آلمانی ها به ژورنالیست ها می آموزند که در سیاست، لیبرال، در اقتصاد محافظه کار، و در فرهنگ، چپ گرا باشند. در نیمه دوم قرن بیست و بعد از پایان جنگ حهانی دوم، فیلسوفان چپگرا با اشاره به فاشیسم و استالینیسم، توصیه می کردند که “بگذارید تئوریها بمیرند و نه انسانها!” چون تئوریهای مطلق و جزمی منجر به حکومتهای سرکوب و ترور می شوند و آنهایی که مدعی ساخت بهشت روی زمین بودند، جهنم را ساختند. دولتهای خشن و دیکتاتوری قرن ۲۰ یا نتیجه دولت متمرکز افلاتون بودند و یا نتیجه” متافیزیک ذهنی” هگل و فلسفه تاریخ مارکس.
بعد از اتمام جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ مکاتب پوزیویتیسم و اگزیستنسیالیسم عکس العمل و اعتراضی شدند به حضور فاشیسم، گرچه ۲ مکتب فلسفی مهم قرن ۲۰ فنومنولوگی و مارکسیسم بودند. فلسفه نیمه دوم قرن گذشته را باید با مفاهیمی مانند زندگی، هستی،وجود، ماهیت، واژه و منطق تعریف و تقسیم بندی نمود. از جمله پرسشهای فلسفه غرب بعد از پایان جنگ دوم، پیرامون عقل و پیشرفت بود، و از جمله موضوعات بعد از جنگ، منطق علم و نقد زبان بود.
انسان آن چیزی است که از خود میسازد و مشکلات زمان حال، نبرد ادیان و فرهنگها با همدیگر و مقوله های آزادی و برابری هستند. اندیشه فلسفی در نیمه دوم قرن گذشته شامل جریانات فلسفی مانند فلسفه زندگی، فلسفه فنومنولوگی، متافیزیک و هستی شناسی، فلسفه اگزیستنسیالیسم، فلسفه مسیحی، فلسفه منطق و لوگوس، و فلسفه مارکسیسم بود، در حالیکه سئوال میشد مارکسیسم، فلسفه است یا ایدئولوژی؟
از نظر لیوتارد، وظیفه فلسفه نشان دادن خطوط اختلافات نظم های گوناگون و جهان بینی ها است و باید برای جدایی و مرزبندی میان سیاست و اندیشه استتیک کوشش کند. جنبش برابری خواهی در حوزه عملی براساس نظریه روشنگری کانت و متافیزیک ذهنی هگل بود. کامو از فلسفه اگزستنسیالیسم میگفت سعادت و رضایت را باید در این جهان جست و نه در آن دنیا. سارتر مینویسد ازدواج دخالت دولت بورژوایی در امور شخصی انسانهاست تا فرم زندگی افراد را محدود کند، باید اثری فلسفی نوشت که به انسان فاقد خدا در جهان زمان حال کمک کند. سیمین دوبوار، همسر سارتر و یکی از متفکران جنبش فمنیست می گفت زنانی که احساس برتری بر مردان می کنند اغلب دچار حماقت،مضحکه ، هپروت عرفانی، خردگریزی، و مسخره هستند که بازی و ادعای قدیمی مردها را تکرار و تقلید می کنند.
در نیمه دوم قرن بیست و بعد از پایان جنگ دوم، اروپا توسط دو بلوک غرب سرمایه داری و شرق سوسیالیستی وارد مرحله احتمال جنگ اتمی شد. گلوبالیسم بر اساس ۴ نیاز و سیاست بوجود آمد.- پایان جنگ سرد، پیشرفت تکنیک خصوصا اینترنت، جهانی شدن بازار رقابت و مبادله، و رشد یک سیاست جهانی تجارت لیبرال.
