میگویند وقتی ارسطو موسسه آموزشی خود را به نام “لایسیم” تشکیل داد، در آن بر عکس “آکادمی” افلاطون، همه دانش پژوهان در گروه بندی های مختلف آزادانه با هم تجمع کرده و یا قدم می زدند و در مورد مسائل علمی فلسفی به بحث و جدل می پرداختند. خود ارسطو از طریق داخل شدن در این دیالوگ ها تاثیرات خویش را در افزایش بهره وری آن ها بر جای می گذاشت. البته هدف از آوردن این مقدمه این نیست که نحوه پیش برد دیسکورس نظری دست اندرکاران در پروژه وحدت چپ را به “لایسیم” ارسطو تشبیه کرده و وحدت نظری برنامه ای و ساختاری پروژه را با دیسکورس ها و دیالوگ های علمی فلسفی زمان ارسطومقایسه کرده باشیم. اما درعین حال این سوال برای من مطرح است که آیا از نظر گستره متدولوژی عملکردی و نحوه پیشبرد دیالوگ ودیسکورس فراگیر نظری پروژه وحدت چپ ایران ، از شیوه عملکردی “لایسیم” ارسطو عقب مانده تر عمل نمی کنند؟
پروژه ای که سه چهار سال پیش آغاز شده و بقول شخصیتهای کلیدی واصلی گرداننده آن ممکن است چند سال دیگر هم ادامه پیدا کند، در نهایت امر و در مرحله پایانی آن اگر کاملا هم موفقیت آمیز باشد، ثمره نهائی آن اسنادی در مقیاس کمی تکامل یافته تر از اسناد کنگره اخیر “اکثریت” ارائه داده بیشتر نخواهد بود و نهایتا منجر به نوعی وحدت ساختاری ائتلافی از “اکثریت”، “اتحاد فدائیان” و “اتحاد سوسیالیستها” خواهد شد. این در شرایطی می باشد که بیش از نصف نیروهای بالقوه چپ نه تنها هیچ نقشی فعال در پیش برد این پروژه ندارند، بلکه بعنوان نیروهای بالقوه مخالف آن می توانند درآینده درصفوف مقابل آن قرار گرفته و همچنان این دو یا چند دستگی موجب اتلاف انرژی جبهه چپ بخاطر درگیری های داخلی خواهد شد. آیا این است انتظارات نیروی اجتماعی چپ ایران از پروژه وحدت چپ؟ این است قابلیت های بالقوه پتانسیل تاریخی امروزین نیروهای چپ در ایران؟ این است قابلیت های سنگینی وزنه حضور سیاسی بلوک چپ در معادلات سیاسی امروزین ایران؟
در همین مدت چهار سال گذشته نیمه اول زمانبندی شده برای پروژه وحدت چپ ایران، غرب نیروهای خود را از افغانستان و عراق بیرون کشید، کشورهایی از قبیل مصر و تونس در گذر بهار عربی حکومت های سیاسی خویش را منقلب کرده و موجب تحولات سیاسی عظیمی در کشورهای خویش شدند. کشورهای غربی توانستند در اوکراین ائتلاف احزاب متمایل به خود را ایجاد کرده، تظاهرات خیابانی خود را بی وفقه ادامه دهند و در نهایت قدرت حاکمه بر آن کشور را سرنگون بکنند. این در شرایطی است که ما هنوز داریم در مورد تعاریف تئوریک از سوسیالیسم کاغذ سیاه می کنیم.
مشکل اساسی ما این است نمی توانیم همگی در یک مناسبات دوستانه و رفاقت آمیز مستمر، تنگاتنگ و ادامه دار با همدیگر قرار گرفته و سر موضوعات مشخص و کلیدی به دیالو فعال، سازنده، منسجم و هدفمند بپردازیم. در این مرحله مشخص از پروژه وحدت چپ، اولویت اول در این است که دست اندرکاران پروژه باید بخش هایی از نیروهای چپ را که هنوز در این پروژه شرکت نکرده اند را به هر قیمتی که شده به نحوی با این کاروان همراه کرده و در این بحث های نظری سیاسی دخیل بکنند.
