جمهوری اسلامی اساسا نتیجە تحول در یک دیدگاە روبنائی و نە زیربنائی در تاریخ سیاسی ایران است. اگر مبنا تغییرات و مبناهای زیربنائی مانند جامعە روبەرشد ایران زمان شاە و ایجاد بنیادهای مدرن هرچند بە شیوە ناقص باشد، می بایستی انقلاب ایران آن نیروهائی را بە قدرت براند کە برنامە تکمیل مدرنیتە و مدرنیسم در ایران را داشتند، اما روند رویدادها بە سمت و سوئی دیگر رفتند و نیروهائی بە قدرت دست یافتند کە مدل مخالف مدرنیتە (و نە الزاما مدرنیسم) را در ایران پیادەکردند.
این تحول عجیب روبنائی کە با انقلاب بهمن آغاز می شود، البتە هنوز هم در ایران ادامە دارد و در کنار دستگاە سرکوب، رکن مهمی در خودبازتولیدی نظام جمهوری اسلامی را تشکیل می دهد. در واقع قدرت یابی بعضی از پدیدەهای روبنائی آنچنان در مقطعی در تاریخ ایران برجستە می شود کە کل سیستم را بە زیر تاثیر خود در می آورد.
همیشە مابین متفکرین مارکسیست در مورد رابطە زیربنا و روبنا بحث و بنوعی اختلاف نظر وجود داشتەاست. از جملە تعدادی این رابطە را یک طرفە دانستەاند، یعنی از زیربنا بە روبنا و تاثیر قاطع و یکجانبە اولی بر دومی؛ و تعدادی از تاثیر متقابل آنها بر همدیگر البتە با دادن نقش بیشتر بە زیربنا تاکید داشتەاند (مانند انگلس). در واقع در نظر اینان متد دیالکتیکی هگل بهترین روش برخورد با نوع کنش این دو پدیدە با همدیگر است. اما اگر مدل اول کاملا ناتوان از تبیین انقلاب بهمن است، مدل نوع دوم هم در تفسیر و توضیح روندهای طی شدە کم می آورد.
اما زمانی گرامشی، متفکر مارکسیست، بە عنصر روبنا اهمیت اساسی داد. او با برجستە کردن هژمونی و نقش روشنفکران در مبارزە در این عرصە، برای غالب شدن بر سرمایەداری تاکیدکرد. او بر موانع فرهنگی و فلسفی و ذهنی انقلاب تاکید ویژە داشت. شاید بتوان همین اهمیت دادن بە عنصر روبنا را بنوعی مبنا برای خوانش آنچە در جامعە ایران گذشت و می گذرد را قرارداد. بر اساس این نگرش می توان گفت غالب شدن گفتمان مذهبی در عرصە هژمونی و فائق آمدن آن بر موانع فرهنگی و فلسفی و ذهنی بود کە توانست مهر آن را بر انقلاب بهمن بزند و تجربە منحصربفردی را در عرصە تاریخ بە منصه ظهور برساند.
البتە نقش روبنا در سمت دهی بە مسیرهای تاریخی همیشە با همان توان خود عمل نمی کند. اگر در مقطعی روبنا نقش غالب می یابد، رژیم جدید بعد از انقلاب با مصادرە و تحت تسلط درآوردن نهادهای اقتصادی بلافاصلە نقش روبنا را بە زیربنا انتقال می دهد. او کە بەشیوە غریزی می دانست روبنا در مقایسە با زیربنا موقتی عمل می کند و نمی تواند نقش خود را در درازمدت با همان استحکام قبلی ادامە دهد، علاوە بر تسخیر ماشین دولتی، دست بە ایجاد نهادهای خاص اقتصادی خود زد و حتی در درازمدت می بینیم کە نقش نیروهای نظامی و امنیتی را نیز در این زمینە بشدت گسترش داد. بە زبانی دیگر روبنا بە زیربنا منتقل شد و البتە با گسترش بی سابقە نیروهای سرکوب، جامعە ملزم شد کە لااقل در ظاهر بە رفتارهای اجتماعی دیکتەشدە پایبند باشد. بە این ترتیب ایدئولوژی (بعنوان عنصر مهمی از روبنا)، در اقتصاد (نظامی) تبلور ویژە می یابد و این تبلور چنان برجستە می شود کە اقتصاد نظامی ـ ایدئولوژیکی بتدریج بە عنصر مسلط و جایگزین روبنای قبلی تبدیل می شود.
در مورد چپ می توان گفت کە این نحلە اساسا اهمیت نقش روبنا را در مقطع انقلاب درنیافت و کماکان با تاکید بر همان دیدگاە مکانیکی از رابطە میان روبنا ـ زیربنا، نقش حاکمان جدید و یا ایدئولوژی تازە بدوران رسیدە را بسیار موقتی ارزیابی کرد. چە آنانی کە بە مقابلە تمام قد با نظام جدید برخاستند و چە آنانی کە راە دیگری پیشەکردند عموما این دوران را بسیار کوتاە ارزیابی می کردند، اما تجارب بعدی نشان داد کە عناصر روبنائی با دست انداختن در عوامل زیربنائی می توانند بە بازتولید ویژە خود دست بزنند و دوران طولانی تری از تاریخ را تسخیر کنند.
در مورد آیندە چنین نظامی باید گفت کە بە نظر می رسد نظامی کە از طریق یک انقلاب مردمی، آگاهانە عوامل روبنائی را بە عناصر زیربنائی تغییر شکل دادەاست کماکان بتواند تا مقاطعی بە این بازی ادامەدادە و پتانسیلهای بیشتری از خود ارائەدهد؛ اما آنچە شاید در پایان چنین نظامی نقش ویژە خواهدداشت روندهای روبنائی در تمام وجوە خود خواهندبود. بیهودە نیست حاکمان جدید از همان ابتدا تند و محکم در مقابل جریانات مخالف و دگراندیش ایستادند و هنوز کە هنوز است بر این منش سیاسی خود تاکید ویژەای دارند.