آیا گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم، در شرایط پس از انقلاب صنعتی، سرنوشت ناگزیر انسان است؟
بی تردید گذر ار مرحله ی دشوار انقلاب دمکراتیک ملی، به سان گذرگاهی میانی در این روند، دشوارترین گذر از مرحله ای به مرحله ی دیگر، در طول این روند پر فراز و فرود، در جوامع انسانی است؛ و نیازمند اراده ی توده های محروم کارگر و زحمتکش است که آثار کلاسیک جنبش کارگری آن را به آماده سازی شرایط عینی و ذهنی در حرکت انقلابی تعبیر کرده اند. این توده ها در شرایط بهره کشی شدید سرمایه داری، و به سبب تمرکز توده های به طور عمده کارگری در کارخانه ها، سرانجام مسیر تشکل در حزب طبقاتی خویش را می پیمایند و بر پایه ی این تشکل به هدف نهایی خود نزدیک و نزدیکتر می شوند؛ هر چند که این سرنوشت ناگزیر، به دلیل پیچیدگی شرایط مبارزه، به ویژه در شرایط نبود سوسیالیسم واقعی، ممکن است دشوار و دیررس باشد. ما ببینیم دلیل دشواری این گذراز یکسو، و ضرورت آمادگی عینی و ذهنی برای حرکت انقلابی از سوی دیگر، چیست؟
انقلاب صنعتی این امکان را دراختیار قدرتهای سرمایه داری قرار داد که از جدید ترین دستاوردهای دانش بشری که انسانها تا آن زمان به آن دست یافته بودند در راستای پیشبرد منافع استعماری و بهره کشی هر چه بیشتر از توده های ملیونی کارگران و زحمتکشان، نه تنها در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری، بلکه در مقیاس سراسر جهان بهره گیرند.
با ورود سرمایه داری به مرحله ی امپریالیستی امکان این بهره گیری بمراتب گسترده تر و جهانی تر شد. به کارگیری ماشین و سپس کشتی بخار چنان دست اندازی قدرتهای بزرگ به کشورهای غیرصنعتی در سراسر جهان را برای کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری آسان کرد که از آن پس توانستند محصولهای صنعتی گرانقیمت خود را به آن کشورها صادر و مواد خام ارزان آنها را برای مصرف در صنایع گسترده ی خود وارد کنند. و از ان پس کشتیها بر آبها روان شدند تا این مبادله ی نابرابر را به انجام رسانند. کشورهای استعماری مردم این کشورها را رعایای خود و مواد خام آنها را ثروت طبیعی خویش می شمردند و از منابع گسترده ی نیروی کار آنها به منظور تولید کالاهای صنعتی خویش بهره می گرفتند. در کشورهای به ظاهر مستقل آنها این بهره کشی را بستن قرار داد و پرداخت حداقل ممکن بهای نیروی کار و منابع طبیعی این کشورها انجام می دادند.
ورود به مرحله ی اتوماسیون ( خودکاری ابزار تولید ) از یک سو گذر کشورهای پیشرفته را به مرحله ی سرمایه داری صنعتی ( امپریالیسم ) را امکانپذیر، و از سوی دیگر شدت بهره کشی از مردم کشورهای غیرصنعتی و نیز مردم خود کشورهای امپریالیستی را صدچندان کرد؛ و حال آنکه در شرایط مطلوب و انسانی می توانست با آسان سازی فعاالیت تولیدی کار کارگر را به تدریج کمتر و کمتر و دستمزدها و زمان فراغت آن را افزون و افزونتر کند. کارگران در سرمایه داری انحصاری به صورت ابزاری برای بهره کشی شدیدتر با دستمزد کمابیش اندکتر در آمدند و تعدیل نیروی انسانی، اخراج از کار و افزایش بیکاری، چه در مقیاس ملی و چه در مقیاس بین المللی، در آمدند و سرمایه داری انحصاری برتری خود را به قیمت بهره کشی هر چه افزونتر انسان از انسان، رقم زد.
پیدایش دولتهای سوسیالیستی یا به عبارت دیگر سوسیالیسم واقعی این امکان را در بخشی عمده از جهان پدید آورد که در برابر این بهره کشی گسترده به مبارزه برخیزد و سه بخش اصلی انترناسیونالیسم پرولتری، یعنی جامعه ی کشورهای سوسیالیستی، جنبشهای رهاییبخش ملی، و طبقه کارگر کشورهای سرمایه داری، از توان بالقوه ی اتحاد در پهنه ی این مبارزه برخوردار شدند؛ و نوید برچیده شدن استثمار انسان از انسان را به جهانیان دادند. ضرورت توانمندسازی وجه ذهنی انقلاب در کشورهایی که در این روند در مسیر خیزَ قرار گرفتند، بار دیگر همچون اکتبر کبیر در دستور کار این مبارزه ها قرار گرفت و توجه به این نکته که، بر خلاف گذر از فرماسیونهای دیگر، گذر به سوسیالیسم، نیازمند آماده سازی عامل ذهنی است، نه روند خود به خود و مستقل از کنش عامل ذهنی، در دستور کار قرار گرفت. کارگر کشورهای سرمایه داری را از حمایت بالقوه و بالفعل جامعه ی کشورهای سوسیالیستی محروم کرد و راه گذار آنها به مرحله ی دمکراتیک ملی را دشوارتر از پیش کرد.
