نویسنده: لوتز هردن Lutz Herden
خاطرات کنراد ولف از جنگ دوم جهانی ( ۱۹۴۳ ): او فرزند یک مهاجر آلمانی که به عنوان سرباز در ارتش سرخ شوروی جنگید. بعد ها، به عنوان کارگردان سینما، چگونگی سفر خود را به شوروی و شرکت در جنگ جهانی دوم را توصیف میکند. او در دفتر خاطراتش مینویسد که به او”وظیفه خطیری” محول شده که پیام اش این است: “شکست نخور، وگرنه جانت را به خطر انداختهای.”
گزارش نویسی و یا خاطره نویسی به طور خاص ممنوع نیست، همچنین حفظ و یاد داشت و گزارش از میدان های جنگ در دفتر های خصوصی هم به طور خاص ممنوع نیست اما می تواند برای شخص خطرناک باشد و گران تمام شود. هر کسی که حقایق نظامی را یادداشت کند: قدرت نیروها، خطوط مقدم، و نقشه های حمله باید منتظر مجازات، دستگیری نظامی یا حتی دادگاه نظامی باشد.
کنراد ولف هفده ساله، فرزند یک مهاجر آلمانی در ارتش سرخ، حتماً این را میدانست. اما او نمیتواند در برابر میل به ثبت وقایعی که در طول سفرش در جنگ برایش اتفاق میافتد، گاهی روز به روز و گاهی ماهها بعد، در دفترچههای کوچک سیاه خود مقاومت کند. این یادداشتها او را آنقدر سرگرم و خسته و غرق در افکار در خود کرده بود که حتی روز تولد ۱۸ سالگیاش در ۲۰ اکتبر ۱۹۴۳ را فراموش کند.
کنراد ولف پس از یک دوره طولانی سکوت و عدم فعالیت،با خودش عهد میکند که دو باره فعالانه قلم بردارد و بنویسد.”رفیق خاطرات!، من یک خوک هستم، چطور ممکن است این اتفاق بیفتد؟”. اولین اثر او مربوط به ۲۰ مارس ۱۹۴۳ است و در یک پادگان نظامی در دریای سیاه نوشته شده است. “حدود ساعت یازده، صدای انفجاری، و سپس انفجار دوم، صدای سوت تهوعآور بمبها شنیده شد. پنجرهها باز شدند، همه چیز لرزید، ابری از گرد و غبار و دود بر فراز خانهها معلق بودند. در سمت چپ خیابان، سربازی با بدن تکهتکه افتاده بود. فرمانده به من گفت: کنراد! این جنگ است. بله این جنگ است. البته من خودم دیدم که این جنگ است… بعد از آن لحظه روحیهام به شدت فرو ریخت.”
کنراد ولف مانند همه هم سن و سالانش از منطقه آربات مسکو که از مدرسه یا محله شان میشناخت، به جبهه رفت. او روسی را بهتر از آلمانی صحبت میکرد، پسر پزشک و نمایشنامه نویس فریدریش ولف بود و در ۵ سپتامبر ۱۹۳۶در سن یازده سالگی، به همراه والدین و برادرش مارکوس از رایش آلمان تبعید شد. در آن زمان، او مراحل اولیه تبعید خود را در سوئیس و در جزیره کانال فرانسه ایل دوبرهات Île de Bréhat به پایان رسانده بود. در آوریل ۱۹۳۴، او به همراه خانواده اش در مسکو ساکن شود، جایی که نمایشنامه های پدرش مرتباً اجرا میشد، توانست به یک آپارتمان دو خوابه در خیابان نیژنی کیسلوفسکی در آربات، که در آن زمان تقریباً یک خانه لوکس بود، نقل مکان کند. کنراد یا “کولیا”، همانطور که دوستان مسکویش او را صدا میزدند، در مدرسه کارل لیبکنشت درس خواند و به غذاهای یکنواخت مدرسه که شامل کاشای گندم سیاه یا ژله شیر بود، عادت کرد. در بهار ۱۹۳۵، او به طور اتفاقی مادرش، “منی” ولف Meni” Wolf، را تا استودیوی فیلمبرداری همراهی کرد و بلافاصله در فیلم بلند ضد فاشیستی *جنگنده* ساخته گوستاو فون وانگنهایم، که داستان کمونیست بلغاری، گئورگی دیمیتروف، را روایت میکند حضوری کوتاه پیدا می کند. گئورگی دیمیتروف که به اشتباه به دست داشتن در آتشسوزی رایشتاگ متهم شده بود، در جریان محاکمهاش در پایان سال ۱۹۳۳، به طور اتفاقی با هرمان گورینگ از عاملان شناخته شده رژیم نازی برخورد کرد و آنچنان برافروخته شد که هرمان گورینگ از شدت خشم کنترل خود را از دست داد.
