هنگامیکه در سده هفدهم میلادی دکارت با سخن نیک خود « خرد برتر از دین است»، اقتدار چند هزار ساله کلیسا و آموزه های آنرا بر جامعه و دولت به چالش کشیده و عقل و خرد را بجای وحی و نقل گرایی بعنوان راهنمای زندگی و معیار انسانها در تعیین سرنوشت خویش مطرح نمود، کسی و حتی همان توده شدیدا مذهبی کشورهای اروپایی نیز باور نمیکردند که روزی چنین قدرت و اوتوریته و عظمتی از اریکه قدرت بزیر کشیده شده و کلیسا در جایگاه یک نهاد دینی و حاشیه ای برجای خود نشانده شده و از دخالت در امور دولتی و کشورداری منع گردد.
در آن ایام که پروتستانتیزم مسیحی که خلع ید اساسی از کلیسای کاتولیک را موجب گردید، قبل از همه یک باور دینی را زیر علامت سئوال برد که بتدریج با مقبولیت این فکر در میان مردم به فرو ریختن خود کلیسا از عرصه زندگی عمومی و رشد سریع جوامع مدنی در غرب روبرو گردید.« آن عقیده پایه ای که بنای عظیم اقتدار مرجعیت و روحانیت کاتولیکی بر روی آن بنا شده بود، بطور مختصر بر آن استوار بود که بر مبنای تعالیم پولس مقدس، یک مسیحی برای گرفتن رابطه با خدا و بخشودگی گناهان و رستگاری به واسطه نیاز دارد. اما متقدین این تفکر آنرا به زیر سئوال برده و اعلام کردند که انسان برای رستگاری وآمرزش گناهانش باید خودش بطور مستقیم با خدا رابطه برقرار کند و نیاز به واسطه ندارد. ایده ای که ضمن اعتقاد به خدا ومسیح، با منطقی ساده و قابل قبول برای عامه، وابستگی فلج کننده مردم و کلیسا را از هم گسیخته، از کلیسا خلع ید نمود و در استقرار جوامع مدنی و رشد و تعالی و مدرنیته در غرب نقشی تعیین کننده ایفا نمود».
در واقع، تفکر مدرنیته قرن ۱۷- ۱۸ میلادی با این اندیشه بوجود آمد که عقل و خرد آدمی در فهم و شناخت جهان، بالاتر از هر منطق و برهانی است. بدین معنی که جایگاه خرد آدمی در شناخت جهان والاترین جایگاه است و هیچ ادله و برهان دیگری نمی تواند به پای آن برسد. محور قرار گرفتن خرد آدمی درمدرنیته باعث شد تا سنتها، باورهای دینی، اسطوره هایی که به تبیین جهان می پردازند و همه آن عقایدی که ریشه در فرهنگهای کهن دارند جایگاه خویش را به عقل انسانی که بیشتر بر اساس تجربه عمل میکند بدهند.
با توجه به این توضیحات، خرد گرایی اروپا که در دوران پس ار رنسانس بوجود آمده و در سده های پس از سده هفدهم رواج و تکامل بیشتر یافت، در حقیقت واکنشی بود در برابر تعصب و جزم اندیشی علمای کلیسا که حقیقت را خارج از تعلیمات دین مسیحیت نمی پذیرفتند و از نظر آنان حقیقت تنها در تعلیمات مسیح و آرای غیر قابل تردید ارسطو وجود داشت و جز با استفاده از این تعلیمات، نمی توان به حقیقت دست یافت. این طرز تفکر هزار سال بر سراسر اروپا حاکم بود و جلوی هر گونه پیشرفت و تکامل را گرفته و هزاران تن از مخالفین ادعاهای کلیسا ، اندیشمندان، علما و یا شکاکین به تعالیم عیسی مسیح و تفاسیر علمای برتر مسیحیت ، مورد تفتیش عقاید و شکنجه قرار گرفته و به فجیح ترین وضعی برای بازپس گیری گفته های خود مورد شکنجه قرار گرفته و در صورت امتناع کشته شدند.