شرایط متحول جهان، پس از فروپاشی بلوک کشورهای سوسیالیستی، جنبشهای رهاییبخش ملی و طبقه ی کارگر کشورهای سرمایه داری را از حمایت بالقوه و بالفعل جامعه ی کشورهای سوسیالیستی محروم کرد و راه گذار آنها به مرحله ی دمکراتیک ملی را دشوارتر از پیش کرد.
هم اکنون پیمودن این راه بمراتب طولانی تر و دشوارتر از پیش خواهد بود، اگر زمینه ی لازم برای این حرکت سرنوشت ساز فراهم نشود؛ و بستر اتحادی لازم برای آن فراهم نشود. به عبارت دیگر بار جنبش رهایی بخش ملی و طبقه ی کارگر کشورهای سرمایه داری اینک بر دوش خود این نیروهاست که کشیدن آن برایشان بسیار دشوارتر از گذشته، اما همچنان ناگزیر است و بدون به مقصد رساندن این بار، رهایی از قید اسارت سرمایه ی جهانی برایشان ممکن نیست. کارگران و زحمتکشان به دلیل نبود یا کمبود آگاهی و تشکل، و دشواریهای سر بر زده از فقر و نداری به سان محصول شرایط کنونیشان، ناگزیرند بیکاری، نبود درمان و حداقل شرایط زندگی و مسکن، و آموزش و… را تا آن زمان که امکان تشکل، اتحاد، همکاری و هم اندیشی برایشان ممکن نشود تحمل کنند و خواسته ها و نیازهایشان را با صدای بلند مطرح نکنند.
پیروزی نیروهای چپ و دمکرات در آماده سازی جامعه برای نبرد دگرگونساز بیش و پیش از هر چیز به یگانگی، چه در چارچوب وحدت نیروهای هم اندیش و چه به شکل اتحاد میان همه ی نیروهای ملی و دمکرات، نیازمند است؛ و ضرورت انحادی این چنین در شرایط کنونی جامعه ی ما بسیار چشمگیرتراست.
مثالی در باره ی این موضوع می آورم: در ماههای گذشته و پس از صدور بیانیه ی جمعی برخی ازروشنفکران، نویسندگان و عناصر چپ و چپگرای داخل در باره ی تجاوز ارتش اسرائیل به غزه، پلمیکهایی تفرق جویانه در رسانه ها میان مخالفان و موافقان در گرفت که برخی از نمایندگان نیرو های چپ نیز در آنها دخیل بودند. نمایندگان برخی از نیروهای طیف چپ و دمکرات، هر یک به راه خویش در این پلمیکها سهیم شدند و نشان دادند که پیروان و هواداران حرکت ملی- دمکراتیک، صرفنظر از طرح مواضعشان دریاره ی مساتئلی از این دست که بسیار لازم و اثربخش است، انسجام و هم اندیشی لازم را ندارند و کمتر به آن می اندیشند. آنان در پهنه ی تبلیغ و ترویج در باب یکی از نمونه های تجاوز قرون وسطایی به بخشی از مردم این منطقه ی استراتژیک همدل نیستند. ایشان که نگارنده شماری از آنان را درخور احترام فراوان می انگارد و سهمی عمده از زندگیشان را در درون و بیرون زندانها به مبارزه با وضع موجود گذرانده اند نه تنها به نقد دیدگاههای یکدیگر، بلکه همچنین به بیان برخی از سخنان ناروا در باره ی یکدیگر پرداختند؛ و چنین می نمود که اگر یک طرف به ترتیبی شکیباییش را فرو گذارد و پاسخی همسنگ به طرف دیگر بدهد، کار از آنچه پیش آمد نیز بدتر خواهد شد.
مثالی دیگر نیز می آورم. برخی از هواداران گروههای چپ و دمکرات هنوز هم در گذشته های دور، چند دهه پیش از این، و در زمان وقوع انقلاب بهمن به جا مانده اند دیگر نیروهای همتبار خویش را که سالهاست در ناهمگنی و تلاش کم ثمر برای اتحاد مانده اند مانند گذشته به همراهی و هم اندیشی با متحدان پیشینشان متهم می کنند؛ اما به واقع: “میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.” ( مقصود نگارنده از آوردن این مثال، اشاره به دیدگاههای سازمان فداییان خلق ایران (اقلیت) در باره ی ادامه ی اتحاد میان حزب توده ی ایران و سازمان فداییان خلق ایران ( اکثریت ) است ). وجود چنین شرایطی تنها به دو نمونه ای که به عنوان مثال آوردم محدود نمی شود؛ بلکه رابطه میان اغلب نیروهای چپ و دمکرات را نیز در بر می گیرد؛ که بحثهای نظری را به جدلجویی هایی گاه شدید تر از رویارویی با مخالفان آرمانی فرو کاسته اند. برخی از این نیروها با وجود اینکه تمایل به همراهی و هم اندیشی دارند، فرسنگها از یکدیگر فاصله گرفته اند.