لیوتارد در سال ۱۹۷۴ با نشر کتاب “دانش پست مدرن” بشکل ناخواسته و غیرعمد، پایه گذار این مکتب شد و نسبت گرایی اخلاقی را مورد نقد قرار داد و مدعی شد که روابط انسانی همیشه یک نوع بازی زبانی هستند. هایدگر میگفت پرسش در باره معنی هستی و وجود مهم است. یاسپرس هستی را در وضعیت شکست، تجربه نمودن، جالب میدانست. سرانجام در پایان قرن ۲۰ ادعا شد که در حوزه فرهنگ گرچه پرده صحنه تئاتر کنار رفته ولی غالب سئوالات بدون پاسخ مانده اند.
انسان همیشه در جستجوی مکانی مناسب برای خود در جهان بوده است. اندیشه نو یعنی شناخت آزاد برای انسان آزاد. فلسفه علم یعنی استفاده از دستاوردهای شناخت. فلسفه، نقد وضعیت موجود و مزرعه ساختارهاست. کارل پوپر همچون باکون می گفت الهیات و متافیزیک شبه علم هستند و تنها دانش انسان، دانش احتمالی استت، تئوریهای علمی فقط فرضیه و احتمال هستند، و پیشرفتهای علمی محدود به زمان میباشند. سارتر میگفت در جامعه طبقاتی بورژوایی انسان اغلب دچار تنهایی، ترس، پوچی، دلزدگی، بی حوصلگی، و تهوع از هستی است. برگسن زندگی را یک رودخانه جاری میدانست.
جریانات فکری فعال در نیمه دوم قرن ۲۰ یعنی بعد از پایان جنگ حهانی دوم در غرب، عبارت هستند مکتب فلسفه زندگی با رهبری فکری دیلتای و برگسن، مکتب فنومنولوگی با کمک اندیشه های هوسرل و شمیتس، مکتب اگزستنسیالیسم از طریق افکار یاسپرس و گادامر، سارتر و کامو، هایدگر و هانا آرنت. مکتب تئوری انتقادی به رهبری هورکهایمر،آدرنو، هابرماس. مکتب نئومارکسیسم از طریق بلوخ، مکتب راسیونالیسم انتقادی از طریق کارل پوپر، مکتب” تئوری سیستمها” از طریق لوهمن، فلسفه آنالیز از طریق راسل، ویتگنشتاین، مکتب ساختارگرایی از طریق فوکو، ساوسور، اشتراوس، و فلسفه پسامدرن از طریق لیوتارد و اسلوتادک.
نئومارکسیست های نیمه دوم قرن ۲۰ عبارت بودند از آدرنو، مارکوزه، هورکهایمر، هابرماس، اریش فروم، و سایر اعضای مکتب فرانکفورت. این گروه خالق مکتب تئوری انتقادی بودند که به نقد جامعه رفاه و فرهنگ مصرف عمومی مخصوصا فرهنگ رسانه ای زمان خود و افشای فاشیسم جنگ افروز پرداختند و نقش مهمی در فلسفه نیمه دوم قرن گذشته داشتند و موجب شدند که سیاست یکبار دیگر مورد علاقه مردم قرارگیرد. از طریق این جریان، توتالیتاریسم و ایدئولوژی های اتوریته راست و چپ عمیقا مورد نقد قرار گیرند.
بعد از بحث و نقد جریانات اگزستنسیالیستی و تئوری زبان، مکتب پست مدرن بعد از پایان جنگ در غرب غالب گردید. از جمله فیلسوفان مشهور این دوره کارل یاسپرس است که خودآموز بود در رشته فلسفه، و زیر تاثیر افکار افلاتون، کانت،مارکس، آگوستین، و ماکس وبر بود. از جمله آثار وی روانشناسی جهانبینی ها، و جهانشناسی فلسفی است. او در رابطه با مقوله تقصیر و مقصر در سالهای فاشیسم سخنرانی ها نمود و آنرا فردی میدانست و نه جمعی. یاسپرس در زمان جنگ جهانی اول فیلسوفی اگزستنسیالیستی بود ولی بعد از جنگ جهانی دوم طرفدار اندیشه انتقادی شد. گادامر او را فیلسوفی اخلاقگر میدانست. هانا آرنت نیز از جمله متفکران سیاسی مشهور شد توتالیتاریسم در نیمه دوم قرن گذشته بود.