مجموعه فعلی دست اندرکاران این پروژه با چنین محدوده ساختاری به زحمت بتواند نصف نیرویهای چپ کشور را در زیر چطر خویش جای بدهند. اگر این پروژه نتواند به نحوی قسمت اعظم نیمه دیگر نیروهای اجتماعی چپ را از قبیل نیروهای اقلیت، راه کارگر، حزب توده ایران و کنده شدگان از سازمان های چپ و بخصوص نسل فدائیان خلق را که هنوز نسبت به این پروژه با دیده غیر امیدوارانه ای نگاه می کنند را به جمع کاروان رهروان این پروژه وارد بکند، به ثمره پایانی این پروژه نباید امیدواری غیر واقعبینانه ای داشت. پروژه ای که از خیزش تاریخی آن انتظار بارانی سیل آسا بر خشکسالی امید ها و آرزوهای سیاسی اجتماعی میرود ، قطره هایی بیش تحویل تشنه لبان آن نخواهند داد.
آنچه که از این پروژه انتظار می رود این است که در سیر حرکت کاروان چپ در مسیر این پروژه ، گردانندگان آن بتوانند طیف هایی از این نیروها را که هنوز به این پروژه نپیوسته اند، بی تفاوت شده اند و یا به نیروهای غیر چپ گرویده و پیوسته اند را به میزان بیشتری به سمت این کاروان قدرتمند جلب بکند. آنهایی که از اول و یا در روند تکوین و تکامل این پروژه نقشی نداشته باشند، در مرحله پایانی آن هم در حاشیه قرار خواهند گرفت و با دیده ای بدبینانه عمدتا در صف مقابل آن قرار خواهند گرفت. در چنین شرایطی مثل همیشه بخش قابل توجهی از انرژی نیروهای چپ صرف درگیری های داخلی انها با همدیگر خواهد شد.
چپ ایران بعنوان نیروی اجتماعی سیاسی وسیع، دارای اعتبار تاریخی، تجربه غنی و پتانسیل سیاسی ویژه ای می باشد که نه تنها در گذشته همیشه تاثیرات قدرتمند خویش را بر حوادث تاریخی برجای گذاشته است، بلکه امروزه قادر است با پتانسیل به مراتب بیشتری نقش تحول آفرین تاریخی خویش را ایفا بکند . جای ناباوری است اگر کسانی که به این پتانسیل ایمان ندارند، هنوز خویش را نمایندگان سیاسی نیروی چپ قلمداد بکنند و تمام آمال و آرزوهای تاریخی اجتماعی آن را از روزنه منشورهای حسن روحانی ها ببینند. هنوز نه تنها بخش اعظمی از نیروهای چپ که خارج از چهارچوب سه جریانی که در این پروژه هستند قرار گرفته اند، نه تنها در بحث های نظری شرکت فعالی ندارند، بلکه هنوز از دروازه های “لایسیم” امروزین به داخل بحث ها وارد نشده اند، به صفوف گروه بندی ها نپیوسته اند و از همه مهمتر به گفت و شنود با بقیه نپرداخته اند.
جنبش چپ نمی تواند به بهانه تعطیل کردن چالش ایدئولوژیک، مسئولیت اجتماعی خویش را در مقابله با اندیشه ها، سنت ها و فرهنگ ارتجاع قرون وسطائی که تمامی دستاوردهای ارزشی انسانی بعد از دوران رنسانس را زیر سم های اسبان غارتگرانه خویش نابود می کنند، سکوت اختیار بکند. در شرایطی که جنبش چپ بر ارکان ارزش های فردی و اجتماعی حقوق بشری از یک طرف، سعادت و تعالی انسانی بر پایه های دستاوردهای علمی تکنولوژیک هنری و فرهنگی و غیره بشریت حرکت می کند، نمی تواند از این مسئولیت تاریخی خویش شانه خالی بکند. باید چپ ایران نقش قدرتمندی در مقابله تئوریک علمی فلسفی با قدرت گیری ضد ارزش های ارتجاع ضد بشری قرون وسطائی که خواهان نوعی حاکمیت شرعی می باشند، به موازات مبارزات سیاسی خویش ایفا بکند.
