در برخورد با مسئله زن در ایران و در ادبیات فمینیستی رایج سالهای اخیر، این تمایل وجود دارد که زنان با یک تعریف واحد و صرفنظر از تمایزهای طبقاتی، قومیتی، فرهنگی و تنها با اتکاء به جنیست مورد بررسی قرار گیرند. این جریان مسلط، زنان را توده ای یکدست و یکپارچه می داند که بدون توجه به هر عامل دیگر می توان نسخه واحدی، برای درد تاکنون بی درمان فرودستی تاریخی شان پیچید. از این رو ارائه هرگونه تحلیل مغایر با این جریان مسلط، عجیب و نامأنوس می نماید و ممکن است مورد مخالفت و حتی استهزاء و نفرت قرار گیرد. تا جایی که در واکنش هایی هیستریک، نویسنده به همکاری با تروریسم و یا همدستی با «بی.بی.سی» متهم گردد و با تفکر دایی جان ناپلئونی و تئوری آشنای توطئه و نقش افسانه ای بریتانیا و بی.بی.سی در تحولات اجتماعی، در صدد کشف و افشای عوامل این رسانه برآیند که یکی مهمان برنامه «پرگار» در بی.بی.سی باشد و یکی من و مقاله ام در مدرسه فمینیستی! به هرحال به نظر می رسد این رویکرد غالب به مسألهی زن، زیر بارِ تمایزها و تفاوت های زنان در موقعیت های گوناگون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و متأثر از آن تفاوت خواسته ها و مطالبات شان نمی رود و اصرار دارد مطالبات و خواسته های یک گروه از زنان را به کل زنان تعمیم دهد. شاید زیر نفوذ همین تفکر است که جنبش زنان با درک نادرست از موقعیت های گوناگون زنان و چشم فروبستن بر این تفاوت ها تاکنون نتوانسته است توفیق چشمگیری در جلب حمایت زنان و بهبود وضعیت نابرابر جنسیتی در ایران داشته باشد.
تجربیات جنبش فمینیستی در جهان اما، نادرستی این رویکرد را به اثبات رسانده و اکنون در ادبیات فمینیستی لزوم توجه به تفاوت ها و تمایزها به کرات گوشزد می شود. «ترسیم فمینیسم به منزله ی آموزه ای کلی که می تواند از تمام زنان سخن بگوید با چشم پوشی از تفاوت های عمده میان آنان پیوند می خورد و بدین ترتیب هر تصور سرراستی از مجموعه ی عقاید و ارزش های مشترک اکنون محل نزاع و مناقشه است.» (بیسلی۱۳۸۵: ۶۰) در واقع همان طور که مارلین لگیت می گوید: «یک موضوع مهم در فمینیسم معاصر بحث بر سر تفاوت است. برای مثال تمایل زنان سفیدپوست طبقه متوسط به این که در سخنان خود “ما” را به تمام زنان تعمیم دهند با اعتراض زنان رنگین پوست رو به رو شده است. مسأله این است که همزمان، هم اختلافات میان زنان را به رسمیت شناخت و هم سرکوب گروه زنان را توضیح داد.» (لگیت۱۳۹۱: ۲)
در توضیح مسأله زن مانند هر مسأله اجتماعی دیگر، یکی از ارکان تحلیل ، توجه به شرایط طبقاتی زنان است. تأثیر شرایط طبقاتی بر سبک زندگی افراد، جهت گیری سیاسی و مطالبات و خواسته های اجتماعی شان غیر قابل انکار و چشم پوشی است. در ارتباط با مسأله زن کلارا زتکین معتقد است که: تنها در شیوه نوین تولید سرمایه داری است که زمینهی دگرگونی شرایط اجتماعی فراهم می آید و باعث پیدایش مسأله زن به مفهوم نوین اش می گردد… مسئله زنان تنها در درون طبقه های اجتماعی ای قرار دارد که محصول تولید سرمایه داری هستند. به همین دلیل در مناسبات جامعه فئودالی که طبقه دهقان با وجود سطح نازل رشد اقتصاد طبیعی در تنگنای معیشتی قرار داشت چیزی به نام مسأله زن وجود اجتماعی نداشت. از این رو مسأله زن تنها در میان طبقه هایی مشاهده می شود که آفریننده مستقیم شیوه تولید نوین سرمایه داری هستند. مسأله زنان برای زنان کارگر، بورژوازی متوسط، خرده بورژوا، قشرهای روشنفکری و بورژوازی بزرگ به تناسب کیفیت و چگونگی شرایط طبقاتی شان ویژگی های متفاوتی به خود می گیرد.(زتکین ۱۳۸۱: ۲۳) در تحلیل طبقاتی مسأله زن می توان گفت،« زنان بورژوا به سبب رفاه اجتماعی ناشی از ثروت شان می توانند آزادانه به رشد فردی خود بپردازند و در جهت رسیدن به خواسته های خودشان حرکت کنند… زن بورژوا تنها خواستار تأمین امرار معاش خویش نیست بلکه خواهان حیات معنوی و رشد شخصیت اجتماعی خود نیز می باشد.»(همان ۲۵)