متاسفانه، برخی از نیروهای پیوسته و وابسته به نیروهای چپ و دمکرات حاضرند به هر عنوان گرد هم آیند و در باره ی هر موضوع ممکن اظهار نظر مشترک کنند؛ اما گردهم آیی آنها با متحدان پیگیر دیروزیشان دور از ذهن می نماید.
من بر این باورم که بسیاری از کسانی که خود و خویشانشان در راه مبارزه با جور و جهل و جنایت جانفشانی کرده و هزینه های کلان داده اند ( خانواده های شهیدان راه عدالت اجتماعی ) این ضرورت اتحاد را بیش از کسانی که این هزینه ها را نداده اند درمی یابند. گروههای هوادار داخل کشور نیز این نکته را بیش از نیروهای خارج از کشور تشخیص می دهند که درک ضرورت اتحاد در سالهای گذشته کمابیش رو به کاستی نهاده است. آنان، صرف نظر از مبانی آرمانی و نظری، در مناسبتهای گوناگون گرد هم می آیند؛ و خواسته هایشان را به صورت مشترک و همسو با یکدیگر با صدای رسا فریاد می کنند؛ اما این را نیز یادآور شوم که همین قدر از همراهی و هم اندیشی میان هفت تا نه سازمان خارج از کشور برسر مسائل موردی نیز گامی برجسته و لازم است؛ اما کافی نیست؛ و بدون مشارکت همه ی نیروهای چپ و دمکرات و هواداران آنها، به ویژه آنان که از پیشینه ی بلندمدت نظری و عملی برخوردارند، این گونه کوششها ناقص می ماند. شاید گروههایی چپ و چپگرای، با اعضا و هواداران کم شمار در داخل و خارج کشور وجود داشته باشند که در این هم اندیشی ها و همکاریها سهیم نیستند. این تفرق شاید گاه بر پایه ی پیشداوری نسبت به یکدیگر و گاه نیز بر پایه ی بی تصمیمی در جهش لازم به سوی اتحاد بوده باشد. و اگر در بر همین پاشنه بچرخد، ما در این عصر صنعت اطلاعات باید سالها بلکه دهه ها شکیبایی پیشه کنیم و به هیچ کار دست نزنیم تا نیازهای عینی زمان ما را به خود آورد و اراده ی قاطع ما را برای ژرفش و گسترش اتحاد و شاید نیز وحدت برانگبزد؛ که آن گاه بسار دیر خواهد بود و ما باز هم سالها از گردونه ی توسعه و تحول واپس خواهیم ماند.
همین نکته را در میان اعضا و هواداران اصناف و نیروهای صنفی کارگری نیز می توان یافت و بیانیه هایی مشترک را میان دو یا سه صنف یا گروه صنفی و کارگری می توان مشاهده کرد که محتوا و باور هر یک با دیگران متفاوت و گاه متضاد است. برخی از این اصناف و گروههای کارگری تنها به فعالیت در محدوده ی صنف خود بسنده می کنند؛ و برخی دیگر کار را به آنجا می کشانند که یکشبه ره صد ساله می روند و کار را به مبارزه برای تحقق سوسیالیسم و نابودی امپریالیستها می کشانند: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
نکته ای دیگر که لازم است به آن اشاره کنم این است که به ویژه در کشورهای ” توسعه نیافته ” و واپس نگه داشته شده روند انقلاب ملی- دمکراتیک از در آمیختن اقدام متحد همه ی نیروهای چپ و دمکرات با یکیگر بر سر هدفهای مشترک دمکراتیک می گذرد و رازی مهمتر از همه ی اینها رفتن آنها به میان توده های وسیع ملیونی با در نظر داشتن ضرورت وحدت ملی، بدون مقدم شمردن نیرویی بر نیروی دیگر است که تاکنون در این زمینه بیش از همه کمبود نشان داده ایم. این نکته به ویژه در شرایط بسیاری امکانات تبلیغی و ترویجی ارتجاع و امپریالیسم در مقیاس ملی و بین المللی، و کاستی این امکانات نزد نیروهای پیشرو، معنی پیدا می کند. و هر لحظه غفلت از ضرورت تاریخی اتحاد دمکراتیک به یقین زیانی بس بزرگ را برای نیروهای ترقیخواه در برخواهد داشت.