نماد و نهاد شاهی چیست؟
نهاد پادشاهی درکشور ما، از داریوش تا شاه اسماعیل صفوی، از آغا محمدخان قاجار تا انقلاب مشروطیت و قانون اساسی قبل از انقلاب بهمن، علیرغم اصلاحات برزگ و عمیق در آن و با وجود کارکردهای گوناگون و تاویلها و تفسیر های متفاوت از آن، در تحلیل نهائی گوهر دینی خود را حفظ کرده بود. اگر مروری بر ادبیات، تاریخ، سیاستنامه ها، سفرنامه ها، خاطرات و دیگر آثار مکتوب و یا نانوشته کشورمان داشته باشیم متوجه خواهیم شد که در طول تاریخ دراز ایران، در فکر و فرهنگ ایران زمینیان، پادشاهی (شهریاری یا سلطنت)، چیز خدائی و موهبت الهی بوده است.
من کوشش می کنم در این بخش، چیستی پادشاهی و پادشاه ایرانی از منظر دیدگاه اندیشمندان و بزرگان ایرانی را، به ترتیب زمانی نقل کنم. تا آنجا که منابع در دسترس اجازه می داد، کوشش کردم در نوشتن فاکتها تقدم تاریخی را رعایت کنم. اما اینکه واژه پادشاه درست است یا شاه، شاه درست است یا شاهنشاه، اینکه از ابتدا شاهنشاهی بوده و بعدها شاهی شد یا نه مورد بررسی ما نیست. اگرچه برای پاسخیابی به سوال مربوطه، ریشه یابی و تبارشناسی واژه شاه و شهریار ضروری است اما موضوع بحث ما نیست.
ما می خواهیم ابتدا مروری بر چیستی نماد و نهاد شاهی ایرانی از نگاه بزرگان فرهنگ، دین و ادب ایران زمینیان و از منظر قانون اساسی دوران انقلاب مشروطیت داشته باشیم.
با توجه و تعٌمق در تعاریف و تاویلها و تفسیرهای بزرگان کشور و قانون اساسی از شاه و پادشاهی، می خواهیم ببینیم آیا این نماد و نهاد تاریخا شکل گرفته، در عصر جهانی شدن جهان، در آغاز قرن بیست و یکم و در ایران امروز، بستر مناسب، زمینه ساز همخوان، شکل پویا و شکوفنده برای دموکراسی، آزادی و حقوق بشر برای ایران امروز است؟ و یا اساسا این نماد و نهاد ایرانی به کار آزادی، دمکراسی و حقوق بشر می آید یا برای عقلائی و دمکراتیزه کردن فکر و فرهنگ و روابط ایرانیان، باید از این نهاد و نماد نیز مثل ولایت فقیه و ولی فقیه متعلق به قرون گذشته گسست؟
نیاکان ما در سنگنوشته های بیستون، بر تارک تاریخ ما نوشته اند: «من داریوش هستم… شاه شاهان… نماینده اهورامزدا» (۲). «بخواست اهورا مزدا من شاه هستم. اهورا مزدا، شاهی را به من عطا فرمود». «اهورا مزدا این شاهی را بمن بخشید. اهورا مزدا مرا یاری کرد تا این شاهی را بدست آوردم». «اهورا مزدا را میل چنین بود: در تمام زمین، مرا (چون) مرد (خود) برگزید: مرا در تمام این زمین شاه کرد…. آنچه من کردم همه بخواست اهورا مزدا کردم» (۳)
با کمی دقت در مضمون و ساختار جملات و لحن نهفته در آن، متوجه می شویم که از نظر انسان ایران باستان، شاه و شاهی چیزی الهی و دینی است. شاهی عطیهٌ اهورامزدا است. شاه برگزیده اهورا مزدا است؛ شاه نماینده اهورامزدا است؛ شاه مرد است؛ شاه، شاه تمام زمین است. و شاه هر چه کند، بخواست اهورا مزدا کند.