و بر همین مبنا زن طبقه کارگر که دغدغه ی اصلیش تأمین معیشت است و یا زن طبقه متوسط که در پی کسب برابری اقتصادی با مرد و تحصیل و اشتغال است، تا وقتی به این خواسته های اصلی نرسد، و این مسائل برایش حل نشود، نمی تواند و امکان آن را ندارد که در مسأله ای مثل حجاب اجباری چون و چرا کند. این یک واقعیت است که زن بورژوا فرصت فراخ تر، مجال بیشتر و امکانات مبسوط تری برای پرداختن به مسألهی ظاهر دارد تا زن کارگر و کارمندی که غم نان دارد و در تکاپوی فراهم ساختن یک زندگی متوسط است. بنابراین مسأله حجاب و پرداختن به ظاهر، پیش از آنکه دغدغه زن کارگر و زن کارمند طبقه متوسط و زنان طبقات فرودست باشد، یک خواسته بورژوایی به شمار می رود که البته ممکن است مورد حمایت بخش هایی از زنان روشنفکر طبقه متوسط نیز قرار گیرد. همین جا باید گفت که اشتباه خواهد بود اگر خواسته هایی مانند حق تعیین پوشش را صرفاً متأثر از عوامل اقتصادی بدانیم. به هرحال روشن است که در این موضوع عوامل مذهبی و فرهنگی نیز نقش عمده ای ایفاء می کنند. ارزش های طبقات مختلف اجتماعی و نیز سبک زندگی طبقات اجتماعی- اقتصادی ممتاز، ممکن است مورد پذیرش افرادی از طبقات دیگر نیز قرار گیرد و از طبقات مسلط به طبقات فرودست انتقال یابد. از همین روست که دیده می شود که زنانی با خاستگاه اجتماعی و اقتصادی پایین تر، دل در گرو سبک زندگی طبقات فرادست داشته و نحوه پوشش و لباس شان از آنها تبعیت می کند.
در رویکرد فمینیستی به موضوع حجاب، باید این واقعیت را در نظر داشت که اهمیت این مساله برای زنان طبقات مختلف، یکسان نیست و اگر چه برای بخش هایی از زنان یک مطالبه مهم و حتی کلیدی به شمار می رود ولی برای بسیاری از زنان ممکن است در مقایسه با گرفتاری های دیگر و یا به دلیل اعتقادات مذهبی، حجاب اصلاً مسأله به حساب نیاید.
حال که سخن از طبقات اجتماعی و تحلیل طبقاتی مسأله حجاب به میان آمد، ذکر این نکته هم ضروری است که : به نظر می رسد در فرهنگ سیاسی ما، برخی از اصطلاحات و مفاهیم علوم اجتماعی و سیاسی، از سوی گروه های مختلف به مثابه فحش و دشنام تلقی شده و برای اتهام زدن به مخالفان کاربرد دارند و مثلاً کمونیست و لیبرال و سکولار و هموسکسوال و بورژوا و مفاهیمی از این دست، پیش از آنکه ناظر به تعریف واقعی و کاربرد اصلی باشند، کارکرد برچسب زنی و تخریب دارند. حال اگر در چنین فضایی، برای تحلیل طبقاتی یک موضوع از اصطلاحی مثل بورژوا استفاده شود، لاجرم در ذهن مخاطب برخاسته از این فرهنگ، معنای غیر از فحش نخواهد داشت و واکنش هایی را برمی انگیزد که در واقع متناسب با روح کلی و پیام آن نوشتار نیست. در “جنبش زنان و هیاهوی حجاب” گفته شد مسأله حجاب و پرداختن به ظاهر، پیش از آنکه دغدغه زن کارگر و زن کارمند طبقه متوسط و زنان طبقات فرودست باشد، یک خواسته بورژوایی به شمار می رود که نمی توان آن را به کل زنان ایران تعمیم داد. از همین رو لازم است که مسائل زنان را با دقت بیشتری تحلیل کرد و اولویت های واقعی را به دور از جنجال و هیاهو شناسایی کرد تا جنبش زنان بتواند پشتیبانی توده های خاموش زنان را برای مطالبه حقوقشان جلب کند. اما مطالب ها و کامنت هایی که در مخالفت با این مقاله نوشته شد، نشان می دهد که متغیر طبقه را در کنار متغیری مثل جنسیت قرار دادن و استفاده از اصطلاحی مثل “زن بورژوا” برای برخی تا چه اندازه ناگوار و به دشنام آلوده می نُماید!
در ادامه برای اینکه مشخص شود، چرا بعضی به شدت و حدت تمام از اولویت مسأله حجاب برای زنان سخن می گویند و اهمیتی فوق العاده برای آن قائل هستند، لازم است تفاوت دو رویکرد فمینیستی و سیاسی به این موضوع مورد توجه قرار گیرد:
رویکرد فمینیستی به حجاب
رویکرد فمینیستی به مسأله حجاب متفاوت است از رویکرد سیاسی به این مسأله. در رویکرد فمینیستی، مسأله فقط مخالفت با حجاب نیست بلکه حق تعیین پوشش است که مطالبه می شود. از نگاه فمینیستی اهمیت و جایگاه چنین حقی و اولویتِ مطالبه آن با توجه به شرایط و وضعیت زنان، ممکن است با رویکرد سیاسی به حجاب متفاوت باشد. در رویکرد فمینیستی حق تعیین پوشش مسأله ای است که در کنار سایر مطالبات مطرح می شود و نه به عنوان مطالبه اصلی. در رویکرد فمینیستی پافشاری بر مسأله پوشش بدون طرح مطالبات اصلی زنان از حق اشتغال و دستمزد برابر گرفته تا حقوق خانواده، حق تحصیل، مقابله با خشونت خانگی و کلیشه های جنسیتی، بی معنی است. رویکرد فمینیستی به این سطح از درک و آگاهی رسیده است که مسأله ستم جنسیتی ریشه دار تر از آن است که با ریشه کنی حجاب حل شود.