اتحاد جماهیر شوروی به سرزمین پدری تبدیل می شود که کنراد ولف می خواهد از آن دفاع کند
کنراد در میدان سرخ ایستاده است، در حالی که خدمه کشتی قطبی غرق شده چلیوسکین، که در قطب شمال نجات یافته و هفتهها روی یک تکه یخ شناور زنده مانده بودند، مورد تجلیل قرار میگیرند. و او به همراه هزاران نفر منتظر کودکانی است که از جنگ داخلی اسپانیا نجات یافتهاند و هنگام پیاده شدن از قطار فریاد میزنند: No pasaránآنها عبورنخواهند کرد! *
اتحاد جماهیر شوروی که در ابتدا پناهگاهی در سرزمینی بیگانه بود، به سرزمین پدری تبدیل میشود که او نیز به دنبال دفاع از آن است. زمانی که وحشیگری و ویرانی پس از حمله آلمان در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ شدیدا نگران کننده و تهدید آمیز میشود, در اوایل سال ۱۹۴۳، اولین فرمان های حرکت به سوی جبهه ماورای قفقاز او را به اداره سیاسی ارتش چهل و هفتم هدایت میکند. او وظیفه دارد بروشورها و متونی را برای اعلامیههایی که از بلندگوهای سراسر جبهه پخش می شدند بنویسد، از اسرای جنگی بازجویی کند و نامههای آلمانی ها را که از سربازان کشته شده پیدا شده است، بررسی کند. شبها، او به ایستگاههای رادیویی دشمن گوش میدهد و در فرصت هایی هم رمان های گوگول Nikolai Gogol را میخواند *-۲. او در دفتر خاطراتش مینویسد که به او «وظیفه خطیری» محول شده است، که پیام اش این است: “شکست نخور، وگرنه جانت را به خطر انداختهای.”
ستوان دوم ولف کمحرف، اغلب گوشهگیر، بیباک، و به شدت عاشق و نگران نینا است، کسی که میخواست قبل از رفتن به جبهه در ایستگاه یاروسلاوسکی در مسکو با او خداحافظی کند، اما او را منتقل کرده اند.”در چند روز گذشته، چنان مالیخولیایی بر من غلبه کرده که حتی نمیدانم از کجا آمده است. من آرزوی مهربانی دارم، نه فقط مهربانی انسانی، بلکه مهربانی وعشق یک دختر، به طور خلاصه: دوباره نینای عزیزم را در آغوش بگیرم .. خب، شاد باش دوست عزیزم ناامید نشو، ما پیروز خواهیم شد.” او را در آغوش خواهم گرفت, او را خواهم بوسید و به او خواهم گفت من همه چیز را, همه این دوران سخت را فقط به یاد او پشت سر گذاشته ام”.
در ۱۱ آوریل ۱۹۴۳، واحد او از ایستگاه قطار بلورچنسکایا Belorechenskaya در نزدیکی روستوف-نا-دونو Rostov-on-Don عبور کرد. در این دفتر خاطرات آمده است: “تمام تیرهای تلگراف فرو ریخته، تمام پلهای کوچک منفجر شدهاند، خانهها سوخته و لاشه وسایل نقلیه، واگنها و لوکوموتیوها همه جا دیده میشود. ساکنان این مناطق, چیزهای وحشتناکی درباره خباثت آلمانیها میگویند که باورکردنی نیست که مردمی تا این حد به خلق و خوی وحشیگری رسیده باشند. کلمه «آلمانی» در بین مردم این منطقه به عنوان توهین استفاده میشود. کودکان با این کلمه ترسانده میشوند”. در ۲۹ آگوست ۱۹۴۳، کنراد ولف از یک ستوان هوایی آلمانی که هواپیمایش سقوط کرده بود بازجویی کرد و خلاصه یاد داشت این است: ” او به شدت گستاخ بود. من فقط به صورتش نگاه کردم دستانش میلرزید؛ اما با تحقیری شدید به من نگاه میکرد. یک فاشیست تمامعیار. تبلیغات گوبلز چنان تأثیر عمیقی بر او گذاشته بود که به نظر من تنها کاری که میتوان با او کرد، شلیک کردن به اوست”.
بازگشت به خانه با لباس فرم ارتش شوروی
در جنگ جهانی دوم، آلمانیهای زیادی در نیروهای مسلح ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا و همچنین مقاومت فرانسه جنگیدند. تنها حدود ۳۰۰۰ نفر مانند کنراد ولف، جان خود را به خطر انداختند و پس از جنگ توسط پیروان و بازمانده های سابق رژیم نازی، به عنوان “خائن” مورد توهین قرار گرفتند.
او از سنگرها به آن طرف در دنیپر، در ولهینیا، خارج از ورشو، درکنار رودخانه اودر Oder فریاد میزند: “سربازان آلمانی توجه کنید!، قبل از اینکه گزارشی از وضعیت جبهه ارائه دهیم، از شما میخواهیم که شلیک نکنید. به من گوش دهید، ایمان داشته باشید. من آلمانی هستم. سربازان آلمانی توجه کنید!: وضعیت شما ناامید کننده است، منتظر نمانید، ارتش آلمان شکست خورده است اقدام کنید و اسلحه را زمین بگذارید. مقاومت یعنی مرگ، حبس یعنی زندگی و بازگشت به خانواده!”. شلیک نکنید فرار کنید.
