قبل از درگذشت آیت الله منتظری، آقای خامنهای در سخنرانی خود در دیدار با طلاب حوزه علمیه گفته بود: «من هیچ اعتقادی ندارم به دفع … اعتقاد من به جذب حداکثری و دفع حداقلی است».
این سخنان را که آنروز شنیدم بی اختیار به یاد آیت الله منتظری افتادم . پیش خود گفتم تفاوت این دو از کجا تا کجا است. چگونه و چه عواملی باعث می شود، آقای منتظری (استاد خامنهای، از رهبران و موسسین اصلی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، دومین شخصیت دینی و سیاسی جمهوری اسلامی، کسی که در آستانه تبدیل شدن به ولی فقیه و رهبر جمهوری اسلامی بود) دربرابر جور و ستم و جنایت ولی فقیه و قدرت او ایستادگی می کند، دست از قدرت می کشد و درسمت عبور از فقه سنتی (عبور از خود) و پذیرش برخی تغییر وتحول مثبت در فکر و سیاست خود حرکت می کند، ولی خامنهای برای حفظ قدرت دست به سرکوب و دفع استاد خود و بیش از نیمی از دوستان و پایه گذاران معمم و مکلای جمهوری اسلامی و ولایت فقیه می زند؟
چه عناصر مثبتی در فکر و اخلاق منتظری بود، و چه اتفاقی در درون او رویداد که توانست به نقد نظریات و اعمال ولایت فقیهانه خود و ولایت فقیه واقعا موجود بپردازد، و در سمت پذیرش حق انسان وحقوق شهروندی گام بردارد، ولی آقای خامنهای همچنان مشغول سرکوب و دفع حداکثری شهروندان است؟
آیا خامنهای نمی داند که فرایند مخالفت نظری و عملی با ولایت فقیه بویژه ولایت مطلقه فقیه سابقه دراز سی ساله دارد، و کودتای انتخاباتی بیست و دو خرداد آنرا سرعت و شدت بی سابقهای بخشید و به فرایند عمومی بدل کرد؟ آیا نمی داند که اکثریت شهروندان کشور اعم از مسلمان و نامسلمان اعتقادی به ولایت مطلقه فقیه ندارند، و با آن مخالفند؟
آیا او متوجه نیست که اصل «ولایت فقیه» بویژه «ولایت مطلقه فقیه» عین دفع حداکثری و خلاف جذب حداکثری است؟
چرا منتظری توانست بخاطر خطاهای گذشته خود، بطور علنی از مردم ایران عذر خواهی کند، ولی خامنه ای نه تنها عذرخواهی نمی کند بلکه از یکسو مردم معترض و حتی همدینان، اساتید، دوستان و نزدیکان خود را به شیوه خشنی سرکوب و دفع می کند، و از سوی دیگر می گوید: «من هیج اعتقادی به دفع ندارم و … اعتقاد من به جذب حداکثری و دفع حداقلی است»!
پیش خود گفتم او می داند و بخوبی هم می داند ولی شجاعت اخلاقی زیر سوال بردن فکر خود وقدرت خود را ندارد. اگر او شجاعت زیر سوال بردن و عبور از منافع خود و شهوت قدرت و تحجر تفکر دینی داشت، می توانست در انتخابات بیست و دو خرداد و بعد از انتخابات و مشاهده اعتراض میلیونی مردم جور دیگری عمل کند، ولی او بجای کاربست سیاست و روش جذب حداکثری و دفع سیاست استبدادی ـ امنیتی، به قدرت و سرنیزه اقلیتی ها تکیه زد و به دفع حداکثر پرداخت.
ذهنم مشغول این سوالات و مسائل بود، و می خواستم مطلبی بنویسم که متاسفانه آیت الله منتظری درگذشت. اولین واکنشی که با شنیدن این خبر در من بوجود آمد, این بود کاش او زنده می ماند. کاش می ماند و برای شاگرد قدیمی خود آقای خامنه ای و اطرافیان تازه بدوران رسیدهاش، کلاس می گذاشت و تجارب جدید خود را به آنها آموزش می داد.
کاش منتظری می ماند و به خامنه ای و اطرافیانش درس شجاعت ایستادن در برابر ظلم و استبداد دینی، درس شجاعت دست کشیدن از قدرت در اوج قدرت، درس شجاعت زیر سوال بردن و نقد و اصلاح نظریات و سیاستهای خود، درس انتقاد علنی از نظریات و سیاستها و اعمال خطای گذشته خود در برابر مردم، و درس عبور ازخود و چگونه حکومت کردن می آموخت.
دوباره پیش خود گفتم آیا خامنهای این ظرفیت اخلاقی و هوش و استعداد فکری را دارد که درسهای جدید استاد و رهبر قبلی خودرا بفهمد و یاد بگیرد و بکار بگیرد؟! چرا منتظری با توجه به مقام و موقعیت دینی و سیاسی خود خواست و توانست چنین کند ولی خامنه ای نمی خواهد؟
اگرچه این ارزیابی را ندارم که خامنه ای دست از قدرت بردارد، ولی درآن فضا نمی دانم چرا دلم می خواست خامنه ای نیز دست از قدرت بردارد، و راه استاد خود را برگزیند.