دیگر این که، رویکرد فمینیستی به مسأله ظاهر زنان، رویکردی است که از ابژه جنسی شدن زنان پرهیز می کند. در واقع فمینیست ها اگرچه حق تعیین پوشش را برای زنان محفوظ می دانند، ولی ابژگی جنسی را هم به دلیل قرار دادن زنان در موقعیت پست تر از مردان و نگاه صرفاً جنسیتی به زنان، رد می کنند. در تاریخ مبارزات فمینیست ها می خوانیم که : در میان فمینیست های رادیکال، لباس زنانه و مردانه به عنوان عامل تفکیک جنسی نفی می شود و این انتظار از زنان که ظریف، زیبا، و «خانم» باشند، به چالش کشیده می شود. فمینیست های رادیکال با استفاده از لباس هایی که باعث فشارهای جسمی و روحی خاصی می شوند مبارزه می کردند و «آرایش» را به عنوان عاملی برای تبدیل زنان به به ابژه هایی جنسی آن چنان که مردان می خواهند تقبیح می کردند. به آتش کشیدن و به سطل زباله افکندن این گونه لباس ها و لوازم آرایش از نخستین اقدامات رادیکال ها در تظاهرات علیه مراسم انتخاب ملکه زیبایی آمریکا در سال ۱۹۶۸ آغاز شد…(مشیرزاده ۱۳۸۸: ۲۸۹)
در واقع اقدامات فمینیست ها برای اصلاح لباس در قرن نوزدهم، نه با هدف ابژه جنسی شدن زنان و ظاهر زیبا برای زنان بلکه برای راحتی به ویژه در فعالیت های ورزشی انجام شد. «سلامتی و ملاحظات عملی فمینیست ها را به تحریکاتی برای اصلاح لباس در زمانی واداشت که کرست های تنگ، زیرپیراهنی ها و ژپون های سنگین، دامن های بلندی که روی زمین کشیده می شد، و سرشانه های افتاده که حرکت بازو را دشوار می کرد، مد روز بود.» (لگیت ۱۳۹۱: ۳۱۴) اگر چه تلاش های زنان فمینیست برای تغییر لباس به دلیل فشارهای اجتماعی و مزاحمت ها و تحقیرهای دائمی بی ثمر ماند، اما سرانجام اعطای مجوز دوچرخه سواری به زنان بعد از دهه ها مقاومت، در پیشبرد اصلاح لباس موثر واقع شد.(همان ۳۱۵)
تغییر و اصلاح لباس زن غربی، نه با استدلالهای عجیب و غریبی مثل «حق دسترسی دیگری» که در مطلبی به نام «ساختار بی حقی و بی ارادگی همگانی» مطرح شده، بلکه به عنوان یک حق شهروندی و حق انسانی زنان پیگیری شده است. استدلالی که رفع حجاب را به «حق دسترسی دیگریِ مرد» ربط می دهد و این گزاره ها را صادر می کند که « قانون حجاب، از مرد حق دسترسی به بدن و موی زنان از طریق نگاه در اماکن و معابر عمومی را می گیرد و از زنان این حق را که بتوانند مو و تمام بدنشان را به تشخیص خود و در صورت ضرورت و احساس خطر جدی بپوشانند»[۲] و نیز این فراز حیرت آور که « تنها با ملغی شدن این قانون {حجاب} است که اراده زنان برای تعیین حق دسترسی دیگری به بدن و موی آنها از طریق نگاه در اماکن و معابر عمومی به آن ها برگردانده می شود.»[۳] دقیقاً با آن نگاهی مطابقت دارد که زن را به وسیله ای برای لذتجویی مرد فرو می کاهد و او را شیء جنسی ای می داند که بدن اش به دلیل تحریک جنسی مرد باید پوشانده شود! منتها تفاوت مبدع استدلال «حق دسترسی دیگری» و آن استدلال دیگر، آن است که نویسنده ی «ساختار بی حقی و…» فراهم آمدن شرایط «دسترسی» را مباح و حق مردان می داند و می خواهد از زنان برقع بگشاید اما موافقان حجاب، نگاه به موی و روی و بدن زن را گناه به شمار می آورند و زنان را در حجاب می خواهند! در این استدلالها که از زاویه دید منافع و مصالح مردانه صادر می شوند آنچه اصلا به حساب نمی آید حق زن به عنوان یک انسان است که بتواند خودش تعیین کند چه بپوشد و چه نپوشد. اینجا صحبت از زن یعنی انسانی که مالک بدن خود است و خودش می تواند درباره بدنش تصمیم بگیرد نیست بلکه صحبت از در دسترسِ دیگری بودن است! چنین دیدگاههایی که بدون تردید برآمده از تفکر مردسالار هستند، با به میان کشاندن حق مردان بر بدن زنان، در واقع انقیاد و فرودستی زنان را به رسمیت شناخته و بدن زن را ملک طلق مردان تلقی می کنند. در این دیدگاه ها که گاه با ژست دفاع از حقوق زنان مطرح می شوند، گویا طرح مباحث حقوق زنان، تنها با معیار و محکِ خواست و نگاه مردانه امکان پذیر است و نه به عنوان یک حق انسانی زنان. این نوع برخورد با مسأله پوشش زنان و بدن زنان عمداً یا سهواً با نقض حق زنان بر بدن خود، می کوشد رضایت مردان را جلب و از میان آنها بر اساس تمایلات و آرزوهای دینی و دنیایی شان یارگیری کند!
