سوسیال داروینیسم در خدمت کاپیتالیسم، فاشیسم، و راسیسم.
طرح و پروژه “سوسیال داروینیسم” انسان ستیز، بین سالهای ۱۹۴۰-۱۹۰۰ میلادی در غرب جهت: انحراف مبارزه طبقاتی، تبلیغ آنتی کمونیسم، و تضعیف جنبش کارگری اشاعه یافت. تئوری” تکامل انواع در موجودات زنده” که داروین و لامارک مطرح کرده بودند، نیم قرن بعد توسط: اسپنسر، مالتوس، و چامبرلین، تبدیل به تفکر راسیستی سوسیال داروینیسم گردید. آن در نیمه دوم قرن ۱۹ میلادی یک جریان جامعه شناسی بورژوایی و عکس العملی در مقابل رشد کمونیسم ، جنبش کارگری، مبارزه طبقاتی، و مشوق نژادگرایی بود. سوسیال داروینیسم نوعی جنگ بیولوژیک انسانهای قوی علیه انسان های ضعیف بود که مسئل: اقتصادی-اجتماعی و خصوصیات اقشار و طبقات را انکار می نمود. فلسفه سوسیال داروینیسم در قرون ۱۹ و ۲۰ میلادی مورد توجه سیاستمداران و روشنفکران راسیست در غرب و بلندگوهای آنان قرار گرفت. جنبش فاشیسم و نازیسم از این تئوری غیرعلمی و بی اساس، استفاده کرد و کوشید آنرا از نظر قانونی علمی جلوه دهد و با ساده نمودن آن، سیاست نابودی دیگران را عملی سارد.
سوسیال داروینیسم، جریان فلسفی شبه علمی بورژوایی بود که نظرات داروین پیرامون تکامل موجودات زنده را بشکل مکانیکی به حوزه جامعه نیز بسط و تعمیم داد تا استثمار، سلطه سیاسی، و جنگهای سلطه جویانه را بعنوان: مبارزه در راه بقا، و انتخاب طبیعی، میان موجودات را ضرورت طبیعی و جبری ابدی جا بزند و توجیه کند. آن نوعی بیولوژی گرایی رسوا در میان علوم اجتماعی است. مارکس در بحث با آ.لانگه، بسط و تعمیم قوانین بیولوژی روی جامعه را رد کرد و همراه با انگس، تئوری “مبارزه برای بقا از طریق قانون طبیعی” و نظر مالتوس در باره” ازدیاد جمعیت” را جهالت و تنبلی فکری نامید. از نظر وقایع تاریخی، اهدای جایزه آلفرد کروپ در سال ۱۹۰۰ میلادی در آلمان موجب مجلسی شدن و تشویق تئوری سوسیال داروینیسم در محافل و دانشگاهها و رسانه ها شد که از اغاز همراه با راسیسم ضد بشری بود.
تئوری سوسیال داروینیسم در قرن ۲۰ توسط ه. اسپنسر به نئومالتوس گرایی تبدیل گردید. پیش از آن فرضیه های لامارک و داروین در باره طبیعت و تاریخ تکامل انواع موجودات زنده، بشکل غیرعلمی وارد سیاست و علوم اجتماعی شده بودند؛ مخصوصا نظریه داروین در باره بیولوژی پیرامون “انتخاب طبیعی” را به جوامع انسانی بسط و تعیم دادند. چپ سنتی مدعی است که هنوز” قانون طبیعت”، یعنی پیروزی قوی بر ضعیف، اساس بی عدالتی در امریکاست، چون انسانهای نابرابر وارد نبرد رقابت در سرمایه داری میشوند، تا تئوری بقای قوی تر و باهوش تر ها عملی گردد. سوسیال داروینیسم قوانین خاص علمی اجتماعی را انکار میکند و نظراتش را به “قوانین طبیعی” کاهش میدهد. مدافعان این نظریه منطق خود را وارد موضوعات سیاسی میکنند تا: عدالت و مبارزه طبقاتی را ، غیرطبیعی و غیرممکن نشان دهند. زمانیکه سوسیال داروینیسم وارد ایدئولوژی راسیستی فاشیسم هیتلری شد، شکل مخوف خود در قتل عام میلیون ها انسان را در عمل نشان داد.
