خرداد ۶۰ زخم عمیقی است که حکومت اسلامی بر پیکر ایران نشانده است. برساختن آینده ایران در آزادی و عدالت بدون درمان این زخم و زدودن نتایج رنجبار آن ناممکن است. باید درک کنیم که گام اول در این راه، احساس کردن درد این زخم در خود و قبول مسئولیت ملی در قبال مصائب آن است.
حکومت اسلامی از آسمان نیفتاده! برساخته ایران دهه های منتهی به انقلاب بهمن ۵۷ است و “از ماست که بر ماست”. از این منظر که نگاه کنیم، خرداد ۶۰ آکنده از زخم های فرهنگ و زخم های سیاست است و تا زمانی که این زخم ها فهم نشده اند، گذشته ای است که در امروز ما جریان دارد؛ با کشتار و زندان و شکنجه، خشم و نفرت، سوء تفاهم ها و دشمن خوئی هائی که در آن می زئیم و آنها را در زندگی خود بازتولید می کنیم.
مدارک و اسناد موجود نشان می دهند که مجاهدین خلق و فدائیان اکثریت، جامعه ایران را در سه سال منتهی به خرداد ۶۰ بکلی متفاوت دیده و تصویر کرده اند. بر پایه این تفاوت، شاهدیم که مجاهدین خلق از پی ستایش شورانگیز از رهبری آیت الله خمینی و مشارکت شان در انقلاب اسلامی، پیوسته و باشتاب از حکومت خمینی خود را در فاصله دیده و سرانجام به شورش مسلحانه نافرجام علیه آن برخاسته اند. درست در جهت مخالف حرکت مجاهدین، اکثریت فدائیان هر اندازه که به خرداد ۶۰ نزدیک می شویم، از تردید به رهبری آیت الله خمینی و امتناع از تائید جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن می کاهند و در همسوئی بیشتری با رهبری او قرار گرفته و سرانجام در سمت پشتیبانی از “خط امام” رانده می شوند.
در این مشاهده، سازمان مجاهدین خلق قویا “فرقه گرا” و سازمان اکثریت به شدت “عامه گرا” است، اما آنچه که در برایند این دو رویکرد استحکام می یابد؛ استبداد دینی است!
این پدیده چگونه قابل تحلیل است؟ از میان شیوه های گوناگون تحلیل، ترجیح می دهم با نگاهی گذرا به کارپایه نظری و برنامه عمل –سازمان مجاهدین خلق و سازمان فدائیان اکثریت– که ایدئولوژیک هستند و از سرشتی جزمی و توتالیتر برخوردارند، مدخلی برای شناخت آن بگشایم.
سازمان فدائیان اکثریت
طی سالیان یاد شده، سازمان چریک های فدایی به سازمان فدائیان اکثریت تحول پیدا کرد، اما کماکان لنینیست باقی ماند. این تحول با گسست از تئوری و تاکتیک بلشویکی – لنینیسم ارتدکسی که الهام بخش ستیز با حکومت اسلامی بود، و پیوستن به اسناد گردهمائی دهه ۶۰ احزاب کمونیست انجام گرفت. لنینیسم این اسناد از راه رشد غیرسرمایه داری دفاع می کرد که مشوق شناسائی جمهوری اسلامی بعنوان متحد “چپ” در نبرد علیه “امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا” بود. این نظرگاه، موافق آموزش لنین، لیبرال ها را دشمن انقلاب معرفی می کرد و چشم بر ضرورت دموکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی فرو می بست. نتیجتا سازمان اکثریت در همسوئی با غرب ستیزی و ضد لیبرالیسم آیت الله خمینی و در سمت وحدت با حزب توده ایران قرار گرفت.
یک رشته انگیزش های میهنی و اجتماعی در سمتگیری فدائیان اکثریت بسیار موثر بوده است؛ ضرورت دفاع میهنی در برابر تجاوز صدام بویژه قابل ذکر است. مواعید آیت الله خمینی در دفاع از “مستضعفین” و “کوخ نشینان” و “مبارزه با استکبار جهانی”، که از سوی قاطبه توده فرودستان و اهالی کشور تائید می شد، چشم اسفندیار فدائیان بود که تیر خمینی بر آن کارگر افتاد! نابالغی خود خواسته فدائیان مانع از درک و فهم ارتجاع نهفته در این شعارها و سمت و سیاست آیت الله بود!
