در کاربرد معمول و حتا سطوح بالاتر فرهنگی، ما واژه “استاد” را بمفهومی خاص بکار میبریم. این واژه از یک سو معادل “صنعتگر” قرون وسطای اروپاست، مشابه آهنگر در تجربه خودمان. از سوی دیگر، آنرا به مفهوم “معلم”،”پروفسور” که مفاهیم جدید پس از صنعت هستند، نیز بکار میبریم.مثلا به هرصنعت گری “استاد” یا در گفتگوی- عامیانه، “اوسا” میگوییم. نتیجتا، برای ما بین استاد دانشگاه و استاد آهنگر، و بنا، و مشابه، حتا فیلسوف و دانشمند هیچگونه تفاوت و تمایزی که استناد به مضمون داشته باشد نیست. برای ما صاحبان “اسکولاستیک”، “توهم عرفانی”، “پتک و کوره وسندان”،”تار و تنبک و کمانچه”، “اندیشه و علم و فنآوری”، “قلم وتیشه و رنگ”، همگی یکی هستند و برایشان واژه همه فن حریف “استاد” را بکار میبریم. پس همگی همزمان، نگهبانان و روحانیت اعلای “معبد” ستایش “آن کاری” که میکنند هستند و مشاغل شان جز از طریق تقلید و تکرار و رابطه “شاگردی- استادی” قابل انتقال نیستند. اما همه چیز احتیاج به غیر از این دارد، از موسیقی و هنر که اینقدر در این جاده رفته – فرورفته اند که نفس “تکرار و تقلید” به مضمون و هم روش شناسی “ماندن” ابدی بدون “شدن” در آنها خود مقدس شده اند. همان استدلال،”بهترین ترشی ترشی هفت ساله است” و “شراب هرچه کهنه تر، گیرایی و مستی و توهم زایی اش بیشتر”- آیا اینهم همان “استبداد شرقی” است و “نفت بدبختی آور”.
ما توهم و باری بهرجایی را اشاعه میدهیم، و با “اشاره چشم” می گوییم خیام منظور ماست. در دنیای صنعت، اگر چنین چیزی امکان داشت که شاه در هنگام کمبود برق و صنایع “آماده” راه اندازی به تمام ژنراتورها فرمان می داد که از فردا مگاوات ها یشان را فورا بالاببرند و الا ارتش و ساواک دمارشان را از روزگارشان می کشیدند. دنیای صنعت، در تمام ابعاد، و از جمله هنرها و ادبیات، باید دنیای صراحت، صداقت، و شفافیت باشد- و الا احتیاج است که مکیاولی را بخوانیم و کشف بزرگ او را درک کنیم که “شهریاران برای حفظ قدرتشان” چه میکردند: دوقاشق زور، یک توزی از خشونت و ارعاب، و بالاخره، چاشنی عوامفریبی هرچقدر لازم باشد.
در تجربه قرون وسطای اروپا، و هم کارگاه های هزار نفره (به روایتی در نیشابور) تجربه گذشته خودمان یا شاید کلا “شرق”، استاد مفهومی “تمام و مطلق” داشته است و به “انجام دهنده” اطلاق میشده است. بهمین دلیل، “فن” (آرت) او را هیچکس و حتا خود “استاد” نمیتوانسته است با وسیله و از طریق دیگری جز شاگردی بمعنی کارکردن با “استاد” به دیگری انتقال دهد. به زبان امروز، “آموزش” فقط تقلید مو به مو و تکرار بوده است که شاگرد از “استاد” – در سنین بالا – اکتساب میکرده است، و چون “استاد”ی مادام العمر بوده است، پس عنوان “استاد” تنها پس از مرگ “استاد” به “شاگرد” که حال دیگر اینقدر تقلید و تکرار کرده بود که شایسته آن باشد، منتسب میشد. به همین دلیل صنعتگری، اساسا، ارثی – خونی بود، و پس شدیدا “انحصاری”- ریشه “فراماسونری” نیز از همینجا میباشد. وقتی که آن نوع صنعتگری داشت از صفحه روزگار- در شروع روندی که بعدا صنعت جدید از آن بیرون آمد – محو می شد شبکه گسترده و مخفی ای باید این “انحصار ارثی- خونی” را محفوظ می داشت.
“استاد” در واقع وقتیکه امروزه بکار برده میشود، بمفهوم هم صاحب علم است، و هم فن، یعنی، ارثی – خونی میباشد و نه قابل تحصیل و اکتساب از طرق دیگر. این همان چیزی است که “فاشیسم” و”نازیسم” سازماندهی جامعه و تولید و کلا زندگی اجتماعی را بر اساس آن، بنا نهادند- بنام “کورپراتیویسم”- که به فارسی میتوانیم به سازماندهی “استاد- شاگردی” یا حتا، “خونی-ارثی” تعبیر کنیم، در حقیقت این جامعه، جامعه “همین است که هست” می باشد که شعارش “بپذیر یا برو” است. تجربه اش را در کشور خودمان هم داریم “نمیخواهی، پاسپورت بگیر و برو”.
این شیوه سازماندهی قبل از اینکه مفهوم “فحش سیاسی” برای برخی پیدا کند، اساسا شکل بسیار بدوی و بسیار قدیمی “سازماندهی” یا درست تر، “انجام کار” بوده است- که بشر قرنها “تقلید و تکرار” کرده است. صنعت جدید از طریق تجزیه، تمایز، و تفکیک در مضمون همین شیوه سازماندهی- اجرا بیرون آمده است. ارتباط “ارثی – خونی” ماندگارترین صورت چنین سازماندهی – اجرایی میباشد. ضرورت “ملات” زور و خشونت نیز از همینجا ناشی شده است- و بعدها، کاربرد تفتیش عقاید در اروپا، و”تقیه” در فرهنگ خودمان، اشکال دیگری از اعمال زور بوده اند که باید جانب تفکیک یافته جدید -باصطلاح امروزی “نرم افزاری” – را “ملات” می بخشیده اند.
تمام احزاب “غیر کمونیست” نیز چنین سازمانده ای دارند، همه شخصیتی – خانوادگی و پس خونی- ارثی هستند – و حتا متاسفانه، هم بضرورت سطح رشد جامعه درگیر و هم انحراف، برخی از احزاب “چپ” نیز به این “بدبختی” گرفتار گشته یا میشوند- و این عملا عامل شکست و هم قتلگاه اینها بوده ومی باشد. به همین دلیل جامعه، مفهومی “احساسی- توهمی” از یکسو، و “بوروکراتیک- اجحافی” از سوی دیگر پیدا کرده است. و از اینجا، شرایطی که در “دنیای” سیاست امروز شاهد هستیم. مخالف و موافق، حکومت و ضد حکومت، “اقدام بشردوستانه” و خشونت ناز دارانه، همگی در یک “تبدیل گرایی” (ترانسفورمیسم) دو طرفه فرو رفته اند – یکروز آنهایی که “روبه جلو” به جلو میروند، روز بعد، آنهایی که “رو به عقب” به جلو میروند – و پس ماسک اکسیژن برای آنهایی که “یک قدم به پیش” و “دوقدم به پس” میروند فراهم میشود- این پدیده را من در هنگام وقایع عراق، “صدامیزاسیون” نامیدم.