رقص میانهٔ میدان …
بادِ سیاهی در میان درختان
نفیر میکشد،
هنوز پاسی از شب مانده
خرزهرهها در خیابانها میرویند
گرازها با سُمهای آهنین
گندمزارها را شخم میزنند
تاریکی قوس بر میدارد
و ماه از راه میرسد
میان شعلههای خشم و آرزو
رقصِ میانهٔ میدانِ آوردگاه
پا میکشد زیر نور مهتاب
ستارهای بوسه میزند
بر چشمانی به راه،
و تاریکی با دستان آهنین
شبیخون میزند، بر شکوفههایِ باغ
و ما را،
تا پشتِ مرزهایِ مرگ میبرد
سهمِ حنجرهٔ من،
زخمین است از پاییز،
من بهار را
فریاد میزنم
تو…،
سرشار از بهار بمانی
تا-
ترانههایم را
به گوش شکوفهها بخوانی!
رحمان- ا
۱۵ آذر ۱۴۰۱