سازمان مجاهدین خلق
در مورد سازمان مجاهدین خلق، نظر به خاستگاه اسلامی آن که از درون “نهضت آزادی” برخاسته بود و اتکاء آن به سنن مبارزه مسلحانه، انگیزش ها پیچیده تر است. مسعود رجوی در تمام عمر مبارزاتی خود، کوشیده بود به عنوان میراثدار اندیشه های دکتر علی شریعتی و بنیادگذاران سازمان مجاهدین، از اسلام سلاحی برای پیکار سیاسی بسازد و حقیقتا نیز به کارا بودن این سلاح باوری استوار داشت. در منطق وی، صاحب اصلی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق ایران بود. وقتی آیت الله خمینی رهبری بلامنازع انقلاب را به دست آورد و همه قدرت سیاسی را در انحصار ملایان در آورد، از نگاه او غاصبی بود که سلاحی را که مجاهدین خلق برای پیروزی انقلاب اسلامی صیقل داده بودند، تصاحب و از آن خود کرد.
رویگردانی روحانیون از سازمان مجاهدین خلق که دگرگشت خونین جمعی از کادرهای آن از “اسلام” در سال ۵۵ موجد آن بود، برای رهبری این سازمان جای هیچ شک و شبهه ای باقی نمی گذاشت که آیت الله خمینی و روحانیون پیرو او، کوچک ترین جا و سهمی برای مجاهدین خلق در قدرت و در حیات سیاسی کشور قائل نیستند و قائل نخواهند بود. رفتار ثناگو و سپس کجدار و مریز آقای رجوی با آقای خمینی سرشتی نومیدانه داشت و در متن خود، مصاف نهائی این دو را می پرورد. در حقیقت کشاکشی که در مناسبات این دو جریان داشت؛ نبردی بود بر سر قدرت که دیر یا زود به حذف یک طرف می انجامید!
گسست
پشتیبانی فدائیان اکثریت از “خط امام” و حرکت انتقادی آنها در چارچوب قانون اساسی با هدف “شکوفائی جمهوری اسلامی” و پیشروی مجاهدین خلق در راه شورش مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، همه رشته های دوستی و همگامی و همرائی میان مجاهدین خلق و فدائیان را پاره کرد و آنها را به دو جبهه مخالف یکدیگر راند.
نامه سرگشاده سازمان فدائیان اکثریت به مجاهدین خلق ایران*، با هدف جلوگیری از تخریب بقایای دوستی های قدیم و بازداشتن مجاهدین خلق از اتفاق نافرجام و نابهنگام، در اول دیماه ۱۳۵۹ انتشار یافت. این نامه، علیرغم نیک خواهی هایش، در برابر استبداد دینی که خود را استحکام می بخشید، چشم هایش بسته بود و به جای گشودن چشم اندازی برای دستیابی به حقوق اساسی مردم و حق حاکمیت ملت، اساسا دفاعیه ای بود از “خط امام” و کیفر خواستی بود علیه لیبرال ها و… بر این بنیاد بر خشم مجاهدین خلق بسی افزود.
در ماههای منتهی به خرداد ۶۰، در متن نبرد “که بر که” در ساختار قدرت که بنی صدر در یک سو و آیت الله بهشتی در سوی دیگر، آنرا نمایندگی می کردند، فضای سیاسی کشور بیش از پیش زیر تاثیر فعالیت های “ملیشیای مجاهدین” که در خیابان های تهران راهپیمائی های تهیج کننده به راه می انداختند، ملتهب تر می شد. جنگ عراق علیه ایران در اوج بود و خرمشهر کماکان در اشغال ارتش صدام قرار داشت – خرمشهر یک سال بعد در سوم خرداد سال ۶۱ آزاد شد. عملیات ترور و بمب گذاری ها که بیشتر به عوامل بیگانه نسبت داده می شد، بر التهاب سیاسی می افزود و علاوه بر این، جنگ و کشتار در کردستان ابعاد فاجعه آمیز تازه ای یافته بود و نیز التهاب ناشی از اشغال سفارت آمریکا که با سقوط دولت بازرگان همراه بود، هر چند فروکش کرده بود، اما به پایان خود نرسیده بود. جسته گریخته خبر شکنجه ها و اعدام های خودسرانه به بیرون درز کرده بود، اما مخالفت و اعتراض بر نمی انگیخت زیرا این برداشت سیطره داشت که “ضد انقلاب” بوده اند…!
