پس از هر ده دقیقه صحبت نگرى برپایه یادداشت هایى که همزمان بر مى داشت سخنان نگرى را ترجمه مى کرد. برخى دوستان که فرانسه مى دانستند این ترجمه هم زمان را رضایت بخش خواندند. این گزارش بر پایه همان ترجمه تهیه شده است.
• • •
مضمون امپراتورى
نگرى در ابتدا اشاره کرد که او و مایکل هارت واژگان جدیدى را براى سیاست قرن بیستم ابداع کرده اند که به اعتقاد او تحولات اخیر نشان داده که وضع این واژگان درست بوده است. این واژگان حول برخى پرسش ها شکل گرفته از جمله این که در جهان کنونى چگونه مى توان از شکل جدید «حاکمیت» موجود صحبت کرد؟ به اعتقاد او «شبکه» کنونى حاکمیت «مرکزیت زدایى» شده است؛ حاکمیت مرکز خودش را از دست داده است و آن را باید «امپراتورى» نام نهاد و نه مانند گذشته «امپریالیسم». اطلاق امپریالیسم به دولت هاى بزرگى بود که در مقابل دولت- ملت هاى دیگر اعمال نفوذ و قدرت مى کردند اگرچه هرگز نتوانستند سلطه فراگیر داشته باشند و همواره با هم در نزاع بودند. اما امروزه ویژگى هاى امپریالیسم مدرن تغییر کرده و ساختار دولت- ملت هم دچار بحران شده است. مسئله گسترش امپریالیستى دیگر نمى تواند روابط سلطه را متعین کند و روابط مرکز پیرامون یا درون و بیرون دگرگون شده و وضعیت دولت ها با هم میان- امپریالیستى نیست. به تعبیر نگرى مسئله، دیگر مسئله حاکمیت ملى نیست و روابط جدید براساس بحران دولت- ملت و مسائل فرا سوى آن شکل مى گیرد و خود را در دو نیروى اصلى شکل مى دهد؛ آریستوکراسى چندملیتى ها و رابطه شان با قدرت نظامى، مالى و روشنفکرى. نگرى پنتاگون را مثال بارزى از شکل گیرى قدرت هاى مونارسیک مى داند. اما نگرى و هارت مدل «امپراتورى» جایگزین امپریالیسم را به گفته خود از الگوى دولت مختلط پولیبیوس گرفته اند: مدل امپراتورى روم باستان با حاکمیت دوگانه. وقتى که نگرى- هارت از امپراتورى سخن مى گویند منظورشان شبکه اى است که در جهان نولیبرال از سه قدرت نظامى- مالى- فرهنگى شکل مى یابد. در حال حاضر دولت- ملت ها حضور دارند ولى قدرت تعیین کننده ندارند. براى نگرى مثال مشخص این است که دیگر دولت- ملت ها هیچ جنگى را نمى توانند به تنهایى پیش ببرند؛ حتى آمریکا نمى تواند به تنهایى به جنگ عراق برود. دولت- ملت ها در شبکه جهانى گرفتار شده اند.جنگ دیگر بین دولت- ملت هاى سرمایه دارى اتفاق نمى افتد. این به معناى این نیست که دیگر نمى توان از تحمیل قدرت و استثمار سخن گفت بلکه این مفاهیم دیگر در داخل «امپراتورى» است که معنا دارند. دیگر نمى توان مانند قدیم از «شمال» و «جنوب» صحبت کرد. در شهرى مثل لس آنجلس هم جهان اول داریم و هم جهان سوم.حاکمیت ملى خود بر یک شبکه تحویل شده است. نگرى با تاکید بر همین مضمون گفت امپراتورى به شکل نظم نوین نولیبرال درآمده است. وقتى آمریکا در مورد جنگ علیه ترور صحبت مى کند برخى آن را به عنوان عمل امپریالیستى در نظر مى گیرند. در حالى که ما مى بینیم «کودتاى آقاى بوش» کودتایى «از دست رفته» است. نگرى نظریه خود و هارت را در مورد شکل گیرى حاکمیت جهانى با تز مارکس در قرن نوزدهم در مورد شکل گیرى سرمایه، قابل مقایسه دانست.
به عقیده نگرى چیزى که مهم است شکل گیرى امپراتورى جدید است.هموژنیزه کردن (یک دست کردن) امروزه امپراتورى دیگر مسئله هژمونى (فرادستى) نیست؛ تاسیس و مسئله اختلاط است که در خود تضادهایى دارد که البته قادر به حل آنها است.
مضمون دموکراسى
از خلال این شکل حاکمیت، «دموکراسى» پدید آمده که قابل مقایسه با مفهوم سابق «پرولتاریا» و «مردم» است.امروزه اگرچه دیگر از هژمونى امپریالیستى نمى توان صحبت کرد اما باز هم مى توان از استثمار در جهان امپراتورى سخن گفت. امروزه مى توانیم در مورد شکل گیرى «هژمونیک» کار صحبت کنیم: شکل جدیدى از کار که دیگر برترى آن در کمیتش نیست بلکه در نیروى تغییر دهنده آن است- در حالى که در قرون نوزده و بیست به این صورت نبود و در تحولات پیش از آن هم چنین سابقه اى وجود نداشت.اشکال دیگر کار همه تحت تاثیر این شکل جدید هژمونیک کار هستند؛ شکلى که زیستى سیاسى است و رفته رفته دارد به فعلیت کامل مى رسد و نهادهاى مختلفى چون مدرسه، ارتش و… را تحت تاثیر قرار مى دهد در حالى که شکل هاى قدیمى کار در جوامع صنعتى نمى توانست تا این حد تاثیر فراگیرى داشته باشد.