نقطه قابل تعمق دیگر این است که جناح بندیهای سیاسی دخیل در این پروژه بیشتر به بحث های نظری در زمینه تعاریف تئوریک و اکادمیک پرداخته و کمتر خود را درگیر دیسکورس سیاسی می کنند. آیا علت این امر آن می باشد که در شرایطی که همه این نیروها از تعریف های مختلف آکادمیک سوسیالیسم و نظام آلترناتیو و جایگزین سرمایه داری صحبت میکنند، در درون این طیف وسیع از نیروهای امیدوار به استراتژی اصلاحات حکومتی گرفته که با چنگ و دندان به استراتژی انتخاب میان بد و بدتر در میان حکومتیان در هر شرایطی متعلق می باشند، تا آنهایی که تنها راه را در استراتژی نفی ولایت فقیه و عبور از حاکمیت سیاسی آن تعریف می کنند قرار گرفته اند؟
تحمل همدیگر در بحث های تئوریک و آکادمیک به مراتب راحت تر و همساز تر می باشد تا چالش ها و بحث های سیاسی در شرایط بحرانی مثل استبداد حاکم بر ایران. حمایت از جناح های حکومتی در شرایط بحران مضمن اقتصادی اجتماعی، حاکمیت ارزش های غیر انسانی قرون وسطائی بر میلیون ها انسان تشنه آزادی، محرومیت های فرهنگی دموکراتیک و هزاران مشکل و معضل حاکم بر مردم ایران، در مقابل جناحی که خواهان گذر تاریخی بنیادین از این نظام می باشد. در شرایطی که زیر لوای حاکمیت رئیس جمهوری خندان شماره دو، روزی نیست که جوانی بر سر دار برده نشود، جدل سیاسی میان جناحی از چپ که بر سر حمایت از جناح های بخصوصی از نظام ولایت فقیه و منشورهای مردم فریبانه آنها از یک طرف، در مقابل طیف هایی از چپ که تنها راه درست رهایی از جهنم ولایت فقیه را در استراتژی عبور از این نظام و نفی تاریخی آن و استقرار نظام مبتنی بر پایه های سکولاریسم و حقوق بشر تعریف می کنند، می تواند شدت و حدت ویژه ای داشته باشد.
در یک چنین شرایطی است که وظیفه اساسی، اولیه و محوری هر حزب و سازمان سیاسی، چه چپ و چه غیر چپ، ارائه آلترناتیو سیاسی اجتماعی می باشد. پروژه وحدت چپ هم باید به این وظیفه اهمیت درخور خود را قائل شده و در راستای پاسخگوئی به آن راهکار منسجم و فراگیری را طراحی کرده و در پیش بگیرد. شاید یکی از دلایلی که نیمه دیگر نیروهای چپ در این پروژه بصورتی فعال دخالت داده نمی شوند این باشد که ورود آنها از یک طرف سنگینی وزنه را برای آنهایی که خواهان عبور قاطع از نظام جمهوری اسلامی هستند را به مراتب بیشتر می کند. این مساله نمی تواند مورد پسند بینش هایی از نیروهای چپ باشد که تحت عناوین مختلف بر استراتژی انتخاب میان بد و بدتر از درون جناح های درون حکومتی در هر شرایطی سوار می باشند.
خیزش چهار ساله اخیر پروژه وحدت چپ که سه سال دیگر هم ادامه خواهد داشت تا محصول نهایی آن بصورت منشور، پلاتفورم ، برنامه و اساسنامه دست اندرکاران آن ارائه شده و در مرحله بعدی تکاملی آن به وحدت ساختاری “اکثریت”، “اتحاد” و “وحدت” منجر گردد، خیزشی به بلندای هفت سال است که میوه نارس آن به هیچ وجه نه جوابگوی پاسخ وظیفه سیاسی تاریخی نیروهای چپ می باشد، نه در خور پتانسیل های بالقوه این نیروی اجتماعی میباشد. این پروژه در مرحله پایانی آن اگر به همین شیوه ادامه یابد، حتی میتواند به پولوریزه شدن بیشتر نیروی اجتماعی چپ منجر گردد. این خیزش بلند هفت ساله در بهترین حالت خود تنها قادر خواهد بود جهشی خیلی کوتاه در مقیاس کمی تکامل یافته تر از اسناد امروزین سازمان اکثریت و ساختاری به اندازه یک و نیم برابر آن بیافریند، نه چیزی بیشتر از آن.
دنیز ایشچی ۰۷/۰۳/۲۰۱۴