در این ماه ها چند بار با کادرهای رهبری مجاهدین خلق گفتگو داشتم. می گفتند که فعالیت های افشاگرانه شان، درگیری های هر روزه ملیشیا در مدارس با انجمن های اسلامی و در خیابان با حزب الله در بی اعتبار کردن “مشروعیت” خمینی به نتایج خود دستیافته و مردم با درک مظلومیت مجاهدین خلق و ماهیت سرکوبگر و ارتجاعی حکومت خمینی، در موقعیت پشتیبانی از مجاهدین خلق قرار گرفته اند و از خمینی روبرتافته اند.
در تصور آنها حکومت خمینی در حال فروپاشی بود و می گفتند که در چنین شرایطی هر نیرویی که فعال تر و قاطع تر در نبرد علیه این حکومت در صحنه باشد، حمایت بیشتر مردم را با خود خواهد داشت. از پشتیبانی جهانی از سازمان مجاهدین، اطمینان کامل داشتند. من هیچگاه آنان را نسبت به تجاوز صدام حساس ندیدم در حالی که تجاوز صدام یکی از محرک های اصلی پشتیبانی فدائیان از “خط امام” بود. طرح شعار “پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید” در ماه های نخست تجاوز صدام، مطلقا متوجه دفاع میهنی از ایران بود، کما این که با آزادسازی خرمشهر، هرگونه جانبداری از ادامه جنگ را خیانت به ایران می دانستم.
از همان نخستین ماههای انتخاب بنی صدر به مقام ریاست جمهوری، نبرد “که بر که” در شورای انقلاب، عالی ترین نهاد قانونگزاری و اجرائی کشور، روی رئیس جمهور منتخب تمرکز پیدا کرده بود. در کانون بلوک قدرتی که با بنی صدر در نبرد بود، روحانیون پیرو آیت الله خمینی با مدیریت آیت الله بهشتی ایستاده بودند. این بلوک تحت زعامت آیت الله خمینی، به عنوان هسته اصلی الیگارشی روحانیت، می کوشید استبداد دینی ولایت فقیه را در کشور کاملا” مستقر کند و استحکام ببخشد. این یک سمت و هدف تعیین کننده بود اما برای بسیاری از شمار من، در آن سالیان که همه چیز را از پشت عینک ایدئولوژی می دیدم، قابل رویت و درک نبود! کما این که آقای بنی صدر که یک طرف اصلی دعوا بود، حکومت اسلامی را استبداد دینی نمی شناخت و با قرائت خاص خود از آن دفاع می کرد. مضافا این که آرمان اعلام شده مجاهدین خلق هم برپائی “حکومت اسلامی” و “جامعه بی طبقه توحیدی” بود.
نکته قابل تاکید عبارت از این است: پیوندی که میان مجاهدین خلق و بنی صدر برقرار شده بود، منازعه میان مجاهدین خلق و خمینی را به نبرد “که برکه” در ساختار قدرت دوخت، نبردی که به نحو مهارناپذیر تشدید و به مرحله تعیین تکلیف نزدیک می شد.
۲۲ بهمن ۵۹، در مراسم رسمی سالگرد انقلاب، رئیس جمهور بنی صدر مراکز قدرت نزدیک به خمینی و بهشتی را، بدون آن که نام ببرد، مسئول نابسامانی های کشور معرفی کرد. در ۱۴ اسفند، به مناسبت سالگرد در گذشت مصدق، با فراخوان بنی صدر اما سازماندهی مجاهدین، یک متینگ سیاسی در دانشگاه تهران بر گزار گردید. سران نهضت آزادی و ملی مذهبی ها و شخصیت هائی از جبهه ملی در این نمایش سیاسی شرکت داشتند. بنی صدر در باره از بین رفتن آزادی های سیاسی و اقتصادی سخن گفت و از مردم خواست در برابر قبضه حکومت توسط انحصارطلبان ایستادگی کنند. گردهمائی دانشگاه تهران با درگیری خونین میان ملیشیای مجاهدین خلق و حزب الله که خطاب به بنی صدر و مجاهدین، “مرگ بر ضد ولایت فقیه” را فریاد می زدند، پایان گرفت. نمایش زد و خورد های خونین از تلویزیون، به مساله ابعاد و اهمیت سرتاسری داد و زمینه لازم را برای شورش مسلحانه ۳۰ خرداد فراهم آورد.
‘شورش مسلحانه’
شورش مسلحانه ۳۰ خرداد در ادامه درگیری های خونین دانشگاه تهران و در پشتیبانی از بنی صدر سازمان یافت. لیکن خرداد ۶۰ یک اتفاق و تصادف نبود بلکه رخدادی بود که رهبری مجاهدین خلق دست کم دو سال در راستای آن کوشیده بود. هدف شورش مسلحانه خرداد ۶۰، ورود پیکار مجاهدین خلق به مرحله ای بود که در پایان پیروز خود می بایست ایران را زیر نگین دولت مسعود رجوی قرار دهد. اتحاد مجاهدین خلق و بنی صدر فاقد چشم انداز بود به این دلیل ساده که بر محور کسب قدرت و نه آزادی شکل گرفته بود و چنان که گفته اند؛ دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد!