این شکل جدید کار، «کار غیرمادى» است. مانند کارهایى از قسم ارتباطات، شیوه هاى ارتباطات و تبادل اطلاعات. در این نوع جدید، مسئله مهم ذهنیت و محتواى ذهنى کار است که «خود را تعیین» مى کند. این کار که حالت «معنوى» دارد تمام اشکال دیگر کار را تحت تاثیر قرار داده و علاوه بر آن، تمام ابعاد و ساعات زندگى ما را هم در بر گرفته است. در حالى که شکل هاى پیشین کار چنین حالتى نداشتند؛ کار که تمام مى شد شما در خانه بودید و فارغ از آن.دو نوع مهم از کار معنوى را مى توان برشمرد: نخست «حل مسئله» است (problem solving) که مدام براى ما «ایده» تولید مى کند. نوع دیگر کار «احساسى» است (emotional) که غم و شادى و هیجان مى آفریند و با شیوه هاى فکرى مختلف بر بدن ما تاثیر مى گذارد و لذت و غم ایجاد مى کند. این کار ذهنى علاوه بر این که در همه ساعات ما هست، هیچ وقت هم کاملاً «مصرف» نمى شود. ذهن ما دائم درگیر با این کار ذهنى است مانند ارتباطات. تولید این کار هم _ مانند مصرفش _ همه وقت ما را پر کرده است.نگرى اشاره کرد که این مفهوم را از جنبش فمینیستى وام گرفته است.هژمونیک بودن کار غیرمادى البته به این معنا نیست که کارگران یدى دیگر اکثریت جهان را تشکیل نمى دهند. بلکه مسئله اصلى این است که هژمونى کار غیرمادى تمام برداشت ما از کار را تغییر داده و ما را در شبکه جدیدى از کار قرار داده که در آن مسئله اطلاعات از همه چیز است و آن همه چیز به وسیله شرایط تولید تعیین شده اند؛ شرایط تولید تعیین کننده شیوه زیست اجتماعى ما هم هستند.نگرى معتقد است که با این شرایط جدید براى صحبت از استثمار نیازمند تجدید نظر در مفهوم کلاسیک و مارکسى «ارزش» هستیم. چرا که با شیوه جدید از تولید جمعى ارزش سروکار داریم. در این شکل «افقى کار» باید درباره بازیگران جدیدى صحبت کنیم. مى توان ایراد گرفت که هنوز بسیارى از جاهاى جهان کار به صورت کلاسیک انجام مى شود. اما مى توان گفت که هژمونى کار ذهنى حتى کشور هاى تحت سلطه و کشور هاى پیرامونى را هم متاثر مى کند؛ هند مثالى بارز از این دست است.شکل غیر مادى کار با خود قلمرو هاى جدیدى از پیکار را هم آورده است که تمام جامعه در روند آن قرار گرفته است.
مضمون کثرت
مفهوم multitude یا کثرت از همین جا به نظریه نگرى راه یافته است. منظور از کثرت، سوژه هاى درون روابط کار هستند که در جریان این کار افقى قرار گرفته اند. به عقیده نگرى- هارت همان طور که دیگر نمى توان از مفهوم قدیمى استثمار سخن گفت، از مفهوم پرولتاریا هم دیگر نمى توان صحبت کرد. در این جا در مورد کارى صحبت مى کنیم که سامان دهى آن تمام جامعه را در بر گرفته؛ مسئله دیگر فقط پرولتاریا یا طبقه خاص کارگر نیست.مسئله ذهنیت هاى مختلف است؛ علمى، هنرى، و… که همه در روند کار قرار مى گیرند و ما در مورد اشکال منفرد و ویژه اى صحبت مى کنیم که در درون مجموعه روابط کار هستند و دیگر نمى توان از تولید ثروت به وسیله توده ها سخن گفت. همه درگیر هستند؛ ما با کثرت multitude همه افراد سروکار داریم و نه با توده ها (masses) براى این است که دموکراسى و آزادى- به ویژه آزادى بیان- تا این حد اهمیت دارد. اگر آزادى نباشد ابداع هم نیست و در غیاب آزادى و ابداع کثرت «بلاواسطه» سیاسى هستند.ولى این کثرت «مردم» هم نیستند. هویت کثرت هم خود متکثر است. اما این کثرت که «ملت» نیست با چه چیز متشکل شده است؟ پاسخ «امر مشترک» است که در آن سوژه ها به طور مستمر زندگى و تولیدى همراه با هم قرار مى گیرند.مفهوم زیست- سیاسى کثرت در مقابل مفهوم دولت است و در مدرنیته سیاسى معنا مى یابد.در مفهوم کثرت آزادى و دموکراسى به صورت مقاومتى حیاتى مطرح مى شوند.