داروین در سال ۱۸۵۹ میلادی، تئوری علمی خود درباره تشکیل و تکامل انواع موجودات زنده؛ از طریق” انتخاب طبیعی و نظریه بقا” را عرضه کرد. سوسیال داروینیست های راسیست اساس نظریه داروین را بصورت مکانیکی از طبیعت به جامعه تعمیم دادند و آنرا وارد روابط اجتماعی و فرهنگ و سیاسی نمودند. اسپنسر انگلیسی میگفت در اجتماع باید باهوش ترین و قوی ترین و زیباترین و با استعدادترین و مناسب ترین انسانها به بقای خود ادامه دهند و سایرین پاکسازی و تصفیه نژادی شوند. چامبرلین، یک انگلیسی دیگر کوشید، سیر تاریخ را از طریق نقش نژادها تعریف کند. او دست آوردهای عصر رنسانس را مرهون نژاد آریایی میدانست و مدعی بود که تاریخ فرهنگ و تمدن غرب مرهون و نتیجه نبرد نژاد آریایی با قوم سودطلب و خودشیفته یهود است، گرچه از نژاد آریایی اکنون فقط قوم ژرمن بجا مانده، و بشریت رافقط ژرمن های مسیحی میتوانند به دروازه تمدن کهکشان ها برسانند! هیتلر یکی از هواداران او بود و در سال ۱۹۲۴ با وی دیدار نمود. در حالیکه گروه دیگری مدعی بودند که انسان مخلوق خدا نیست بلکه نتیجه و محصول علم بیولوژی و رشد و تکامل موجودات تک سلولی، و متعلق به خانواده جانوران است.
“سوسیال داروینیست ها” اشاره میکنند، انتخاب در مبارزه برای بقا، موتور ترقی و پیشرفت است، یعنی با بیولوژیک نمودن روابط اجتماعی، ضرورت نیاز به یک سیاست و دولت و مدیریت راسیستی را عمده میکنند. راسیست ها و فاشیست ها در سیاست خارجی: سوسیال داروینیسم را در خدمت پایه گذاری نظام کاپیتالیستی و حمله نظامی و استعمار کردن کشورهای جهان سوم قرار دادند. و در سیاست داخلی: پاکسازی و قتل معلولین جسمی و روانی را که مزاحمتی برای مبارزه بقا میدانستند، اجرا نمودند. “همدردی” مرگ آور راسیست ها موجب نابودی هزاران انسان از طبقات و اقشار زحمتکش گردید. تئوری مبارزه برای بقا به یک ایدئولوژی تبدیل شد که همجون داروینیسم عامیانه، استثمار در نظام سرمایه داری را توجیه میکرد. باید پرسید چرا اعتراض لیبرالها و اخلاق گرایی مسیحیت خود را نشان نداد. گرچه به شواهد تاریخ، بخشی از سران کاتولیک، حتی با فاشیسم در قتل و تعقیب و پروپاگاندا همکاری نمودند.
پایه گذاران داروینیسم اجتماعی در انگلیس و آلمان نظریه پردارانی مانند: گومپلو، راتزن، اسپنسر، ولفمن، آمون، شالمایر، و پلاته بودند. در سال ۱۸۵۰ میلادی اسپنسر، فیلسوف و نویسنده انگلیسی، به انتقاد از سیاست خیرخواهانه “کمک به فقرزدایی” دولت وقت نمود، چون در نظر او طبیعت خواهان بقای قوی هاست. از آنزمان اصطلاح “اسپنسرگرایی” یا سوسیال داروینیسم وارد فرهنگ سیاسی غرب شد.اسپنسر با طرح “بقای نسل قوی تر” نخستین کسی بود که جامعه انسانی را بخشی از طبیعت دانست. او اصل زندگی طبیعی مانند مبارزه برای بقا را از جمله نرم های اجتماعی معرفی نمود. او در گذر قرن ۱۹ به ۲۰ میلادی تاثیر مهمی روی اهداف جنبش های سیاسی: کاپیتالیستی، ناسیونالیستی، نظامی، و حتی روی بخشی از سوسیال دمکراسی گذاشت.