رویکرد سیاسی به حجاب
رویکرد سیاسی به حجاب، با فرمان کشف حجاب رضاشاه پهلوی، شکل گرفت و از آن زمان تاکنون، موضع گیری در برابر حجاب زنان، در فضای سیاسی ایران ادامه یافته و دیدگاههای گوناگون سیاسی، پیش از آنکه موضع شان درباره حقوق زنان روشن باشد، تکلیف شان را در قبال موضوع حجاب روشن می کنند. در رویکرد سیاسی، حجاب اهمیتی فوق العاده می یابد و به عنوان مسأله اصلی و تعیین کننده برای زنان معرفی می شود. موافقان و مخالفان سیاسی حجاب، هر کدام از کلیشه هایی پیروی می کنند که متناسب با ایدئولوژی متبوع آنهاست. مخالفان حجاب، زن بی حجاب را زن آزاد و پیشرو معرفی می کنند و زن باحجاب را زنی که عقب مانده و متحجر است. در مقابل، از نگاهِ موافقان حجاب، زن بی حجاب زنی است که خواستار بی بند و باری جنسی است و تهدیدی برای مذهب و شریعت؛ و زن باحجاب، زن فرمانبر و پارسا است و حافظ ارزش های دین و سنت. در این میان آنچه البته جایی ندارد، این نکته است که دخالت حاکمیت در مسأله پوشش زنان، در واقع نقض حقوق انسانی و شهروندی زنان است و برای احیای این حق، باید آن را به خود زنان واگذاشت تا پوشش مطلوب خود را انتخاب کنند.
در رویکرد فعلیِ سیاسی مخالفت با حجاب، گاه علایمی از نوستالژی به حکومت گذشته هم هویدا می شود و در واکنش اجباری شدن حجاب، رفع حجاب رضاخانی ستایش برانگیز می نُماید و در سوگش مرثیه ها سروده می شود، غافل از اینکه این قانون چگونه و به چه شیوه ای اعمال شد و پیامدهای منفی آن بر زنان و جامعه ایران چه بود.
رضاخان، در کشف حجاب موفق شد ولی به گواهی تاریخ “قانون هنوز هم در امور مهم مردان را برتر می دانست. مردان هنوز امتیاز داشتن چهار همسر در یک زمان و طلاق دادن آنان به اراده خود را داشتند، سرپرست قانونی خانواده شناخته می شدند و از حقوق ارثی بیشتری بهره مند بودند. افزون بر این، زنان همچنان از حق رأی محروم بودند. (آبراهامیان ۱۳۸۹: ۱۸۹) در این دوره انجمن های زنان تعطیل اعلام شد وبسیاری از مخالفان مستقل زنان تبعید شده یا به زندان افتادند. نشریه هایی چون انجمن نسوان وطنخواه، پیام سعادت زنان در رشت، بیداری زنان، زنان ایران، عالم نسوان و سایر نشریات مستقل زنان تعطیل شدند و گردانندگان آن تبعید و به زندان افتادند… بسته شدن کانون ها و مجامع مختلف زنان و تعطیلی نشریات مستقل، جنبش زنان را از بستر مدنی جدا کرد و به بستری دولتی منتقل ساخت که از پیش با کلیشه های مورد نظر دولت یعنی حضور نمایشی زنان در اجتماعات، ایدئولوژی خانه نشینی و زنانه شدن حریم خصوصی اشباع شده بود.(صادقی۱۳۸۴: ۵۸) باید گفت، کشف حجاب رضاخانی، اگر چه اقدامی در راستای مدرنیزاسیون مملکت، به حساب می آید، اما نمی توان آن را معطوف به آزادی زنان و مثلاً اعطای حقوق برابر به آنها دانست، چراکه حکومت در اقدامات همزمان از جمله در قوانین مدنی و خانواده و برخورد با فعالان حقوق زنان و غیرقانونی شدن تشکل های زنان نشان داد که برنامه هایش برای زنان، هدفی غیر از برابری جنسیتی را دنبال می کند.
