چند ماه از انتخابات ریاست جمهوری و اعتراضات و مسائل همراه آن می گذرد و رفتار و موضع گیری هایی که فعالان سیاسی در این مدت از خود نشان داده اند امکان یک جمع بندی مناسب برای تحلیل فضای فکری همه قشر سیاسیون ایران را در اختیار همه گذاشته است.
رفتار و عملکرد نیروهای راست در ایران از طیف قدرتمند سیاسی-اقتصادی-نظامی محمود احمدی نژاد گرفته تا نیروهای اصلاح طلب، سلطنت طلب، لیبرالهای نزدیک به غرب و … موضوع اصلی این بحث نیست. کلمات در اینجا برای بررسی رفتار و تفکر فعالان سیاسی چپ ایران در برابر انتخابات ریاست جمهوری اخیر و حوادث بعد از آن به زجیر کشیده می شوند. به عقیده ی بنده انحصار رسانه ای جریان راست که صدا و سیما و منابر و … برای حکومت ایران در یک قطب آن و صدای آمریکا، بی بی سی، شبکه های ماهواره ای و سایتها و … برای مخالفین حکومت ایران در قطب دیگران آن قرار دارد _ به مدد فراز و نشیبهای دوره ی کنونی _ به خوبی سبب “معرفی” راست توسط “خود” شده است. در این میان چپها با فقر رسانه ای خود و از آن مهمتر اختلاف شدید آرا و نظرات از دیده شدن، شنیده شدن و خوانده شدن محروم هستند.
اینجا به هیچ عنوان قصد ندارم بحث مقدس «وحدت و اتحاد» را پیش بکشم. موضوع انشعاب های مختلف در بین چپهای ایران میخی است که با هر چکشی می توان بر سر آن کوفت. این انشعابات به هر حال نشانگر اختلافات فکری گاها بسیار عمیق بوده است اما بحث اتحاد و انشعاب بیش از آنکه موضوعی در رابطه با “نظر” باشد مربوط به “عمل” است.
این سوال که آیا تفکر انسان از حقیقت عینى برخوردار است یا خیر، نه یک مساله تئوریک، بلکه یک مساله پراتیک است. انسان باید حقیقت را، یعنى واقعیت و قدرت تفکر خود، این جانبه بودن آن، را در پراتیک اثبات کند. بحث بر سر حقانیت و صحت تئورى و تفکر انسانى، جدای از مساله پراتیک، بحثى اسکولاستیک باقى مى ماند. در مقوله ی “نظریه محض” _ در هر سطحی _ این امکان وجود دارد که متفاوت ترین برداشتها و گرایشها به آرامی در کنار هم همزیستی کنند و تضادهایشان فقط در قالب مباحثاتی بیان شوند. حتی در مرزهای “نظریه محض” این امکان وجود دارد در چارچوب «تشکیلات واحد»ی جریان یابند بی آنکه این تشکیلات را ناگزیر در هم شکنند.
اگر از منظر اثبات گرایانه بتوان حقانیت شعار ها یا ایده ها را فارغ از صورت انضمامی و کیفیت تحقق آنها شناخت و مورد ارزیابی قرار داد، اما از نظرگاه دیالکتیک مارکسیستی نمی توان به صرف طرح و نقد یک شعار یا تاکتیک اکتفا نمود. هر مسئله ای همواره نخست به صورت امکان انتزاعی پدیدار می گردد و پس از زمانی شکل های انضمامی تحقق آن نمودار می شوند. بحث درباره درستی یا نادرستی مسائل فقط هنگامی معنا دارد که مرحله دوم پیموده شده و شناخت کلیتی انضمامی – که باید بستر و راه تحقق هدف ها باشد – امکان پذیر شده باشد. حقانیت و واقعی بودن یک تصمیم سیاسی نه صرفا از رهگذر بحثهای تئوریک که از مجرای پراتیک و تحقق انضمامی آن صورت پذیر است.