از اینرو بی جهت نیست که نظریه پردازان روایت گری همچون سید حسین نصر، از سنت گرایان بر جسته و بعنوان همفکر آقایان خامنه ای- احمدی نژاد، با تحولات دوره رنسانس در اروپا ناسازگار بوده و آنرا انحرافی از معنویت و مقام انسانی میدانند. آقای سید حسین نصر در کتاب خویش بنام « نیاز به علم مقدس » عنوان میکند که « در عصر پس از رنسانس، معنای پیشرفت و رشد مادی و زمینی تنزل نمود و این تلقی نازل از معنای پیشرفت پس از قرن هجدهم بخاطر تنزل مقام آدمی از شأن و منزلتی است که انسان پیش از رنسانس دارا بوده است و انسان تنها بعد از دوره رنسانس است که موقعیت الوهی و آسمانی خود را از دست داد و صرفا جانداری هوشمند نام گرفت که میخواهد بهره خود از طبیعت را بیفزاید: اساسی ترین عاملی که باعث اندیشه جدید پیشرفت انسان از طریق مادی شد، آن تنزل مقام آدمی به انسانی محض بود که در رنسانس اتفاق افتاد».
از این منظر و در چارچوب دیدگاههای فوق، وضعیت حاکم در سده ۱۷-۱۸ میلادی در اروپا را میتوان از جهاتی با وضعیت امروز حاکم بر جمهوری اسلامی چه به لحاظ فکری و چه عملی مورد قیاس قرار داد. اگر در اولی عیسی مسیح بعنوان ناجی توده مردم طرح میگردد، در دیگری از شخصیتی آسمانی بنام حضرت مهدی و یا امام زمان سخن میرود که گویا با ظهور او جهان مملو از عدالت و صلح میگردد، اگر در یکی از واسطه ای زمینی بنام کشیش و تشکیلات کلیسا بعنوان رابط خدا و بنده سخن میرود، در دیگری اعتقاد بر آنست که در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است، اگر در اولی سیاست تفتیش عقاید و مجازات و کشتار مخالفین دستگاه کلیسا امری معمول بود، امروز نیز در شرایط جمهوری اسلامی هر گونه انتقادی به دستگاه حاکمیت و بویژه مقام رهبری که به اصطلاح درجایگاه نایب امام زمان قرار دارد، از سنگین ترین جزا حتی تا حد مرگ برخوردار است.
این نظرات، سنگ پایه و ستون اصلی بنیانهای فکری و ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی در رابطه با امر قدرت و رابطه رهبری و توده مردم را تشکیل میدهد، بطوریکه در رابطه با قدرت و نفوذ معنوی رهبر در قانون اساسی جمهوری اسلامی اشاره میگردد که « رهبری انقلاب در لباس مرجعیت و نمایندگی از ناحیه امام زمان ( عج) ظهور کرده و اعتقاد مردم آنست که رد حکم او رد حکم امام زمان است و رد حکم امام زمان رد حکم خدا است و آن هم موجب کفر و خروج از اسلام است». و یا در فصل چهاردهم در بند مربوط به ولایت فقیه آورده شده است که « در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدبر و مدیر است» .
این تفکر بیش از هزار سال است که « خواه نا خواه و به طور منطقی، مسلمانان را به وجود واسطه و رابطه هایی زمینی برای داشتن ارتباط معنوی با آن امام زنده و فیض بردن از انفاس قدسی او، چه برای یافتن آرامش روحی و چه مدد رسانی اش برای حل مشکلات زندگی نیازمند میکند. نهاد مرجعیت و روحانیت نیز بر بستر یک چنین اعتقادی موجودیت یافته و با تغذیه از این اعتقادها، قرنها به حیاط قدرتمند و مداخله گر خویش ادامه داده و بمثابه یک حکومت سایه هر نوع حکومت یا حرکت در مسیر مدنیت و مدرنیته را از میدان بدر کرده و یا از رمق انداخته است. این نهاد به قلمروهای سیاسی بسنده نکرده، بلکه در عرصه فرهنگی نیز علاوه بر دگراندیشان،به تکفیر و قلع و قمع فکری مصلحان و نواندیشان دینی پرداخته و حتی از سلاخی کردن آنان نیز ابا نکرده است».
البته در مقایسه با وضعیت دوران ۱۷-۱۸ میلادی اروپا و ایران امروز که بدان اشاره گردید، در ضمن نباید تمایزات موجود میان آندو را در شرایط مختلف زمانی فراموش کرد. مدرنیته آنزمان اروپا و رشد بورژوازی نوپای اروپا با زوال سیستم فئودالیسم و رشد علوم طبیعی و اجتماعی آغاز گردید. این بورژوازی نوپا علیرغم داشتن رابطه با دستگاه حکومت، امابه لحاظ اقتصادی از استقلال نسبی عمل در قبال حاکمیت وقت برخوردار بوده و منافع خود را بر اساس قانون حاکم بر اصل مناسبات سرمایه داری و رقابت پیش میبرد. در واقع در کشورهای اروپایی، همواره این قدرت اقتصادی بوده است که به کسب قدرت سیاسی منجر شده و سیاستهای حاکم بر این کشورها را تعیین میکرده است ، اما در ایران چه در گذشته و چه امروز بر خلاف اروپا که قدرت اقتصادی مواضع سیاسی این و یا آن دولت و کشور را تعیین کرده و میکند ، این همواره تثبیت وضعیت سیاسی و به قدرت رسیدن نمایندگان مختلف فکری بوده و میباشد که پس از آن اقتصاد مملکت را بدست گرفته وبا ایجاد یک اولیگارشی اقتصادی و در شرایط امروز جمهوری اسلامی با شکل دادن به مافیای اقتصادی- نظامی سپاه پاسداران ، کنترل کل نظام کشور را بر عهده گرفته اند.