شورش خرداد ۶۰؛ در شامگاه همان روز توسط پاسداران خمینی که از سوی “امت در صحنه” پشتیبانی می شدند، تار و مار و سرکوب شد!
سرشت نابهنگام و فرقه گرایانه پیکار مجاهدین، در شرایطی که اکثریت مردم، به مواعید آیت الله امیدوار و حکومت خمینی را در مسیر خواست ها و آرزوهای خود می پنداشتند، آنها را از پشتیبانی مردم محروم ساخت.
شورش مسلحانه خرداد ۶۰ حکومت اسلامی را استحکام بخشید، بر ابعاد خشونت و جباریت استبداد دینی بسیار افزود و آیت الله خمینی و پیروان او را در کشتار مجاهدین خلق و مبارزین و سرکوب دگراندیشان کشور گشاده دست تر کرد. زنجیره رویدادهائی که به شورش نافرجام خرداد ۶۰ منجر شد، موجبات پیروزی قطعی آیت الله خمینی و روحانیون پیرو او را برای سیطره بلامنازع ولایت فقیه در کشور فراهم آورد. به صلاحدید آقای خمینی، مجلس شورای اسلامی عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر را با قیام و قعودی ساده تصویب کرد و در پی آن، خمینی فرمان عزل بنی صدر را از مقام ریاست جمهوری صادر کرد. سرعت و شتاب آسانیاب این اتفاقات، مؤید خواب و خیال و توهم غریب بنی صدر از توازن قوای سیاسی و اجتماعی در جامعه آن روز ایران بود.
برخورد با فدائیان اکثریت
یک سال و اندی بعد، در پائیز سال ۶۱ سرکوب سازمان فدائیان اکثریت در دستور حکومت خمینی قرار گرفت. فدائیان اکثریت نیز عقوبت سمت و سیاستی را با خون خود نوشتند که بر کوررنگی سیاسی و توهم ایدئولوژیک بنا شده بود. آنان این توان را نداشتند تا در سالیان مورد بحث یک سمت و سیاست سوسیال دموکراتیک اتخاذ کنند. سمت و سیاست سازمان اکثریت دایر بر نمایش بهترین خواست ها و آرزوهای مردم ایران در “خط امام”، بر دامنه مقبولیت حکومت اسلامی افزود و بر ارتجاع، استبداد و جباریت آن پرده کشید.
نقطه آغاز شکست و ناکامی بنی صدر، مجاهدین خلق و فدائیان را نباید در سال های ۵۸، ۵۹ یا ۶۰ جستجو کرد. این شکست و ناکامی ها؛ پی آمد اشتباهات مهلک تمام طیف اپوزسیون شاه، در سالیان قبل از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ بود. همین اشتباهات به این خبط و خطا انجامید که از پشتیبانی از دولت شاپور بختیار خود داری کردند و روی از او برگرداندند. مصالحه بختیار با شاه در برابر انقلاب به رهبری آیت الله خمینی، بدیلی بود که راه بر استبداد دینی مسدود می کرد، دروازه های ایران را به روی توسعه سیاسی و اجتماعی می گشود و مسیر دستیابی ملت به آزادی و عدالت را هموار می کرد.
***
تراژدی مجاهدین خلق و فدائیان هر چند ابعادش متفاوت است و دامنه زیانباری های آن ارزیابی های جداگانه ای را می طلبد، اما مضمون واحدی دارد و آن بی اعتنائی به ارجمندترین حق بشری، یعنی حق حیات، با نشاندن آرزوهای خود به جای واقعیت است.
در فرهنگ یونانی تبار جهان غرب، تراژدی ها ذخیره تجربه و عبرت و دانائی است، اما شور بختی در این است که تراژدی هائی که بر ما رفت، تخته بند رنج ما شده اند. متاسفانه یک رشته عادت های قوی در نزد ما، مانع از عبرت آموزی از تجارب گذشته و درک حقیقت است.