درباره ی موضوع مشخص این مقاله، اینکه فلان فرد یا افرادی در فلان موضع گیری درباره ی موضوع انتخابات و همچنین درباره ی انتخابات اخیر “چه گفتند” مهم نیست موضوع اصلی این است که آنها در انتخاباتها و در انتخابات اخیر “چه کرده اند”. بررسی انبوه مقالات و مصاحبات و مباحثات نیروهای چپ با انواع و اقسام نامهای مستعار و بعضا با ادعای جمعی بودن و غیره در مقابل بررسی این مسئله که نیروهای چپ در انتخابات اخیر ریاست جمهوری و اتفاقات بعد از آن چه کرده اند کاملا بی اهمیت است.
قبل از انتخابات ریاست جمهوری چپها سه دسته شدند. عده ای گفتند که باید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد و عده ای گفتند که نباید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد. عده ای هم چیزی نگفتند. روز برگزاری انتخابات چپها دو دسته شدند. عده ای در انتخابات شرکت کردند و عده ای در انتخابات شرکت نکردند. الزاما هم هر کس بر مبنای گفته ی خود عمل نکرد و مشاهدات فراوانی از “عدم همخوانی نظر و عمل” در جلوی چشم ما قرار گرفت.
بعد از اعلام نتایج انتخابات و شروع اعتراضات طرفداران آقایان موسوی و کروبی باز هم چپها سه دسته شدند. کسانی گفتند باید به این اعتراضات پیوست و باید وارد هر نوع اتحادی شد که بتواند سیستم حاکم در ایران را سرنگون یا اصلاح کند. کسانی گفتند این بازی ای میان دو جناح درون خود حکومت است و نیروهای چپ نباید خود را درگیر بازی ای کنند که در نهایت به نفع یکی از جناح های در حکومت تمام خواهد شد. کسانی هم چیزی نگفتند.
در عرصه ی “عمل” باز تقسیم بندی دوگانه بود و چپها به دو دسته تقسیم شدند. عده ای از چپها به اعتراضات سبزها پیوستند و با حمایت از آن یا با شرکت در اعتراضات سبزها دست به یک عمل سیاسی مشخص زدند و عده ای از چپها به اعتراضات سبزها نپیوستند و در مقابل سبزها موضع گیری کردند.
موج سبزی که بعد از انتخابات در کشور به حرکت درآمده در همه ی لایه های چپ اختلافات نظری و عملی به وجود آورده است. چند مدت پیش شاهد جدل دکتر ناصر زرافشان و آقای فرخ نگهدار در یکی از شبکه های ماهواره ای بودیم. یکی از تئوریسینهای نسل دوم چریکهای فدایی خلق که تالیفات و ترجمه هایش خوراک فکری چریکهای فدایی بوده است در یک طرف و یکی از مسئولان سابق سازمان چریکهای فدایی خلق هم در طرف دیگر قرار دارد. البته موضوع بحث ربطی به چریکهای فدایی ندارد. دکتر ناصر زرافشان معتقد است چریکهای فدایی خلق بعد از انشعاب دیگر وجود خارجی ندارد و آقای فرخ نگهدار هم که اعلام کرده است مارکسیسم را به عنوان یک تئوری اجتماعی کنار گذاشته است و ظاهرا از طرف باقیمانده ی سازمان چریکهای فدایی در خارج از کشور کنار گذاشته شده است. بحثی که زرافشان و نگهدار مطرح می کردند ناخواسته از طرف دو قطب نیروهای چپ نمایندگی می شد. یک طرف یک مارکسیست منتقد موج سبز و در طرف دیگر یک دموکراسی خواه حامی موج سبز. جدل زرافشان – نگهدار پیرامون موضوعات مختلفی شکل می گیرد. نگهدار از جنبشهای اصلاح مذهبی حمایت می کند و نیز اسلام و دموکراسی را با یکدیگر ناسازگار نمی داند اما زرافشان معتقد است مقوله ی حقوق بشر با حذف خدا از دستگاه اندیشه ی قدیم و جایگزینی انسان به جای آن به وجود آمده است بنابراین دین و یک اندیشه ی انسان محور در برابر یکدیگر قرار دارند. نگهدار موج سبز را “جنبشی” شامل تمام مخالفان جمهوری اسلامی می داند و می گوید:
«مردم باید پیگیرانه مطالبات و خواستهای خودشان را از دستگاه حاکم دنبال بکنند. آنها همین کار را اکنون دارند می کنند و اگر کسی ادعا کند تمام این تلاشها را انجام می دهیم ولی به سمت انتخابات نباید برویم و نمی رویم، به سمت انتخابات آزاد نمی توانیم برویم یا نباید نمی رویم من با صدای بلند و با قاطعیت خواهم گفت این ره که تو می روی به دموکراسی و به نهادینه کردن دموکراسی منجر نخواهد شد. اگر ما بخواهیم به تغییرات در درون سیستم یا تغییر سیستم برسیم “قطعا” باید از مسیرهایی عبور بکنیم که پایانش صندوق رای است و “هیچ راه دیگر تجربه شده ی دیگری وجود ندارد”. » ولی زرافشان ضمن اینکه معتقد است موج سبز به علت نداشتن پارامترهای کلیدی از جمله “فکر” اصلا یک “جنبش” نیست و می گوید:
«موج سبز به همان اندازه که پروای جناح مقابل خودش را در قدرت را دارد یا با آن کشمکش دارد به همان اندازه هم پروای ورود نیروها و روشهای دموکراتیک و مردمی را به صحنه دارد. پروای گرایش مردم به روشهای جدی مبارزاتی دارند. مردم را باید حول خواسته ها “سازماندهی” کرد. جنبشهای اجتماعی مانند جنبش دانشجویی، جنبش زنان،جنبش کارگری و سایر جنبشهای اجتماعی که تعطیل نشده است.
به نظر من هیچ نوع قانونی، هیچ نوع مقرراتی که در متون قانونی بیاید بدون “تغییر ساختار سیاسی” این کشور هیچ نوع تاثیری نخواهد داشت و شرایط ایران شرایطی است که تا از پائین مردم سازماندهی نشوند و فشار نیاورند و جنبش نباشه و البته چنین جنبشی هم فکر درست و نظر درست می خواهد. هیچ حرکت اجتماعی تا به حال بدون تفکر اجتماعی به جایی نرسیده و سر از بیراهه در می آورد و به گرفتاری ختم می شود.»
این بحث جدی و آموزنده بین دکتر ناصر زرافشان و آقای فرخ نگهدار در لایه ی دیگری از جنبش چپ و بین فعالان دانشجویی چپ به صورت تاسفبار و کودکانه ای در جریان است. دیروز شاهد بحثی بین یکی از دانشجویان دانشگاه تهران که خود را عضو دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب می نامد بودم با یکی از دانشجویان چپ مقیم کشور آلمان. اولی مخالف موج سبز است و در عرصه ی نظر سبزها را با القابی مانند ” جلبک” ، “کلورفیل” خطاب قرار می دهد و دوست دارد به جای استفاده از ترکیب “موج سبز” از ترکیب “تهوع سبز” استفاده کند و دومی در نوشته های خود موج سبز را به عنوان یک “جنبش” ستایش می کند و البته در عرصه عمل در اعتراض دانشجویان چپگرای خارج کشور مقابل کنسولگری ایران در آلمان شرکت کرده و اقدام به قفل کردن دربهای سفارت کرده اند.
قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری نظرات گوناگونی از چپها در سایتهای اینترنتی دیده ام که همگی علی رغم داشتن اختلافات بعضا بسیار زیاد به دلیل محبوس بودن در چهارچوب “نظریه محض” در فضای “اتحاد” با یکدیگر “همزیستی مصالحت آمیز” داشته اند اما به نظر می رسد روندی که موج سبز طی کرده است و تغییراتی که در طول این تجربه ی هشت ماهه در خود موج سبز به وجود آمده موفق شده است “تضاد” های جدی ای را شکل دهد.
