دربند “مناسبات با قدرت” بهتر است که به جای قدرت سیاسی، قدرت دولتی آورده شود چون نیروی سیاسی که نقشه ای برای تسخیرقدرت دولتی ندارد اتفاقا برای گسترش قدرت سیاسی ازدرون جامعه تلاش می کند، اما به جای تسخیرقدرت در دولت بردخالت گری هرچه گسترده تر مردم وتوانمندی جامعه در اداره امورخود تأکید دارد. براین پایه بدنبال بالارفتن قدرت سیاسی اقشار جامعه در مداخله گری هرچه گسترده تر در مسائل خودشان است.
مشکل نیروهای چپ بعد ازمارکس انحراف دراین دیدگاه بود که آنها در پیشبرد تغییرات اجتماعی تسخیر دولت راهدف برنامه های سیاسی خود قرار می دادند وسیاست را با تلاش برای تسخیر قدرت سیاسی با هم پیوند می زدند.
همانطور که می دانید این سیاست بخصوص بعد از مرگ مارکس وگسترش نفوذ سیاسی ـ نظری کائوتسکی و بعد لنین به هدف فعالیت اکثر نیروهای چپ سوسیالیست تبدیل شد.
بدنبال همین نظربود که تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگرهم به عنوان ابزار رسیدن به این هدف یعنی تسخیر قدرت دولتی اهمیت یافت.
برای درک انحراف تاکنونی کسانی که برسوسیالیزم پافشاری می کردند، وتحقق آن را بعد از شکل گیری اندیشه های مارکس درهرشرایطی قابل تحقق میدانستند، شناخت پایه های انحراف، اثبات می کند که چشم اندازهای تغییرات اجتماعی بسوی راهگشائی مشکلات در روند خود جامعه درلحظه های حوادث شکل می گیرد، نه درمنافع شخصی ما وآرمانها!
اینکه تصور شود راهکارهای تحقق سوسیالیزم شناخته شده اند و راه های گذارآن مشخص هستند توهمی بیش نیست.
همانطورکه مسیرتکامل اجتماعی مشخص نیست، مسیرهای تحقق سوسیالیسزم نیز نمی توانند منطبق با شرایط از قبل تدوین شده با شند.
امروزه همه می دانند که فعالیت سیاسی درجهت تغییر مناسبات اجتماعی با چه پیش زمینه های فکری واهداف سیاسی متفاوتی می تواند تلاش شود. اینکه کدام یک ازاین فعالیتها فاعل عمل را به هدفش نزدیک کند، همه به زمینه های مادی ومعنوی تحقق هدف بستگی دارد. یک چیز مسلم است که انسان وهوشمندی انسانی هر روز بیشتراز پیش برسختی ها وشرایط سخت پیشی می گیرد، اما مسیر مشخصی ازامروز قابل تصور نیست.
این نیز مسلم است که راه های تجربه شده گذشته را نباید دوباره تجربه کرد، راهکارهای سیاسی که بصورتی مشخص تجربه شده اند بخصوص ما و جامعه ما را برای باردیگر به قهقرا می کشانند وسرنوشت چپهای سوسیالیست را همچون بسیاری ازنحله های فکری دیگر به بدنامی می کشانند، چرا بنام سوسیالیزم!؟
سوسیالیزم یک ضرورت انسانی ـ اجتماعی است، بهمین دلیل زمانی شکل می گیرد که زمینه تحقق آن باشد، درغیر این صورت ضرورتی ندارد که ما روشنفکران به نام سوسیالیزم به دنبال تسخیر قدرت دولتی باشیم ومناسبات سرمایه داری را یا ری رسانیم.
نیروهای چپ سوسیالیست نمی توانند با پرچم سوسیالیسم با تشکیلاتی سوسیالیستی برنامه ها وپروژه های سیاسی درجهت تخفیف کارکرد استثمار گرایانه سرمایه داری نیم بند ایرانی گام بردارند و مدعی شکل دهی یک نظام دموکراتیک بعد از جمهوری اسلامی باشند.
چرا سوسیالیستها باید با برپائی پرچم سوسیالیستی به مناسبات سرمایه داری یاری رسانند؟
ما باید توان سیاسی برپا ئی یک آینده دموکراتیک را درفردای جمهوری اسلامی استدلال کنیم. این دموکراسی را چپ های سوسیالیست می توانند در شکل رادیکال و مترقی دنبال کنند.
درتعریف رادیکال ومترقی راهی پیگیری می شود که برتقسیم ثروت اجتماعی بسمت اعتدال و برابری حرکت می کند. گسترش دموکراتیک در حوزه سیاسی تعمیق هرچه بیشترآزادیها وحقوق انسانی ست. این یعنی دموکراسی سوسیالیستی، دموکراسی که درجهت سوسیالیزم است ولی شعاری برای برپائی آن نیست.