ساختار و صلابت جملات در سنگ نوشته ها، به آیه ها و احادیث مقدس دینی و مذهبی شباهت دارند. البته، کسی که به خواست خدا شاه شود و نماینده خدا باشد و مقام و موقعیت اش خدادادی باشد و خدائی، نمی تواند زبان و لحن آدمیزادگان را داشته باشد.
جوهر فکر و فرهنگ پادشاهی دوران هخامنشیان را می توان در عصر ساسانیان نیز مشاهده کرد.
در نامه تنسر به گشنسب، تنسر آمده است: «… دین و ملک هر دو به یک شکم زادند. دو سیدهٌ، هرگز از یکدیگر جدا نشوند». ۴
آقای محمدرضا فشاهی می نویسد: «عصر شهریاری خداسالارنه» که همان عصر باستان می باشد: این عصر از سال ۵۵۰ قبل از میلاد، یعنی تاریخ تاسیس سلسله هخامنشی توسط کوروش آغاز می گردد، و با سقوط ایران در سال ۶۵۱ میلادی – سقوط نظام سیاسی – به دست اعراب در عصر ساسانیان پایان می پذیرد.». (۵)
ولی بنظر میرسد اندیشه شهریاری خداسالار ایرانی، بعد از حمله اعراب به ایران بوی وخوی اسلامی بخود می گیرد و در آن تداوم پیدا می کند. ناگفته نماند که قرآن نیز بمثابه عالیترین تجلی فکر و فرهنگ اعراب آن دوران، بر الهی بودن پادشاهی و برگزیده بودن شاه تاکید دارد. گوئی اعراب، «شهریاری خداسالار» را از ایرانیان دوران باستان برگرفته و در آثار خود باز تولید کرده اند.
در قرآن مجید، در سوره بقره، آیه ۲۴۷ آمده است: «و پیامبرشان به آنان گفت، درحقیقت خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته است… خدا او را بر شما برتری داده است، و او را در دانش و نیروی بدنی بر شما برتری بخشیده است، و خداوند پادشاهی خود را به هرکس که بخواهد می دهد، و خدا گشایشگر داناست.» (۶)
درسوره آل عمران، آیه ۲۶ آمده است: بگو «بارخدایا، توئی که فرمانروائی؛ هر آنکس را که خواهی، فرمانراوئی بخشی؛ و از هرکس خواهی، فرمانراوئی را بازستانی… ». (۷)
و در سوره «ص آیه ۲۰» آمده است: «و پادشاهیش را استوار کردیم و او را حکمت و کلام فیصله دهند عطا کریم». (۸)
بنابر آنچه آمد، در قرآن مجید نیز پادشاهی، چیزی خدائی است، از آن خدا و عطیٌه خدا است. خدا پادشاهی را به هر کس که بخواهد می دهد و از هر شاهی اگر بخواهد باز می ستاند. شاه برگزیده خدا ست. شاه در دانش و حتی نیروی بدنی برتر از دیگران است. شاه حکمت و کلام فیصله دهنده از جانب خدا دارد.
و اما ابوعلی مسکویه رازی در تجارب الامم، بعداز تسلط اعراب و اسلام بر ایران می نویسد: «بدانید که پادشاهی و دین دو برادر همزادند که پایداری هر یک جز به آن دیگری نباشد، زیرا دین شالوده پادشاهی است و تاکنون پادشاهی پاسدار دین بوده است… » (۹)
غزالی در نصیحت الملوک بطرز شیوائی می نویسد: «سلطان سایه ی هیبت خدای است بر روی زمین. یعنی که بزرگ و برگماشته ی خدای است بر خلق خویش. پس بباید دانست که که کسی را که او پادشاهی و فرٌ ایزدی داد، دوست باید داشت، و پادشاهان را متابع باید بودن و با ملوک منازعت نشاید کردن، و دشمن نباید داشتن». (۱۰)
وی درباره رابطه دین و پادشاهی می نویسد: «و نیکوترین چیزی که پادشاه را بباید، دین درست است، زیرا دین و پادشاهی چون دو برادر از یک شکم زائیده شده؛ باید که تیمار دارنده هم در کارِ دین بود» (۱۱)
فردوسی بزرگ احیاگر فکر و فرهنگ ایرانی در دوران تسلط اسلام بر ایران می گوید:
کنون ایزدم داد شاهنشهی
بزرگی و تخت و کلاه و مهی
پذیرفتم این از خدای جهان
شناسنده آشکار و نهان
…
خداوند کیوان و وبهرام وهور
خداوند فرٌ و خداوند زور
مرا داد اورنگ و فرٌ کیان
تن پیل و چنگال شیر
…..