آقای فرخ نگهدار از “تلاطم و بحران” در جامعه حرف میزند و نتیجه ی دلخواه خود را از آن می گیرد و دکتر ناصر زرافشان از همان “تلاطم و بحران” در جامعه که به آن صفت “واقعیت داشتن” را هم اضافه می کند استفاده می کند و نظریات آقای نگهدار را رد می کند. اینجا مهم نیست که چه کسی درست می گوید و چه کسی نادرست آنچه که مهمتر است این است که وجود “تلاطم و بحران” در جامعه “واقعیت” دارد. کسی منکر این مسئله نیست. ما این بحران را از نزدیک می بینیم و لمس می کنیم. سوسیالیستها و پرولتاریا باید از شرایط حاد و بحرانی استفاده کنند. اما چگونه؟
در شرایط حاد اجتماعی، آنگاه که اعتراضات اوج می گیرد و جامعه آبستن تحولات سریع و عظیم می گردد، آموزشگاهی بر پا می شود که نه تنها رهبران، که توده مردم را بیش از هر زمان دیگری آموزش می دهد. از دست دادن این شرایط آگاهی بخش و کناره گیری از آن به هر بهانه و تحلیلی، برای کسانی که پروای آگاهی طبقاتی دارند، خطائی نابخشودنی است. پذیرفتن دیالکتیک این نتیجه قابل تامل را نیز در بر دارد که ممکن است سیر تحول جامعه، بطور مداوم به سوی تکامل نباشد. در مقاطعی از فرایند تحول جامعه، این امکان وجود دارد که با دست بالا داشت نیروهای انقلاب، تحولی مثبت واقع شود یا با قدرت داشتن ضد انقلاب سیری ارتجاعی رخ دهد.
چه شرایط ایران را انقلابی بدانیم،چه پیشا انقلابی و چه کلا غیر انقلابی نمی توانیم این واقعیت را نپذیریم که موج سبز بهانه ای شده است که “تلاطم و بحران” در جامعه ی ایران “واقعیت یابد”. این موج تلاطم و بحران با حرکت خود یک “ضدانقلاب” به هم فشرده و محکمی به وجود می آورد یعنی دشمن را مجبور می کند به وسایل تدافعی بیش از پیش شدیدی متوسل شود و بدین طریق وسایل بیش از پیش نیرومندی برای حمله تهیه می نماید. در صورت تبدیل نشدن این “تلاطم و بحران” به یک “قیام مردمی” و از میان رفتن آن، دوام ارتجاع تا زمانی دیگر که تعادل قوا ایجاب می کند، به تاخیر خواهد افتاد. حتی در صورتیکه شرایط عینی و ذهنی “انقلاب” مهیا باشد، شرایط حاد انقلابی برای مدت زیاد دوام نمی آورد.
به عقیده ی من دکتر ناصر زرافشان به خوبی کلید قفل صندوق “چه باید کرد” را ساخته است. او به زیرکانه ترین شکل در مقابل “مطالبه از حکومت از راه هایی که که قطعا باید از صندوق رای بگذرد” بحث “سازماندهی مردم حول مطالبات مشخص در جنبشهای اجتماعی صاحب فکر که عمر آنها شش ماهه نیست” را مطرح می کند. من معتقدم “سازمان دهی صورت میانجی بین نظریه و عمل است و مانند هر رابطه دیالکتیکی در اینجا نیز اجزای چنین رابطه ای فقط با این میانجی و از رهگذر آن انضمامیت و واقعیت می یابند” و هر گرایش در عرصه “نظریه”، اگر نخواهد در سطح نظریه محض و عقیده انتزاعی باقی بماند و واقعا بخواهد راه تحقق عملی خویش را نشان دهد، مجبور است بی درنگ به عرصه سازماندهی کشیده شود.
شناخت، ارائه و تبیین رابطه ی بین “نظر انقلابی” و”عمل انقلابی”، بیان کلی و نهایی چرایی و چگونگی “سازماندهی”، پیاده سازی یک طرح مشخص برای شرایط عینی موجود به عنوان تاکتیک های قابل اتخاذ سوسیالیستها در عرصه سازماندهی و در بیان کلی مساله ارائه ی آنچه که دکتر زرافشان به اختصار آنرا “فکر” مشخص به عنوان پیش شرط “جنبش اجتماعی” می نامد یک کار فردی نیست که اینجا و توسط یک فرد ارائه شود. این نیاز همراه با شکل گیری یک هسته، تبدیل هسته به گروه ، تبدیل گروه به سازمان و در نهایت تبدیل سازمان به حزب بر طرف خواهد شد و در این مسیر تکمیل تر و عمیق تر خواهد شد. برای نیروهای سوسیالیست داخل ایران در این زمینه اگرچه زمان فراوانی وجود ندارد اما می توان ادعا کرد زمان “کافی” وجود دارد.