یا باید درفردای ایران سیاست سوسیالیستی را پیش برد، یعنی مالکیت خصوصی برابزار تولید را برانداخت وسوسیالیزه کرد، یا باید مناسباتی را درون جامعه پیش بردوبا مالکیت خصوصی درنیافتاد ودرجهت دموکراتیزه کردن جامعه وگسترش مالکیت اجتماعی برابزارتولید خارج ازچارچوب دولت یاری رساند.
جامعه ایرانی نه یک مناسبات سرمایه داری کلاسیک را از سر گذرانده است و نه مناسبات درونی آن ازچنین قوانینی پشتیبانی می کنند. سلطه دولت بر منابع ملی ثروت و بسیاری از صنایع بزرگ کشور روشهای سیاسی خاصی را می طلبد که منجر به یک قدرت سیاسی ـ نظامی ازنوع پهلوی ها و خامنه ای ها نشویم.
قدرت گیری خمینی در ایران جدا از نقش قدرتهای جهانی سطح فکر وعقب ماندگی جامعه ایرانی را به نمایش گذاشت؛ نشان داد که ازدل جامعه “متمدن” شکل گرفته دوران پهلوی خمینی می تواند “رهبر” سیاسی ایرانیان شود.
سطحی بودن مناسبات شهری، عدم حقوق شهروندی وآزادیهای اجتماعی، عدم آزادی
مطبوعات، سرکوب روشنفکران واستمراردیکتاتوری در پنجاه سال حکومت پهلوی ها زمینه های مهمی در شکل گیری رژیم جمهوری اسلامی بوده اند.
بنابراین جامعه ایرانی هنوزدموکراسی و آزادیهای اجتماعی را تجربه نکرده است.
سوسیالیسمِ تعمیق دموکراسی درجامعه دراولین گامهای خود است.
تا زمانی که از مسیرهای انحرافی گذشته فاصله نگیریم وکلیشه های گذشته را دوباره با رنگ و لعابی دیگر بکار گیریم ره به جائی نخواهیم برد.
پرسشهای زیادی هنوز بی جوابند، شما برای این پرسشها جوابی دارید؟
اول اینکه آیا کارگران نیروی خالق مناسبات سیاسی آینده هستند ونقش تعیین کننده ای به عنوان سیاست پردازاندیشه گذار به مناسبات سوسیالیستی را دارا می باشند؟
دوم اینکه تلاش برای گسترش چه فعالیت سیاسی درمناسبات سرمایه داری کنونی (گلوبالیزه) می تواند درپیشبرداندیشه وشکل گیری مناسبات سوسیالیستی مهم باشد؟
سوم اینکه پیگیران اندیشه مارکس یعنی روشنفکران چپ سوسیالیست چه جایگاهی برای خود در تحولات آینده مد نظر دارند؟ آیا خود را هنوز پیشرو، پیشاهنگ یا هدایت گرطبقه کارگرمی دانند؟ یا رسالت تشکیل حزب طبقه کارگر را دارند؟ آیا نمایندگی طبقه خاصی را وظیفه خود می دانند؟
در مورد حزب سیاسی
حزب هدف نیست وسیله است. حزب هم بیان تشکل سازمانی یک جریان سیاسی است هم بیان یک روش سیاسی درآینده است. همانندی های ساختاری حزب ودولت نتیجه یک کارکرد درونی مشترک است. تشکل سیاسی که مترصد تسخیرنهاد دولتی و اداره آن است ازسلسله مراتبی پیروی می کند که بتواند کارکرد سیاسی درونی خود را دردولت پیوسته ادامه دهد. نمی توان ساختارحزبی رابگونه ای افقی سازماندهی کرد ومدعی مشارکت درساختار دولتی شد که چارچوبی غیردموکراتیک و عمودی دارد.
سلسله مراتب درنهادهای دولتی ازنخست وزیر ورئیس جمهور، وزیرتا نهادهای زیردست نشان یک تقسیم قدرت ومسئولیت است که درساختار درونی حزب مدعی تصاحب قدرت درشرایط نابرابریهای طبقاتی نیز خود را بازتاب می دهند. طبیعی است که یک حزب سیاسی می تواند مدعی برابرحقوقی اعضای خود باشد ولی مسئله قدرت سیاسی وجایگاهی که فرد درمناسبات قدرت کسب می کند، بسیاری ازمعادلات نظری وادعائی را به هم می زند.
مسئولیت یک فرد دریک حزب با مسئولیتی که دردولت به عهده می گیرد فرق می کند وجایگاه سیاسی او دردولت بدون پیوندهای درونی او با حزب نقش تعیین کننده تری درشکل دهی به گرایش های سیاسی او وموقعیت او در مناسبات قدرت دارد.
احزاب اروپائی نمونه برجسته این تجربیات سیاسی هستند. برپایه این کارکرد سیاسی میان حزب وقدرت دولتی است که احزاب رادیکال و سوسیالیست به مرور از اهداف و امیال اولیه خود فاصله گرفتند و مشارکت درقدرت دولتی هدف فعالیتهای سیاسی این احزاب قرارگرفت.
با دوستی
احسان دهکردی
۰۹.۰۳.۱۴