در ارتش سرخ جلساتی وجود دارد که ولف باید آنها را ترک کند. چون در آن لحظه به آنجا تعلق ندارد؟ او با خالی کردن خشم خود مینویسد: همه چیز در درون من در حال جوشیدن بود.”نمیدانم چه کردهام که سزاوار چنین بیاعتمادی هستم، آن هم بعد از بیش از یک سال خدمت در واحد.» او قصد دارد دفتر خاطراتش را برای همیشه ببندد، اما بعد از آن «کاملاً تسلیم نمیشود.» گفته میشود که چقدررمان گوگول را به خاطر توصیف فضای یک شب تابستانی تحسین میکرد. در ژوئیه ۱۹۴۳، این موضوع در نزدیکی خارکف به او یادآوری میشود: “آسمانی آبی تیره با میلیونها ستاره درخشان، نسیمی خنک و دلپذیر که در عطر استپ میوزد، جایی دختران اوکراینی آوازی غمانگیز میخوانند.” ناگهان، نه ستارهها، بلکه نورهای درخشان، منظره را روشن میکنند و چنان فرو میریزند که گویی میخواهند زمین را بسوزانند.”شعلهها… آنجا شبی مانند شب گوگول دارید، اما شبی که جنگ را نفس میکشد.”
وقتی ارتش سرخ در اوایل سال ۱۹۴۵ به اودر Oder نزدیک میشود، جنگ هنوز تمام نشده است. برای کنراد ولف ۱۹ ساله، این بازگشت به کشوری بود که در هشت سالگی ترک کرده بود. بازگشت به خانه با لباس فرم ارتش شوروی. او خیابانهایی را دید که با تابلوها و شعارهای آلمانی در مورد پیروزی نهایی از کنارش میگذشتند. به او گفته شد که اینجا سرزمین توست. سرزمین مادری، بله، اما نه سرزمین پدری، دفتر خاطراتش را نشان میدهد. در یکی از آخرین یاد داشتهایش که در ۱۸ مارس ۱۹۴۵ نوشته شده، آمده است: ” کشور شوروی، دولت شوروی، مردم شوروی برای من ضروری هستند؛ من نمیتوانم بدون آنها زندگی کنم، همانطور که نمیتوانم بدون هوا زندگی کنم.” این جملهای است که تقریباً یک ماه بعد، قبل از اینکه نوشتهها در اواسط جمله قطع شوند، به دلیل پریدن روی وسیله نقلیه قبل از عبور از رودخانه اودرOder، نوشته شده است.اگرچه کنراد ولف پس از جنگ برای چندین سال به مسکو بازگشت تا در موسسه فیلم VGIK کارگردانی تحصیل کند، اما در سال ۱۹۵۴ برای همیشه به جمهوری دموکراتیک آلمان بازگشت و ۱۵ فیلم بلند برای DEFA ساخت، از جمله «من نوزده ساله بودم». شخصیترین اثر او، تا حدودی به این دلیل که از قسمتهایی از دفتر خاطراتش الهام گرفته شده است که هرگز به طور کامل منتشر نشده است.
کنراد ولف Konrad Wolf (متولد ۲۰ اکتبر ۱۹۲۵ در هشینگن، سرزمین هوهنزولرن؛ درگذشته ۷ مارس ۱۹۸۲ در برلین شرقی) کارگردان آلمانی بود. او به خاطر فیلمهایی مانند «بهشت تقسیمشده»، «من نوزده ساله بودم» و «سولو سانی» یکی از مهمترین کارگردانان جمهوری دموکراتیک آلمان محسوب میشد.دوستداران کنراد ولف, امروز صد سالگی اش را جشن می گیرند.
*- «No pasarán» یک شعار جنگی اسپانیایی به معنای «آنها عبور نخواهند کرد!» است و ارتباط نزدیکی با جنگ داخلی اسپانیا دارد، جایی که توسط دولورس ایباروری به عنوان نماد مقاومت در برابر نیروهای ژنرال فرانکو رواج یافت. این عبارت به نمادی بینالمللی از مقاومت در برابر ظلم و استبداد تبدیل شده است که در اعتراضات و جنبشهای اجتماعی در سراسر جهان مورد استفاده قرار میگیرد.
*-۱ نیکولای گوگول Nikolai Gogol نویسنده روسی بود که به خاطر آثار طنز و گروتسک خود به زبان روسی، از جمله رمانهای «ارواح مرده» و «بازرس کل» و همچنین رمان کوتاه «شنل» مشهور است. او نماینده مهمی از ادبیات جهان روسیه در قرن نوزدهم محسوب میشود و با سبک گروتسک و فانتزی خود به ادبیات شکل بخشید.
منبع: هفته نامه” Der Freitag