حقیقت؛ فراسوی نیک و بد وجود ندارد. حقیقت، آمیخته و آمیزه با نیک و بد، با پاکی و پلشتی و با خدمت و خسارت است. توانایی فهم حقیقت با بیرون جهیدن از مدار حق – باطل شکل می بندد و شرط مقدمش؛ قبول انگاره خطا در متن نگاهی خطاپوش است. بدون چنین نگاهی، نور گذشت و مهربانی به جان آدمی نمی تابد.
پیر ما گفت: “خطا بر قلم صنع نرفت”
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!
هر آینه گشاده نظری در صفوف ما راه پیدا کند، آنگاه می توان امیدوار بود که بر بنیاد ضرورت عبور کشور از استبداد دینی و رسیدن به دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر، آن عادت هایی را که در ماست و استبداد را دوام می بخشد و بازتولید می کند، باز شناسیم و از خود دور سازیم.
دست یافتن ایران به آزادی و عدالت یک پیش شرط دارد و آن چیرگی آزادی و عدالت در صفوف ما، در دگرگونی دموکراتیک خود است. فضیلت در این دگرگون شدن است چنان که گفته اند؛ از رنج می توان فضیلت ساخت.
جمشید طاهریپور
عضو وقت کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق اکثریت
نقل از: بی بی سی
———————
*بخشی از نامه فدائیان اکثریت به مجاهدین خلق
دوستان مجاهد!
سرنوشت انقلاب، امروز بیش از هر زمان به تصمیمات درست نیروهای انقلابی گره خورده است… مردم میخواهند که همه فرزندان انقلابیشان در خدمت انقلاب در آیند. همه از انقلاب دفاع کنند. همه نیروهای خود را یک کاسه کنند و در برابر امپریالیسم جهانخوار و رژیم جنایتکار صدام بایستند… مردم میخواهند ما با هم باشیم… مردم میخواهند هر چه فریاد داریم بر سر آمریکا بکشیم… ارزیابی ما مشخصا آنست که در روزها، هفتهها، و ماههای آتی، میهن ما و انقلاب ما روزهای سختی را پشت سر خواهد نهاد…
دوستان مجاهد! اخیرا عناصر و نیروهائی که در مخالفتشان با پیشرفت انقلاب هیچ تردیدی نیست، تحت حمایت عدهای از روحانیون مرتجع که همیشه به طرفداری از سرمایهداران بزرگ، لیبرالها و فئودالها مشهور بودهاند و هستند، تحت عنوان آزادیخواهی و طرفداری از قانون اساسی ولی در حقیقت برای مخالفت با آیتالله خمینی و بخصوص دولت فعلی در اصفهان و قم و مشهد دست به راهپیمائی و تظاهرات سراسری و موضعی زدهاند و به سود سلامتیانها و قطبزاده ها شعار داده اند… آیا سیاست درست و اصولی آن نیست که در این برهه حساس که انقلاب ما در مسیر تعمیق وگسترش دستاوردهای خود، صف سرمایهداران لیبرال، سرمایهداران بزرگ و فئودالها را (که متحدا تحت حمایت قاطع امپریالیسم جهانیاند) مقابل خود یافته است، ما نیروی انقلابی خود را تماما در خدمت انقلاب در آوریم و با کمال قدرت علیه این جبهه متحد ارتجاع به مبارزه برخیزیم؟… آیا سیاست درست و اصولی آن نیست که در تظاهرات و بلواهای اخیر… همه نیروهای انقلابی خیلی واضح و آشکار ماهیت این اقدامات ارتجاعی را قاطعانه افشاء میکردند تا مردم بدانند انقلابیون هیچ وقت با مرتجعین که سنگ سرمایهدار و فئودال را به سینه میزنند، همکاری و هم نوائی نخواهند کرد؟ بخصوص وقتی میگویند از مجاهدین خلق نیز در تظاهرات بودهاند…
دوستان مجاهد!… مردم زحمتکش ما که عمال آمریکا این همه فشار و محرومیت را بر آنها تحمیل کردهاند، نباید در شرایط سخت، یک جنگ و دعوای خانگی را هم تحمل کنند. وظیفه ماست که نگذاریم شهرها به آشوب کشیده شود، کسب و کار تعطیل شود و زندگی مردم نابسامانتر شود. زیان این کار فقط نصیب مردم و سود آن نصیب امپریالیستها، رژیم صدام و لیبرالها خواهد شد… سیاست شما نسبت به لیبرا لها و نسبت به خط امام این توهم را در اذهان مردم پدید آورده است که گویا لیبرالها از خط امام به شما نزدیک ترند. آیا شما به این ترتیب خود را در خط آقای رئیس جمهور قرار ندادهاید که واقعا به لیبرالها نزدیکتر است تا خط امام؟…