کارل پوپر در جوانی مدتی مارکسیست بود ولی در میانسالی ضد کمونیست شد و از ملکه انگلیس عنوان اشرافی “سر” گرفت. او را میتوان از جمله فیلسوفان آگنوستیک و لاادری دانست. وی به انتقاد از نظامهای توتالیتر، فاشیستی و استالینیستی پرداخت. گادامر در زمینه تئوری علمی خالق ۲ کتاب با عنوان “منطق تحقیق” و” شناخت عینی” است. او زبانی ساده داشت و مخالف و منتقد مکتب فرانکفورت و نئومارکسیسم آدرنو بود. وی خود را فیلسوفی لیبرال میدانست که به مخالفت با جنبش دانشجویی چپگرای سال ۱۹۶۸ در اروپا بود.پوپر خود را خوشبخت ترین فیلسوف زمان میدانست. وی با وجود تمام اشتباهاتش یکی از صاحبنظران مهم تئوری های علمی در قرن ۲۰ بود.
و سارتر یکی از مهمترین فیلسوفان اگزستنسیالیستی قرن گذشته بود که واتیکان آثارش را ممنوع نمود چون او مسیحیان را به شکی خطرناک می انداخت. رسانه های غرب در سال ۱۹۷۵ اورا” روشنفکری انقلابی” نامیدند. وی در جنبش دانشجویی سال ۶۸ از جمله رهبران آن بود و در سال ۱۹۶۵ بخاطر کتاب اتوبیوگرافیک “واژه ها” جایزه نوبل ادبی را از آن خود نمود. سارتر خالق نمایشنامه های پر بیننده “جامعه بسته” و “مردههای بدون مراسم خاکسپاری” است. او آثاری فلسفی نیز مانند “هستی و پوچی” و “استعلای خودخواهی” نوشت.
سمین دوبوار، همسر سارتر و یکی از نظریه پرداران آغازین جنبش فمنیسم، مدافع استقلال الجزایر، مخالف جنگ ویتنام، و طرفدار آزادی سقط جنین زنان بود. او زیر تاثیر فلسفه هوسرل بود و با کامو و پیکاسو ارتباط دوستی داشت. سیمین دوبوار در سال ۱۹۷۰ دومین اثر مهم خود یعنی مجموعه مقالاتی با عنوان “پیری و کهنسالی” منتشر کرد.
درباره فلسفه پست مدرن باید اشاره کرد که فلسفه اگزستنسیالیستی قبل از مرگ سارتر نفوذش در اروپا را از دست داده بود. در دهه ۷۰ قرن بیست جامعه شناسی میشل فوکو نوعی جهانبینی شده بود که به حالت “مد و رسمی علمی” درآمده بود. از جمله دیگر اندیشمندان این جریان می توان از آلتهوسر مارکسیست، فردیناند ساوسوز، ساختارگر و تئوریسین زبان، و لاکان نام برد. از دیگر متفکران آن دریدا است که در سال ۱۹۳۰ در الجزایر بدنیا آمد و زیر تاثیر فلسفه هوسرل بود. وی مقالاتی در نقد متافیزیک و فلسفه علمی نوشت.از جمله فیلسوفان مسیحی پایان قرن گذشته میتوان از هانس یوناس و روبرت اسپمان نام برد.
بعد از پایان جنگ جهانی دوم، گادامر هرمنوتیک فلسفی خود را معرفی نمود که حتی امروزه روش مهمی برای تفسیر علوم فرهنگی و علوم انسانی است. او آثاری در باره تاریخ فلسفه و مقالاتی در باره زیباشناسی هنر بعنوان یک روش ارتباط گیری نوشت. وی در باره شاعران مشهور آلمان مانند گوته، ریلکه، و هلدرلین نیز آثار منتر نمود. برای هایدگر که یکی از مخالفان مارکسیسم بود، سئوالاتی صوری مانند معنی و هدف هستی مهم بود.