سوسیال داروینیست ها کوشیدند از طریق علم ژنتیک و داروینیسم ثابت کنند که در جامعه انسانی هر کس علیه دیگری برای بقای خود می جنگد و رقابت در جامعه سرمایه داری لازم و بخشی از قانون طبیعت است. کوشش آنها بسط و انتقال نظریه” تکامل و تشکیل انواع” داروین از طریق “مکانیسم های” انتخاب، روی روابط اجتماعی در جامعه انسانی بود. رسانه های امپریالیستی اینگونه ایده ها را از پایان قرن ۱۹ تا میانه قرن ۲۰ میلادی اشاعه دادند تا زمینه قانونی کردن و عادی سازی سیستم های: کاپیتالیستی، فاشیستی، کلنیالیستی، با عناصر راسیستی را برای جنگهای نابودکننده، پاکسازی نژادی و قتل معلولین در زمان رایش سوم هیتلر فراهم سازند. گروهی از هواداران داروین مانند: هوکسلی، والاخ، هکل، وایسمن، و غیره، بدلیل بی اطلاعی از ماتریالیسم تاریخی کوشیدند داوینیسم را علمی مناسب برای درک تاریخ جوامع جا بیندازند.
برای درک بهتر” سوسیال داروینیسم” باید با بیولوژی گرایی و راسیسم آشنا شد، چون هستی بیولوژیک مقدمه زندگی اچتماعی است. از اینکه در منابع علمی پیرامون سوسیال داروینیسم به نظرات نیچه توجهی نمیشود شاید عنوان “شاعر فیلسوف” برای نیچه باشد. گرچه او با مثال اریستوکراتی یونان باستان و دفاع از برده داری، خواهان حکومت برگزیدگان و قشر الیت بود. امروزه اشاره میشود که تصور فعالیت مکتب سوسیال داروینیسم در کشورهای دمکراتیک غیرممکن است چون آنها برای دخالت در زندگی زناشویی و تولید فرزند و هدایت زندگی افراد نیاز به کمیته ای رسمی دارند که غبرممکن است. حتی بانک های پخش اسپرم در کشوری مانند امریکا، درگیر ممانعت های کمیته های اخلاقی، سازمانهای مذهی ، و تشکیلات هومانیستی هستند.
2 Comments
موضوع پیاده کردن نظریه داروین در علوم اجتماعی بسیار کلیدی است. در انسان شناسی اکثر محققان در نیمه اول قرن ۲۰ متوجه موضوع تحول اجتماعی و پیدا کردن سرچشمه باور های فرهنگی و اجتماعی بودند.
مقاله شما ولی فقط از تئوری بقا در سوشال داروینیزم صحبت میکنه و نه از مدل فکری تحول اجتماعی که بخش اعظم استفاده معاصر و غرب محور از سوشال داروینیسم است. به همین دلیل مقاله شما درک درستی از تئوری های غرب-مرکز-بینانه (Eurocentric) تحول در زمینه اجتماعی بدست خواننده نمیدهد.
تئوری های سوشال داروینیسم که در علوم اجتماعی به شکل مدل تحول اجتماعی از اواخر قرن ۱۹ تا به حال مورد استفاده قرار گرفتند جوامع را فقط از منظر بقا بررسی نمیکردند. چنین ادعایی در واقع نادیده گرفتن بخش اعظم آسیب اجتماعی است که این تئوری بر کشور های غیر غربی و مردم بومی قاره های امریکا، استرالیا، آفریقا و اقیانوسیه وارد کرده. تئوری تحول اجتماعی جوامع انسانی را از دید درجه تحول آنها طبقه بندی میکند. برخی جوامع را پیشرفته و برخی را ابتدایی طبقه بندی میکند. این میان غرب را متحول ترین جامعه انسانی میبیند و اقوام بومی در استرالبا را، مثلا، جوامعی ابتدایی. تقریبا تمام موزه های تاریخ طبیعی و اجتماعی جهان، بر اساس تئوری تحول اجتماعی (و نه نئوری بقا) طبقه بندی شده اند. این است تاثیر پایه ای سوشال داروینیزم. البته که علت جذابیت این تئوری برای غربی ها باور های نژاد پرستانه آنها برای توجیه کولونیالیسم است که با استفاده از علم انسان شناسی عملی شد.