حکومت بیش از آنکه درصدد برآوردن تقاضاهای هواداران حقوق زنان بوده باشد، رفع حجاب و اختلاط زنان و مردان را از مهم ترین مظاهر متمدن شدن تلقی می کرد. در تحمیل اجباری رفع پوشش از زنان، زن بدون حجاب نماد گذار از توحش به تمدن تلقی می شد. از این رو کشف حجاب را می توان اقدامی مشابه دیگر اقدامات در پروژه مدرنیزاسیون ارزیابی کرد که بیش از آنکه آزادی زنان را هدف بگیرد، هدف از آن بهنجارسازی و مدرن سازی مظاهر جامعه بود.(صادقی۱۳۸۴: ۵۱) افزون بر این شیوه خشونت بار و سرکوبگرانه حکومت رضاشاه در اعمال کشف حجاب ، یکی از تحقیر آمیز ترین جلوه های برخورد حکومت با شهروندان و بویژه زنان در تاریخ معاصر است که متاسفانه به فراموشی سپرده شده و با همان توجیه “کشف حجاب جزیی از پروژه مدرنیزاسیون مملکت بوده است” کمرنگ و بی اهمیت نمایانده می شود. محمدعلی همایون کاتوزیان در این باره به درستی می نویسد «اگر منظور “رهایی زنان” بود، بدون خشونت رسمی بهتر نتیجه می داد و زنان آسانتر می توانستند پوشش سر خود را به تدریج کم کنند و بردارند. ولی به شیوه ای که اجرا شد، زخم های عمیقی در روح زنان و اکثریت قریب به اتفاق مردم به جای گذاشت. نتیجه آنکه بلافاصله بعد از استعفای رضاشاه، به جز زنان متجدد طبقه متوسط، بقیه تقریباً همه دوباره چادر به سر کردند. پس انگیزه اصلی کشف حجاب این بود که اروپاییها “ما را مسخره نکنند” و وسیله تحقق آن قدرت استبدادی بود. (همایون کاتوزیان ۱۳۸۹: ۴۴۷)
در زمانهی ما هم رویکردسیاسی مخالفت با حجاب که بعد از اعمال قانون حجاب شکل گرفته است با مطالبه حق تعیین پوشش که خواسته فمینیست هاست تفاوت دارد. در این رویکرد حجاب، به عنوان سمبل یک نظام ایدئولوژیک و یک ابزار هویت بخش به حاکمیت است که مورد توجه قرار می گیرد و نه لزوماً به عنوان مسأله ای که با حقوق زنان سر وکار دارد. از همین رو مخالفت با حجاب اجباری، در واقع ابزاری برای مخالفت با نظم موجود است و نه لزوماً دفاع از آزادی و حقوق زنان.
در رویکرد سیاسی به حجاب، مسأله ی کنشگر سیاسی، فرودستی زنان و ستم جنسیتی نیست، بلکه مخالفت با نظم موجود است که اهمیت دارد. در چنین دیدگاهی سعی براین است که رفع حجاب، به عنوان مهمترین مسأله زنان و ضامن رهایی آنها جا زده شود و به زنان قبولانده شود که با محو این سمبل، برابری جنسیتی محقق می شود. این رویکرد حتی قائل به گفتمان دموکراتیک در زمینه حق تعیین پوشش نیست و زن با حجاب را موجودی عقب افتاده و مستحق تحقیر می شمارد که تا از شر حجاب خلاص نشود، مسأله عقب ماندگی اش حل نخواهد شد! رویکرد سیاسی به حجاب، که قرار است با رفع حجاب، رهایی را برای زنان به ارمغان بیاورد، برای به کرسی نشاندن این نظر که “حجاب مهمترین مسأله زنان ایرانی است” حتی دست به تحریف تاریخ هم می زند و با مسکوت گذاشتن وقایع و شرایط و زمینه ها و بسترهایی که منجر به اجباری شدن حجاب گردید، فقط به انکار این سمبل انقلابی و مخالفت صرف می پردازد. کنشگر سیاسی مخالف حجاب، که حجاب را سمبل اسلام سیاسی به عنوان ایدئولوژی نظام موجود می شناسد، ظاهرا فراموش کرده است یا آنقدر صداقت و شهامت اخلاقی ندارد که اعتراف کند حجاب ، نه فقط ابداع حکومت انقلابی، بلکه سمبلی بود که پیش ازآن برای ابراز مخالفت با نظام پیشین توسط زنان انقلابی مورد استفاده قرار می گرفت. همان طور که گی روشه می نویسد: سمبولیزم نقش مهم و مسلطی در چگونگی جریان و هم در تشکل ایدئولوژی های انقلاب بازی می کند… حتی می توان گفت که بخشی از انقلاب با کمک رفتارهای سمبولیک تحقق می یابد…از جانب دیگر، بسیاری از انقلابات، از خود سمبول های بی شماری به جای می گذارند که شواهدی هستند بر اعمال و ایده های کسانی که در انقلاب نقش مهمی ایفاء نموده اند. (گی روشه۱۳۹۰: ۲۳۹). در انقلاب ۵۷ هم، حضور زنان با حجاب در تظاهرات ضدحکومتی، این نیاز انقلاب به سمبل را تأمین کرد و کمک کرد تا حکومت برآمده از انقلاب ۱۳۵۷با همین سمبل، صبغه اسلامی اش را به نمایش بگذارد.