همان من نه از اهریمنم
که از فرٌ و برز است جان وتنم
..
منم گفت با فرٌه ایزدی
همم شهریاری و همم موبدی
…
چنان دان که شاهی و پیغمبری
دوگوهر بود در یک انگشتری
از این دو یکی را همی بشکنی
روان و خرد را به پی افکنی
…
چو شد ساخته کار لشکر همه
برآمد سر شهریار از رمه
…
دگر آفرین باد بر فریدون برز
خداوند تاج و خدواند گرز
همش داد و هم دین وهم فرٌهی
همش تاج هم تخت شاهنشهی
و بالاخره این که
نه بی تخت شاهی بود دین به پای
نه بی دین بود شهریاری به جای
عبدالجلیل قزوینی رازی می گوید: «پادشاه راعی رعیت باید، و راعی را با آفتاب مشابهت کرد ه اند که بر همه بقاع به نیک و بد تافته شود. و نیک و بد دنیا به حجت ظاهر شود. و به قیامت پدید آید محق از مبطل و تقی از شقی و موافق از منافق» (۱۲) ص ۶۶ کتاب تمرین مدارا. محمد محتاری.
نجم الدین رازی معروف به دایه، اما بر شبان بودن پادشاه نیز انگشت می گذارد و می گوید: «پادشاه چون شبان است و رعیت چون رمه. بر شبان واجب است که رمه را از گرگ نگاه دارد، و در رفع شر او بکوشد…» (۱۳) ص ۶۶ تمرین مدارا.
تاویل های بزرگان اقوام ایرانی از پادشاهی اگرچه متفاوت است و رنگ زمانه بخود گرفته است ولی همه در یک چیز مشترکند و آن دینی بودن گوهر پادشاهی از دید آنها است.
نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله، پادشاه را نایب امام می کند و می نویسد: «پادشاه نایب امام است و امام نایب پیغامبر و پیغامبر نایب خدای» (۱۴)
خواجه نظام الملک بزرگ اندیشمند سیاسی ایرانِ دوران حکومت سلجوقیان، کوشش می کند فکر و فرهنگ شهریاری ایران باستان را زنده نگه بدارد و می گوید «ایزد تعالی در هر عصر و روزگار یکی را از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهی آراسته و ستوده گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدوباز بندد و درِ فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هیبت و حشمت او، اندر دلها و چشم خلایق بگستراند تا مردم اندر عدل او روزگار می گذراند و آمن هم باشد و بقای دولت همی خواهند» (۱۵).
سید جعفر کشفی در آغاز دوران پادشاهی قاجار می نویسد: «بدان که پادشاه و سلطان، خلیفه و ظلٌ خداوند جلٌ علاست و معنای مرتبه خلافت و ظلیٌت… آن است که صورت و مظهرصفات خداوند باشد و تمام صفات خداوند راجع به عدل است و عدل آن، منقسم به صفات لطف و قهر می شود. پس سلطان آلت و مظهر لطف و قهر خداوند می باشد و… » (۱۶)
و بالاخره در متمم قانون اساسی انقلاب مشروطیت می خوانیم:
اصل سی و پنجم: «سلطنت ودیعه ایست که بموهبت الهی از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده.».
اصل سی وششم: «سلطنت مشروطه ایران از طرف ملت بوسیله مجلس موسسان بشخص اعلیحضرت شاهنشاه رضا شاه پهلوی تفویض شده و در اعقاب ذکور ایشان نسلا بعد نسل برقرار خواهد بود».
