ماکیاولی و نظراتش را امروزه نتیجه جمعبندی فلسفه و تئوری سیاسی سده های میانه در غرب می دانند. خلاقیت کار او در آستانه عصر جدید و درپایان قرون وسطی مشهود شد. ماکیاولی کوشید زهر دیکتاتوری در ایتالیای بیمار زمان خود را به پادزهر تبدیل کند. او بین رفتار سیاسی و ایده آل اخلاقی تصمیمات فرد، فرق می گذاشت و می گفت که برای آدم سیاسی، ارزشهای اخلاقی مهم نیستند بلکه تاثیر رفتار او روی سیاست مهم است. او می گفت که بجای درک ایده آلها باید به واقعیات سیاسی توجه نمود. ماکیاولی دو فرم دولت را ممکن می دانست – جمهوری و سلطنت.
وی می گفت که در سیاست، موجب وحشت مردم شدن آسان تر از موجب علاقمند شدن آنان است. در نظر او سیاست مثل رشته طب، علمی است تجربی. امروزه ماکیاولیسم را رفتار عقلگرایانه هدفمند ولی غیراخلاقی برای بقدرت رسیدن و یا در قدرت ماندن تعریف می کنند.
دوره میان قرون ۱۵-۵ میلادی یعنی میان پایان شکوه دوره باستان و آغاز روشنایی عصر جدید را دوران تیره قرون وسطی نامیده اند. در قرن ۱۴ میلادی مبارزه و مخالفت متفکران با پاپ گرایی مسیحی به اوج خود رسید. غربیها از قرن ۱۷ میلادی تاریخ خود را به ۳ دوره – باستان، سدههای میانه، و عصر جدید، تقسیم کردند.
امروزه اشاره می شود که روحانیت مسیحی بدون تبلیغ جادو و جنبل در قرون وسطی، کاست و قدرتی نمی شد. در طول سیر اندیشه بشر، فیلسوفان طبیعتگرای پیش از سقراط می خواستند در باره کائنات و جهان به شناخت برسند. سوفسطائیان و سقراطی ها انسان را مورد توجه تحقیق و بررسی خود قرار دادند. مسیحیان و الهیات قرون وسطا، به بحث و سفسطه در باره عللل وجود خدا پرداختند.
در سده های میانه الهیات دیگر مانند زمان ارسطو بخشی از رشته متافیزیک نبود بلکه فلسفه و متافیزیک در خدمت رشته الهیات بودند، و این دیگر نه اندیشه ای یونانی و نه رومی بلکه ریشه در دین و فرهنگ یهود داشت.
فلسفه قرون وسطا، واحدی منسجم و یکدست نبود بلکه مانند هنر گوتیک دارای – دگم های اسکولاستیکی، عناصر رومی، ژرمنی، خاورمیانه ای، بیزانسی و عربی بود. از ذوب و اختلاط همه آنان، سنتز واحدی بوجود آمد.
تئوری سیاسی در طول ۱۰ قرن سده های میانه نتوانست تحول و پیشرفت مستقلی بیابد. فرهنگ باستان در این مدت از طریق افلاتون و ارسطو همیشه تئوری و فلسفه سیاسی قرون وسطا را تغذیه می کرد. چون واقعیات و زندگی روزمره مردم سکولار بود، مسیر نظریه سیاسی سده های میانه نیز اجبارا بسوی سکولاریسم پیش می رفت.
روگر باکون در قرن ۱۳ میلادی می گفت که برای غالب رشته ها مانند نجوم و ستاره شناسی ارزش ریاضیات مانند ارزش و اهمیت وحی است. برتراند راسل مدعی است که شیطان ادیان ابراهیمی ریشه در اهریمن دین زردشت دارد و از زمانیکه دوئالیسم زردشتی و مانوی گرایی ایرانی وارد مسیحیت قرون وسطا شدند، تئوری ۲ جهانی جنگ سرد میان نیروهای اهورامزدا و نیروهای اهریمن نیز وارد فرهنگ مسیحی غرب شدند.