ادعاهایی مثل «به نظر نمی رسد حجاب اجباری سمبل فرهنگ جمعی مردم در سال ۱۳۵۷ باشد. و سمبل اراده ی جمعی آنها برای برقرار کردن چنین فرهنگی هم به شکل قانون نبود»[۴] یا از سر بی اطلاعی از تاریخ انقلاب است و یا ناشی از عدم درک تفاوت جامعه انقلابی با جامعه ۳۴ سال بعد از انقلاب. نگاهی به تاریخ انقلاب نشان می دهد که در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ ، حجاب، انتخاب زنانی بود که در پیروزی انقلاب مشارکت داشتند. برخی از زنان مسلمان، و حتی زنانی که تا پیش از آن بی حجاب بودند در جریان تظاهرات علیه حکومت پهلوی، با حجاب به خیابان ها می آمدند، هرچند شاید هیچگاه گمان نمی بردند که این سمبل مخالفت روزگاری نه چندان دور در سایه قانونی که تخطی از آن را هفتاد و چهار ضربه شلاق و جریمه نقدی تعیین می کرد، اجباری شود. آن طور که والنتین مقدم می نویسد: “تظاهرات خیابانی، گروههای عظیمی از زنان را در برمی گرفت که به نشانه مخالفت با بورژوازی یا انحطاط غرب گرای پهلوی، با پوشش حجاب به خیابان ها می آمدند.”(فوران ۱۳۸۶: ۱۹۸) نیکی کدی، زنان انقلابی باحجاب را دو دسته می داند که برخی از روی اعتقادات مذهبی و سبک زندگی خاص خود حجاب داشته اند و برخی حجاب را به مثابه یک سمبل برگزیده بودند: “در بین تعدادی از خانم های دانشجو تمایلی در جهت بازگشت به چادر یا پوشیدن لباس به سبک جدید به وجود آمد…بعضی از دانشجویانی که این لباس جدید یا چادر را بر تن می کردند واقعاً مسلمان بودند، بقیه نیز این کار را به نشانه اعتراض به رژیم شاه انجام می دادند.”(کدی۱۳۸۵: ۴۰۲) نیکی کدی حتی نقش زنان چادری را در پیروزی انقلاب مهمتر از دانشجویان ارزیابی می کند و می نویسد: با وجودی که خانم های دانشجو در تظاهرات سیاسی و فعالیت های مربوط به انقلاب نقش مهمی بازی کردند و هنوز هم می کنند لیکن از آنها مهمتر خانم های چادری و بازاری ها بودند که در دسته های زیاد برای شرکت در مراسم عزاداری بیرون می آمدند، کاری که در گذشته نیز همیشه می کردند اما اکنون حضور وسیع آنها معنای سیاسی جدیدی به خود گرفته بود. هنگامی که تهدید رژیم به اعمال خشونت بالا می گرفت، این خانم های چادری با کمال شجاعت در صف جلوی تظاهرات حضور داشتند. شرکت کنندگان در این قبیل مراسم می دانستند که حضور خانم ها در صف جلو، پلیس را در وضعیت مشکلی قرار می دهد.”(همان ۴۲۱)
الیز ساناساریان هم ضمن تأیید نکات فوق و تاکید بر خاستگاه طبقاتی زنان درجنبش ضدشاه، از حضور زنان باسواد و تحصیلکرده در میان حامیان جنبش اظهار تعجب می نماید: بخش عمده حامیان آیت الله خمینی، زنان شهری بی سواد از طبقات پایین بودند. این زنان با تشویق و حمایت روحانیت و احتمالاً افراد مذکر خانوادهی خود به خیابان ها آمدند. این گروه از زنان بیش از ۵۰ درصد از کل جمعیت زنان در مناطق شهری را تشکیل می دادند. حمایت این زنان از آیت الله خمینی- یا در واقع از هر رهبر مذهبی دیگر- جای تعجب نداشت. تعجب آنجا بود که زنان باسواد و حتا تحصیلکرده از آیت الله خمینی پشتیبانی می کردند… (ساناساریان ۱۳۸۴: ۱۷۶)
مروری بر تاریخ آن زمان روشن می کند که ، زنان انقلابی، بدون طرح خواسته مشخصی با انقلاب همراه شده و با متابعت از اهداف گسترده و مبهم انقلابیون، خواسته های خود را فراموش کرده بودند، و تنها با این امید که انقلاب، یک انقلاب رهایی بخش است که در صورت موفقیت به صورت اتوماتیک خواسته های آنها را هم برآورده می سازد، بدان پیوستند. زن انقلابی آن دوران می خواست از موقعیت فرودست خود و از الگوی عروسک غربی بودن که رژیم پهلوی سعی در القای آن داشت برهد، اما به یکبار در موقعیت عروسکی قرار گرفت که رسالتش در کنج خانه نشستن بود و انسان های مکتبی پرورش دادن.