اصل سی و نهم: «هیچ پادشاهی برتخت سلطنت نمی تواند جلوس کند مگر اینکه قبل از تاجگذاری در مجلس شورای ملی حاضر شود با حضور اعضای مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هیات وزرا بقرار زیر قسم یاد کند: من خداوند قادر متعال را گواه گرفته بکلام الله مجید و بآنچه نزد خدا محترم است قسم یاد میکنم که تمام هم خود را مصروف حفظ اسقلال ایران نموده حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم قانون اساسی مشروطیت را نگهبان و بر طبق آن و قوانین مقرره سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال خداوندِ عز شأنه را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشم و از خدواند مستعان در خدمت بترقی ایران توفیق میطلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد میکنم.».
اصل اول «مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقهء جعفریه اثنی عشریه است باید شاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد».
اصل دوم: «مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه و تائید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه ملت ایران تاسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله و آله وسلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجوهم بوده و هست لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیاتیکه کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقیهای متدینین که مطلع از متقتضیات زمان هم باشند به اینطرق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی بمجلس شورای ملی بنمایند پنج نفر از آنها را یا بیشتر بمقتضای عضر اعضای مجلس شورای ملی بالتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویت بشناسند تا مودایکه در مجلسین عنوان می شود بدقت مذاکره و غوررسی نموده هر یک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رای این هیئت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجه عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.»
بالاخره نسلهای قبل از انقلاب بهمن به خاطر دارند که چگونه تحت حکومت اعلیحضرت همایونی خدایگان شاهنشاه آریامهر، ایران به شعار خدا – شاه – میهن مزّین بوده بود.
مروری بر این تعاریف و تاویلهای ایرانی- باستانی، ایرانی- اسلامی و ایرانی – شیعی و دوران مشروطیت از شاه و پادشاهی و اندکی تعمق و کنکاش در آنها، نشان می دهد که در فرهنگ و اندیشه سیاسی ایرانی، شاه و پادشاهی چیز خدائی است.
پادشاهی را و فرٌ را، خداوند به برگزیدگان خود عطا می کند و باز می ستاند؛ شاه دارای فرٌ ایزدی است؛ شاه نماینده خدا است، شاه سایه خدا است؛ شاه برگزیده خدا است؛ شاه برتر از دیگران است؛ شاه برکشیده خدا است؛ شاه مرد است، شاه هم موبد و هم شهریار است؛ شاه پاسدار دین است، دین پایگاه شاه است، شاه و دین به یک شکم زادند، شاه پیل تن و شیرچنگال است؛ جان و تن شاه از فرٌ وبرز است؛ شاه شبان است؛ شاه نایب امام است؛ شاه ارباب است؛ شاه مظهر و صورت و آلت لطف و قهر خدا است. و بالاخره در قانون اساسی انقلاب مشروطیت و متمم آن، علیرغم اینکه ساختار نظام سیاسی کشور دستخوش اصلاحات جدی شد ولی «سلطنت ودیعه ایست که بموهبت الهی از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده.»، شاه نور الله است و اعلیحضرت شاهنشاه اسلام، خلدالله سلطانه است.
طبق متتم قانون اساسی، شاه ایرانی باید مسلمان شیعه باشد؛ باید مروج مذهب شیعه باشد. طبق آن قانون، هیچ شاهی به تخت نتواند نشستن، مگر اینکه قبل از تاجگذاری در مجلس شورای ملی… به کلام الله مجید قسم بخورد که… در ترویج مذهب جعفری اثناعشری سعی و کوشش کند. شاه باید در مجلسی به قرآن قسم بخورد که، مواد قانونیه آن مجلس در هیج عصری از اعصار مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و… نداشته باشد.
این مفهوم و تاویل ایرانی باستانی، اسلامی و شیعی از پادشاهی که درقبل از انقلاب مشروطیت قانونیت نداشت، در قانون اساسی انقلاب مشروطیت و متمم آن، قانونیت پیدا کرد.