جهانشناسی و نظم هرمی مسیحیت بر اساس شناخت – خدا، انسان، جهان بود. ثمر خلاقیت و ارزش انسان، میان خدا – طبیعت قرار می گیرد. افلاتون می گفت که میزان همه چیز خدا است و گوته می نویسد که انسان از طریق جهان فاصله بهشت تا جهنم یا آسمان به زمین را پیمود، و سرانجام وارد دوزخ شد. یعنی نظم جهانی نهایی مسیحیت سرانجام بصورت – خدا ، انسان، جهان، آسمان، زمین در آمد. یکی از شعارهای دوپهلوی مسیحیت این بود که می گفت حقیقت موجب آزادی خواهد شد و مالکیت، میوه و ثمر گناه است، به این دلیل عیسی و حواریون اش مالک چیزی نبودند.
در تورات همچون انجیل عشق به انسان و همنوع، ارزش اخلاقی بشمار می رفت. مسیحیت نصیحت می کرد که حتی دشمنان تان را دوست بدارید. چون مسیحیت می گفت که خدا پدر انسان و انسانها فرزند او هستند، غربیهای زیادی به این ادعای مسیحیت باور کردند و علاقمند به آن شدند.
شعار دیگر مسیحیت این بود که می گفت سلامتی و سعادت روح، ارزشمندتر از همه گنجهای این جهان است. در مسیحیت، خود خواهی را بزرگترین گناه می دانند و همدردی، ایمان، امید و محبت را از جمله تقواهای مهم بشمار می آورند.
امروزه اشاره می شود که برای جهانی نمودن مسیحیت، این دین باید ابتدا دینی زمینی می شد. در زمان قرون وسطا کتاب مقدس انجیل میزان حقیقت و خود حقیقت بشمار می آمد. شکست فلسفه به سبب این بود که حقیقت عقلی جای خود را به حقیقت ایمانی و دینی داد. برای متفکران مسیحی افلاتون مذهبی تر از ارسطو بشمار می آمد چون ارسطو تجربه گرا تر بود.
مسیحیت در زمان و محیطی بوجود آمد که امپراتور رم دچار بحران شده بود و خواستار دینی جهانی بود تا جهان الهی و آن دنیایی در خدمت جهان قیصری درآید. عیسی که مانند سقراط یک اصلاحگرای دین یهود بود همچون سقراط به اعدام محکوم شد. همانطور که سقراط بحران شهر- دولت های یونان را نشان می داد، عیسی بحران دین یهود را نشان داد که بحران اخلاقی بشر زمان خود او بود. عیسی یک یهودی اصلاحگرا بود که مانند سقراط تناقض های حرف و عمل حاکمان رمان خود را نشان می داد. او می گفت که انسان برای اعمال اراده اش قانون نیاورد بلکه قانون باید در خدمت آزادی انسان باشد و این دو نباید در تضاد با هم باشند، و قانون نباید دشمن زندگی، و دین نباید در خدمت استثمارگر یا وسیله ای برای مزایای دیگران باشد.
دین یهود بر پایه نظریه شبه راسیستی خود، قوم یهود را از نظر خدا قوم برگزیده و برتر بر سایر اقوام می دانست. امروزه اشاره می شود که مسیحیت از دین یهود اینده نگری را گرفت و خدای قانون گذار دین یهود، تبدیل به خدای عشق و نجات مسیحی شد.
جهان غرب همیشه با فرهنگ بیزانس و فرهنگ اسلام در حال مبادله بود. ابن رشد، ابوعلی سینا، و فارابی در طول سدههای میانه مورد توجه اندیشمندان مسیحی بودند. آنها ابوعلی سینا را امیر امیران فلسفه دینی لقب داده بودند.
زمانیکه آخرین قلعه دوره باستان یعنی شهر قسطنطنیه توسط ترکهای عثمانی تسخیر شد، هومانیست های رومی به فراریان بیزانس و یونانی پناهدگی دادند. فلسفه بت پرستی و طبیعتگرایی تا حدود صد سال بعد از میلاد مقاومت نمود. زوال پاپ گرایی در قرن ۱۵ میلادی آغاز شد.
گرچه یهودیان به زندگی بعد از مرگ باور داشتند ولی مسیحیان به طرح نظریه جهنم و بهشت یا زمین و آسمان پرداختند. از قرن ۱۱ میلادی نیز شعار آزادی کلیسا از زیر نفوذ حاکمان و نیروهای مختلف دیگر مطرح شد. تجزیه و فرقه گرایی در تمام دوره سدههای میانه مسیحیت را تهدید می کرد.