به هرحال این تعریف جدید از نقش زن، اگرچه برای زنان انقلابی ناگوار و غیرقابل تحمل بود اما برای بخش های بزرگی از زنان مطلوب و آرمانی به شمار می رفت. در برخورد با اجباری شدن حجاب هم، هرچند مخالفت هایی ابراز شد اما در نهایت با سکوت و یا حمایت اکثریت زنان، آن مخالفت ها هم بی ثمر ماند. مروری بر وقایع آن روزها نشان می دهد که: بزرگترین مخالفت زنان با اجباری شدن حجاب، در تاریخ ۱۷ اسفند (۸ مارس) ۱۳۵۷ به دعوت سازمان های چپگرا صورت گرفته که پانزده هزار زن در آن شرکت داشته اند، اما نباید از یاد برد که در۲۵ اسفند همان سال “صدها هزار تن از مدافعان حجاب به خیابان آمده اند و در موافقت با حجاب تظاهرات کرده اند: “به گزارش کیهان[۵] در این تجمع که “صدها هزار تن” شرکت داشتند، تظاهرکنندگان به حمایت از حکومت اسلامی و عملکر صدا و سیما، در پارک ملت تجمع کردند. (احمدی خراسانی۱۳۹۰: ۱۹۳) به نظر می رسد، مقاومت در برابر اجباری شدن حجاب، مقاومتی به آن گستردگی که برخی بر آن اصرار دارند هم نبوده است. به روایت محسن میلانی در کتاب شکل گیری انقلاب اسلامی، در تابستان ۱۹۸۰ (۱۳۵۹ه.ش)، رعایت حجاب برای زنان شاغل در مراکز دولتی و خصوصی اجبار شد…مخالفت با حجاب، مخالفتی ملایم و به صورت پراکنده در گوشه و کنار بود. فقدان واکنشی قاطع از سوی زنان، به بنیادگرایان جرأت بخشید و در آوریل ۱۹۸۳ آنان رعایت حجاب را برای تمامی زنان، از جمله زنان غیرمسلمان و جهانگرد، اجباری اعلام کردند.(میلانی۱۳۸۷: ۳۶۱)
در بحبوحه انقلاب رویکرد سیاسی به مسأله حجاب، و اهمیت یافتن و بزرگنمایی این مسأله به عنوان نماد رهایی از موقعیت فرودست شیء جنسی بودن، و فروگذاشتن اهداف اصلی جنبش زنان که محو ستم جنسیتی و برابری جنسیتی است، باعث شد که زنان نه تنها از آن موقعیت فرودست پیشین رهایی نیابند بلکه با تعریف جدید از نقش و وظایف و حقوق شان ، در همان موقعیت فرودست پیشین تثبیت شوند. اما این نکته را نیز باید گفت که فراگیر شدن حجاب، چه به عنوان خواسته بخش سنتی و مذهبی جامعه و چه به عنوان یک اجبار قانونی شده، اگر چه نقض آشکار حقوق زنان بود و نماد رسمی فرودستی زنان ، اما کارکرد پنهان و مثبتی هم برای بخش هایی از زنان به همراه داشت. این ویژگی پدیده های اجتماعی است که ممکن است همزمان دربرگیرنده پیامدهای مثبت و منفی ناخواسته هم باشند. در این راستا می توان گفت که فراگیر شدن حجاب، اعتماد جامعه سنتی مردسالار را به حوزه عمومی (که در حکومت گذشته سعی می شد به الگوی غربی نزدیک شود) افزایش داد و حضور اجتماعی توده های زنان را که از سوی خانواده های مذهبی و سنتی کنترل و محدود می شدند، تسهیل کرد. این گروه از زنان اجازه یافتند که به عرصه هایی مثل تحصیل (بویژه آموزش عالی) و اشتغال وارد شوند و قبح فعالیت های اجتماعی زنان در بخش سنتی جامعه شکسته شد. پیشرفت زنان در آموزش و دستاوردهای بهداشتی، تأثیر مهمی بر حیات فردی و اجتماعی زنان گذشت و باعث شد نسل جدیدی از زنان پرورش یابند که اعتماد به نفس و آگاهی شان به مراتب بیشتر از نسل پیش و در نتیجه خواسته ها و مطالبات شان هم متفاوت از گذشته است. حالا این نسل جدید حضور مستقل تر و چشمگیرتری در فضای اجتماعی دارد، و خواهان سهم خویش از جامعه مردمحوری است که این حضور درخشان زنان را بر نمی تابد. این یک واقعیت است که اینک نسل جدیدی از زنان در جامعه ایران زندگی می کند که به درک واقعی تری از موقعیت فرودست و شرایط ناعادلانه ای که در آن زندگی می کند نائل شده و زن امروزی دیگر آن زن دهه پنجاه نیست که دغدغه اش فقط حجاب باشد. با تغییرات به وجود آمده در شرایط زنان، مطالبات و خواسته های زنان هم، مطالباتی بنیادی تر و گسترده تر و صدالبته مهم تر از حق تعیین پوشش صرف است. بازخوانی این تاریخ ، از آن رو ارزشمند و سودمند است که جنبش زنان و کنشگرانش نیازمند این هستند که هر از گاه نگاهی به پشت سر بیفکنند و بیراهه ها را در این مسیر پیموده شده ی یک سده اخیر شناسایی کنند و با نقد جدی و دقیق به عملکرد خود، از تکرار اشتباهات پیشگیری نمایند.
آنها که در اطراف حجاب هیاهو می کنند و با بزرگنمایی این مسأله سعی دارند کل مسائل زنان را به حجاب تقلیل دهند از این نکته غافلند که زن ایرانی هم کشف حجاب رضاخانی را از سرگذرانده و هم حجاب اجباری را تجربه کرده و بعد از این هر دو ، به چشم خویشتن دیده است که آنچه در زندگی او تغییر نکرده همان وضعیت نابرابر و فرودستی به ارث رسیده از قرون و اعصار است. او دیگر به روشنی دریافته است که مسأله اش چیزی فراتر از مسأله ظاهر است، چرا که نه کشف حجاب رضاخانی و پروژه مدرنیزاسیونش نویدبخش برابری جنسیتی بود و نه قانون اساسی انقلابی که در پیروزی اش مشارکت کرده بود. تاریخ ثابت کرده، حجاب به فرمانی می آید و به فرمانی هم می رود ولی این مسأله برابری جنسیتی و کسب یک جایگاه انسانی مناسب است که محقق شدنش همچنان دشوار می نماید و نیازمند تلاش گسترده و همبستگی عموم زنان است. در چنین شرایطی برخلاف نظر برخی به ظاهر خیرخواهان زنان، طرح مسائلی مانندِ حق طلاق و ارث برابر، نه تنها “دنبال نخود سیاه رفتن و آب در هاون کوبیدن” نیست، بلکه این مسائل در کنار مسائلی دیگری همچون برخورداری از فرصت های شغلی و شرایط کاری برابر از مطالبات عمده زنان هستند که طرح و پیگیری آنها، می تواند زنان را در رسیدن به یک زندگی انسانی و مناسب رهنمون شود.