نظام سیاسی ایران ( سلطنت )، علیرغم تحمل اصلاحات مهم مدرن در پروسه نوسازی، بالاخره موهبت الهی باقی ماند و نتوانست از ریشه ها و زمینه های باستانی، اسلامی و شیعی خود بگسلد. بدینترتیب اندیشه نقاد، آزادی و دمکراسی پارلمانی، ابتدا در اندیشه شهریاری ایرانی – شیعی (شهریاری خداسالار- شیعی گوهر) تحلیل وتقلیل یافت و سپس بر پای آن قربانی شد. نظام سیاسی برآمده از انقلاب مشروطیت بجای انکشاف در سمت عقلانیٌت نقاد، آزادی و دمکراسی پارلمانی در سمت پادشاهی آریائی سیر کرد.
رضا شاه در طول حکومت خود، اصل های اول و دوم متمم قانون اساسی را دور زد و روحانیت نیز سالهای درازی بر سر این مواد و مواد مشابه جنجالی به پا نکردند. رضاشاه اصول اول و دوم را اجرا نکرد ولی نظام سیاسی کشور را نیز نه در سمت دمکراسی پارلمانی و آزادی بلکه در سمت شبان سالاری هدایت کرد. رضاشاه قدر قدرت و کبیر شد و محمد رضا شاه، خدایگان شاهنشاه آریامهر. محمد علی همایون کاتوزیان می نویسد: «استبداد ایرانی… عبارت است از انحصار و اعمال قدرت خودکامه در همه سطوح زندگی عمومی که مشروعیتش فقط از یک فرد ناشی می شد.» (ص ۱۰۱.کتاب اقتصاد سیاسی ایران). و ما اضافه می کنیم که مشروعییت آن فرد نیز بقول محمد مختاری از فکر و فرهنگ شبان رمگی ناشی می شد.
ما قبلا اشارتی داشتیم که در فرهنگ سنتی- دینی کشور ما، جهان و جامعه بر سلاطین گردد. جامعه ایران بار دیگر این بار بعد از انقلاب مشروطیت، باز هم بر سلاطین گردید. استبداد ایرانی که ریشه دینی و فرهنگی داشت، بعد از انقلاب مشروطیت تداوم یافت، این بار در شکل قانونی و نوین.
در انقلاب مشروطیت، سیستم پادشاهی، اصلاح ، نوسازی و قانونی شد ولی چون بر بنیاد اندیشه شهریاری خداسالار استوار بود، بمرور زمان به اصل خود یعنی شاه محور ی، مردسالاری و استبدادی برگشت.
نظام سیاسی کشور علیرغم نوسازی، بیش از نیم قرن بر حول دو پادشاه مرد بگردید. در دوره جنگ جهانی دوم، رضا شاه که مثلا نماد وحدت ملی بود، مملکت را رها کرد و رفت. پادشاهی به حکم قانون اساسی و متمم آن به فرزند ذکور رضاشاه تفویض شد و محمد رضا، بعنوان یک شهروند، بی رنج و زحمت، فرٌ آریائی یافت و بمقام خدایگان و شاهنشاه آریامهر سقوط کرد.
او نیز بعنوان فرزند خلف پدر، در روزگاران بحرانی ایران، چونان پدر، مملکت را رها کرد و رفت؛ نظام شاهنشاهی، بی شاه و بی ستون و بی محور ماند؛ خیل عظیم وزیران، وکیلان، لشکریان و درباریان تحصیل کرده و غرب دیده، چونان رمه، بی شبان و بی تصمیم ماندند و نظام فرو پاشید. نظام مبتنی بر شهریاری خداسالار فرو پاشید تا مملکت بر محور سلطان خدا سالار دیگری بگردد.
از منظر نگرش شهریاری ایرانی، شاهی، چیز زمینی، انسانی و ابطال پذیر و میرا نیست، بلکه نظیر خود خدا، ازلی و ابدی است. بخاطر همین، حتی وقتیکه پادشاه حقیقی در ایران می میرد، موهبت الهی و فرایزدی و سایه خدا بلافاصله و یا با تاخیر، ولی درهر حال به یک برگزیده و برگماشته جدید خداوند، دمیده یا عطا می شود.