تئوری سوشال داردینیزم مختص جوامع سرمایه داری نبود. اتفاقا این تئوری در میان چپ ها، در کشور های سوسیالیستی مثلا در چین و شوروی، و در میان انسان های مترقی و غبر نژاد پرست و غیر فاشیست هم هم رواج زیادی داشت.
کتاب «ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی» که قبل از انقلاب در ایران خوانده میشد از دید چپ به مقوله «تحول اجتماعی» در هنر به عنوان یک مقوله فرهنگی میپرداره. در شوروی و کشور های سوسیالیستس هم جوامع بشری را بر اساس درجه تحول آنها طبقه بندی میکردند و کما کان میکنند.
مقاله شما با تمرکز بر تئوری بقا فقط روی یک نوع برداشت رادیکال و نژاد پرستانه واضح تمرکز کرده. برداشتی که عملا در علوم اجتماعی امروز جایی نداره. به این ترتیب مقاله شما متوجه حضور مدل فکری «تحول اجتماعی» در تمام وجوه عوم اجتماعی معاصر نیست! پ
بری اینکار لازم است که ابتدا تعریفی درست از مقوله سوشال داروینیزم و استفاده آن در علوم اجتماعی، از جمله انسان شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی داده بشه و بعد روی یک شاخه رادیکال اون با تمرکز بر تئوری بقا متمرکز شوید.
این تفکر در بطن ایده گلوبالیزم یا جهانی شدن سرمایه هم هست. ولی نه به آن شکلی که شما ترسیم کردید، نه از منظر تئوری بقا، بلکه از منظر تحول اجتماعی.
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا میرود دیوار کج
داروینیسم یک ایده کاملا فرضی ،غیرعلمی و غیر مستند است و از دروس درسی بسیاری کشورها حذف گردیده ، من ایمان دارم که افسانه آدم و حوای کتب مقدس بسیار علمی تر و درست تر از نظریه تکامل داروین و در کل داروینیسم است .
ریشه تفکر طبقه بندی نمودن طبیعت و جانداران در اندیشه ارسطویی است که سنگ بنیان تفکر کلیسای جهانی کاتولیک به مثابه بنیانگذار الفبا و آموزش و پرورش در عصر نوین است .
هیچ نظام آموزشی و پرورشی درین جهان به قصد نابودی خود بنا نشده و دشمن خود را مورد آموزش و پرورش قرار نداده و نمیدهد و به عبارت دیگر همه راهها باید که به رم ختم بشود .
این حکم در شعبده بازی آموزش پرورش و اندیشه ورزی غرب یک حکم غیرقابل تخطی است
این نکته بسیار مهم اکنون به سلسله جنبان ریزش تمدن و اندیشه غربی بدل گردیده است .
علوم انسانی بر مبنای علم تاریخ شکل میگیرد و اگر بر مبنای تاریخ دروغین باشد در هر رشته و زمینه به بن بست ،ناهنجاری ،دروغ و انهدام میانجامد .(فلسفه،هنر،جامعه شناسی،سیاست و ..حتی ریاضیات )
چندین نسل نخست پاپهای کلیسای کاتولیک همگی فرانسوی بودند و اینکه تقریبا اکثر مورخین بزرگ و نامی جهان غرب فرانسوی هستند بی دلیل نیست .
این زاویه دید حقیقی و منطقی باعث میگردد که ریشه بسیاری از بن بست های همه دیدگاهها و نظریه های سیاسی فلسفی و جامعه شناسی زاده شده بر بستر اندیشه غربی زمانه خود را بشناسیم .
سوسیال داروینیسم همانگونه که بدان اشاره گردید هم از سوی فاشیستهای غربی و هم از سوی روسهای کمونیست (بسیار ضعیف)مورد استفاده قرار گرفت .
من گمان میکنم این نکته بسیار مهم در نقد همه مکاتب فکری و سیاسی زمانه ما از جمله مارکسیسم نیز باید که در نظر گرفته شود .
دانستن جزییات همه این مکاتب بسیار ضروریست اما پذیرفتن بدون تامل انان خودکشی فکری و شخصیتی است .
سوسیالیسم و عدالت اجتماعی در اسارت و تملک هیچ شخص و مکتبی حتی مارکس و مارکسیسم نیست و تکامل مفروظ داروین تنها خیرش به میمونها نمیرسد و ما و سوسیالیسم نیز از آن بهره خواهیم برد .