نکتهی دیگری که مخالفان سیاسی حجاب، با اطمینان و به قطعیت برآن پای می فشارند و به عنوان یک ابزار تبلیغی از آن استفاده می کنند، پراکندن این باور است که گویا صددرصد جامعه ایران با حجاب مخالف هستند و این مخالفت «بالاشهری و پایین شهری» و «پیر و جوان» و «در دانشگاه و مدرسه» هم نمی شناسد![۶] اما واقعیت موجود را اگر فقط در فیس بوک و فضای مجازی نبینیم، حکایت از آن دارد که چنین ارزیابی هایی چندان هم دقیق و معتبر نیست. نظرسنجی و پژوهش هایی که درمورد نگرش افراد (دانشجویان و جوانان) به مسأله حجاب انجام شده است، نشان می دهد، این موضوع هنوز هم مورد موافقت لااقل بیش از نیمی از پاسخ دهندگان بوده است اگر چه این موافقت لزوماً به معنای موافقت با اجباری بودن حجاب نیست.[۷] اینجاست که لزوم صداقت و دقت در اظهارنظر در خصوص پدیده ها و مسائل اجتماعی مشخص می شود و نیز اینکه ورود به این مباحث، هم اطلاع و آگاهی کافی می خواهد و هم سنجیدگی و انصاف.
پایان سخن اینکه، جنبش زنان ایران، بیش از تهییج و هیاهو و بزرگنماییِ بی حاصل در اطراف حجاب، به عقلانیت، واقع بینی و تحلیل دقیق و درست شرایط زنان نیاز دارد. مسأله حجاب حتی اگر بتواند نقش یک تریگر (trigger)[8] در مبارزات زنان برای دستیابی به حقوق برابر را بازی کند، بازهم نباید ما را از توجه به خواسته های بزرگتر و اساسی تر غافل نماید. منطقی که حجاب را کلید رهایی زنان معرفی می کند و تنها بر احقاق این خواسته ـ بدون توجه به مطالبات اصلی زنان و واقعیات موجود ـ پای می فشارد، نتیجه اش پای نهادن در مسیر پیموده و بازداشتن زنان از رسیدن به مقصود اصلی است.
پانوشت ها:
[۱] www.rowzane.com
www.akhbar-rooz.com
[۲] www.akhbar-rooz.com
[۳] www.akhbar-rooz.com
[۴] www.akhbar-rooz.com
[۵] اداره کنندگان کیهان در آن روزگار افرادی غیر از گردانندگان کنونی این روزنامه بودند و می توان گفت مشی کیهان در آن دوران بی طرفانه بوده است.
[۶] www.rowzane.com
[۷] برای آگاهی از نتیجه نظرسنجی ها و پژوهش های انجام شده در این خصوص رجوع کنید به کتاب «حجاب و روشنفکران» نوشته نوشین احمدی خراسانی صفحات ۲۵۶- ۲۶۴
[۸] معادل فارسی این واژه ماشه است ولی من به دلایلی ترجیح دادم از واژه ی اصلی استفاده کنم. شاید می شد نوشت ” عامل شروع کننده” ولی این اصطلاح در رساندن مفهوم چندان دقیق و کمک کننده نیست، یا جرقه…
منابع:
ـ آبراهیامیان، یرواند(۱۳۸۹). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشرنی.
ـ احمدی خراسانی، نوشین (۱۳۹۰). حجاب و روشنفکران، تهران، ناشر:مولف.
ـ بیسلی،کریس (۱۳۸۵). چیستی فمینیسم: درآمدی بر نظریهی فمینیستی، ترجمه محمدرضا زمردی، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
– روشه گی (۱۳۹۰) ، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، تهران:نشر نی
ـ ساناساریان، الیز(۱۳۸۴). جنبش حقوق زنان در ایران/طغیان، افول و سرکوب، ترجمه نوشین احمدی خراسانی، تهران: اختران.
ـ صادقی، فاطمه(۱۳۸۴). جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران (دوره پهلوی اول)، تهران: قصیده سرا.
ـ فوران، جان (۱۳۸۶). نظریه پردازی انقلاب ها، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران: نشر نی.
ـ کدی، نیکی آر(۱۳۸۵). ریشه های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: نشرعلم.
ـ کولنتای و دیگران(۱۳۸۱). زنان در جامعه، ترجمه اصغر مهدی زادگان، تهران: موسسه انتشارات نگاه.
ـ لگیت، مارلین (۱۳۹۱). زنان در روزگارشان تاریخ فمینیسم در غرب، ترجمه نیلوفر مهدیان، تهران: نشر نی.
ـ مشیرزاده، حمیرا (۱۳۸۸). از جنبش تا نظریه اجتماعی- تاریخ دو قرن فمینیسم، تهران: شیرازه
ـ میلانی، محسن (۱۳۸۷). شکل گیری انقلاب اسلامی: از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، تهران: گام نو.
ـ همایون کاتوزیان، محمدعلی (۱۳۸۹). دولت و جامعه در ایران انقراض قاجار و استقرار پهلوی، ترجمه حسن افشار، تهران: نشر مرکز