گاهی فرٌ و موهبت، حتی در دوران طفولیت به برگزیدگان خدا عطا می شود.
اینکه پادشاه جدید، موهبت الهی و فرٌ ایزدی را، از طریق تو طئه، کور کردن، بریدن سر و کشتن پادشاه قبلی بدست می آورد یا نه، اینکه پادشاه جدید، سرباز ساده و یا یک فرد دیگری از خانواده غیرپادشاهیان بوده یا از اعقاب پادشاه قبلی، اینکه از ایران بوده یا از خارج آمده بود، تاثیری در تصاحب موهبت الهی و سایه خدا شدن او نداشت.
فرد جدید وقتیکه قدرت سیاسی را به شکلی از اشکال از شاه قبلی می گرفت، لطف و فرٌ خداوند نصیب او می شد و او برگزیده میشد و به مقام رفیع پادشاهی برکشیده می شد. و کشور ما قرنها بر حول این موهبت ، فرٍّ و سایه های خداوند گردیده است و فرمان بردن و اطاعت از فرامین این تحفه های الهی نیز بر همگان لازم آمده است.
این چنین است که در اندیشه سیاسی ایرانی، شخص شاه می میرد یا کشته می شود، می رود و یا فرار می کند اما پادشاهی در این یا آن برگزیده خداوند ادامه پیدا می کند. پس شاهیِیٌت شاه ایرانی، در شخص شاه و در خاندان شاه و نژاد شاه و ژن شاه و در محل تولد و در خاک محل تولد شاه نبوده و نیست بلکه در بیرون از او، در ماورای آنها و در نزد خدا و از آن خدا است. بزبان دیگر مقام و موقعیت پادشاهی، ارث و میراث کسی، خانواده ای، طایفه و قبیله ای و یا قشر و یا طبقه اجتماعی خاص و معینی نبوده است که الزاما مثل زمین یا ثروت به فرزندان و یا به همان قبیله و قشر منتقل شود.
خداوند، خود، موهبت خود یعنی پادشاهی را به بنده برگزیده خود می دهد و ازاوباز می ستاند. و بندگان خدا، لطف خدا و قهر خدا را شکر گذار باید باشند. اگر شاه خوب بود و عادل بود، مردم باید خدای را شکر گذار باشند و اگر بد بود و ناخلف، باید از خدا بخواهند که او را به راه راست هدایت کند. چرا که شاه مظهر و آلت لطف و قهر خدا است. در مقابل شاه نباید سرکشی شود، سرکشی از نظر شرعی گناه و از نظر سیاسی جرم غیرقابل بخشش است. این فرهنگ نه تنها در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه اعمال می شد بلکه هم اکنون نیز جاری است. تصادفی نیست که حتی کشیدن کاریکاتوری از امام خمینی یا خامنه ای جرم سیاسی محسوب می شود.
چوبرشاهِ گیتی بود بد گمان ببایدش کشتن هم اندر زمان
شخص شاه میرا است اما قهر و لطف خداوند نامیراست و باید در قالب برگزیده دیگری تجلی پیدا کند تا جهان بر قهر و مهر خدا، متعادل بگردد و نظام موجود تغییر نکند.
غزالی می نویسد: «پس باید دانستن که آبادانی و ویرانی جهان از پادشاهان است؛ که اگر پادشاه عادل بود، جهان آبادان بود و رعیت امن بود، چنانکه… و چون پادشاه ستمکار بود، جهان ویران شود».
بدیترتیب می بینیم که اهورا مزدا، پادشاهی را به مرد برگزیده خود داده؛ الله در قرآن پادشاهی را به فردی داده که برتر از دیگران است و متمم قانون اساسی ما، سلطنت را از طرف ملت به دست مجلس موسسان به اعقاب ذکور نسلا بعد نسل رضا شاه داده است تا جهان ایرانی همچنان بر سلاطین مرد یعنی مردی از خاندان پهلوی بگردد. اینکه ملت چرا این موهبت و تحفه الهی را به مجلس موسسان داده و مجلس موسسان به چه دلیل، آن را، به انحصار دائمی اعقاب ذکور نسلا بعد نسل رضا شاه عطا کرده است مورد بحث ما در اینجا نیست. ولی توجه به این طنز تاریخ و تاریخ طنز آلود جامعه امان را لازم می دانم که چگونه نیاکان متجدد ما، صد سال پیش، از طریق مجلس موسسان، کوشش کردند، ایران باز هم بر سلاطین مرد بگردد و امروز پادشاهیان اصلاح طلب کوشش می کنند ایران باز هم بر سلطان مرد بگردد. من در بخش بعدی درباره جنبه مردسالار بودن اندیشه پادشاهی توضیحاتی خواهم داد.
برخی از صاحب نظران، علل و عوامل ایرانی شدن مشروطیت را صرفا در اسلامی کردن قانون اساسی و متمم آن جستجو می کنند. اما بنظر می رسد ایرانی شدن مشروطیت، فقط ریشه در اسلامی کردن قانون اساسی و متمم آن نداشت بلکه در فکر و فرهنگ شهریاری خدا سالار ایرانی و قانونی کردن شهریاری خداسالار ایرانی نیز ریشه داشت. جباریت سیاسی در ایران از قدیم تا دروان انقلاب مشروطیت و تا به امروز نیز، ریشه در اندیشه شهریاری خداسالار ایرانی، اسلامی و شیعی دارد. جالب توجه است که قبل از انقلاب مشروطیت، پادشاهی بمثابه فرد ایزدی، موهبت الهی و نور الله، خلدالله و ذکور بودن شاه ایرانی، قانونی نبود ولی مجلس شورای ملی و مجلس موسسان، همه این ها را قانونی کردند.
بدینسان، اندیشه شهریاری خداسالار – شیعی ایرانی که در برابر مدرنیته بود، به یکی از مبانی قانون اساسی تبدیل شد و در قانون اساسی دوران انقلاب مشروطیت، قانونی شد. با قانونی شدن موهبت الهی و تصویب اصول اسلامی، قانون اساسی و متمم آن و نظام سیاسی کشور دچار تناقض بنیادین شد. انقلاب مشروطیت تناقضات درونی و بنیادین خود را به قانون اساسی منتقل کرد و به آن قانونیت بخشید. آزادیخواهان کشوربیش از نیم قرن، بدرستی هزاران بار فریاد زدند که رضا شاه و محمدرضا شاه از قانون اساسی عدول کرده و آنرا پایمال کرده و برای مقابله با استبداد سیاسی آنها و دست یابی به آزادی، هزاران کشته وزندانی دادند اما ۱۰ بار نگفتند که قانون اساسی موجود و متمم آن، علیرغم داشتن مفاد مترقی و دمکراتیک فراوان، قانونی مبتنی بر فکر و فرهنگ دینی – شیعی است و باید بر اساس فکر و فرهنگ مدرن – دمکراتیک تغییر یابد.
۴ – ص ۱۷۰ کتاب خواجه نظام الملک / سیدجواد طباطبائی
۵ – ص ۲۰۱ . « اندیشیدن فلسفی… » فشاهی
۶ – ص۴۰- قرآن مجید. ترجمه استاد محمد مهدی فولادوند
۷ – ص ۵۳ همان منبع
۸- ص ۴۵۳ همان منبع
۸– ص ۱۶۹ خواجه نظام الملک – طباطبائی
۹ – ص ۶۶ کتاب تمرین مدارا. محمد مختاری
۱۰ – ص ۱۷۰ کتاب خواجه نظام الملک / طباطبائی
۱۱ – ص ۶۶ کتاب تمرین مدارا / محمد مختاری
۱۲– ص ۶۶ همان کتاب
۱۳– ص ۱۷۱ کتاب خواجه نظام الملک / طباطبائی
۱۴- همان کتاب
۱۵– ص ۳۸۲ کتاب دیباچه ای بر نظریه انحاط ایران
۱۶- ص ۶۲ / کتاب آرمانشهری دراندیشه ایرانی