« قدرت گیری امروز سپاه پاسداران در عرصه اقتصادی و بدل شدن آن به یک مافیای نظامی و مالی بر اقتصاد ایران با تخصیص اعتبارات مالی هنگفت برای تقویت بنیه نظامی سپاه و واگذاری شرکتهای دولتی به مدیران دولتی و سپاه و در اختیار قرار دادن وامهای دراز مدت و کم بهره بدانها و نیز با استفاده از انحصار اطلاعاتی و تخصیص مجوز اجرای پروژه های بزرگی مثل سد کرخه و اوتوبان ساوه و صدها مورد دیگر، نمونه شاخص چنین سیاستی است».
این امر تنها در سایه زور و انحصار اطلاعاتی و فضای امنیتی حاکم بر اقتصاد و سیاست ایران و حمایت ولی فقیه آقای خامنه ای امکان پذیر بوده است. آقای خامنه ای در باره نفوذ سپاه در همه امور کشور میگوید: «سپاه پاسداران در حال حاضر در دولت، در مجلس، در قوه قضائیه، در شورای امنیت ملی، در وزارت خانه ها خصوصا وزارت دفاع و خارجه و اطلاعات و اقتصاد و نفت، در صدا و سیما، در سفارتخانه ها، در بانکها، در خبرگزاریها و نشریات و …… نفوذ دارد و در هر عرصه ای کادرهای مخصوص آن عرصه را بوجود آورده است.» ( تابناک،۲۴.۶.۸۸). بنا به آمارهای موجود، امروز بیش از %۷۰ اقتصاد ایران در کنترل دولت ( سپاه پاسداران) است و قدر مسلم آنکه، اقتصاد دولتی دیکتاتوری را تداوم می بخشد. زیرا با کنترل اقتصاد، نهاد قدرت سیاسی، نیروی نظامی و تمام ارکان کنترل جامعه، حتی دستگاه قضایی در انحصار حکومتگران باقی میماند و آنها معیارهای خود را بر دیگران تحمیل میکنند. این وضعیت، دولت را نه به خدمت گزار جامعه، بلکه به ارباب مردم بدل میکند و مردم مجبور میشوند تابع اراده حکومتگران شوند نه بر عکس. طبیعی است که چنین دولتی با تجدد که تقسیم قدرت بخشی از آنست مخالفت میکند و برای بی نیازی به پشتوانه مالی مردم، به نام کمک به مردم مدافع اقتصاد دولتی میشود.
بنا بر این مشاهده میگرد که امروز ما با حاکمیتی روبرو هستیم که برای تثبیت و تحمیل هر چه بیشتر خود بر جامعه، ضمن چنگ انداختن بر شاهرگهای اصلی اقتصاد ایران و انحصاری نمودن آنان، استراتژی قهر و سرکوب کامل هر گونه مخالفتی را در همه زمینه ها پیشه کرده و جهت مقابله با توده های معترض میلیونی مردم، ضمن بکارگیری از نیروهای انتظامی و سپاه و بسیج گرفته تا لباس شخصیها و غیره، در عین حال در اشاعه اعتقادات ایدئولوژیک خود با استفاده از باورهای خرافی و سنتی رایج میان توده عام مردم نیز برای بقای حکومت و اقتدار و توجیه اعمال جنایتکارانه اش در شکل وسیع و فعالی بهره میجوید. در این روزها همانقدر کافی است که در پای منبر ملاها و آخوندهایی نشست که در باب شهادت امام حسین و یارانش و روایتهای مختلف ار دوران حضرت محمد و امامان با هدف مشروعیت بخشیدن به افکار و دیدگاههای حاکمیت باند ولایت فقیه خامنه ای چه اغراقها و چه دروغ پردازیهایی که برای محسور کردن هر چه بیشتر توده عام مردم نمی بافند. از اینرو، امروز ما یک حاکمیت سیاه ایدئولوژیک مذهبی- توتالیتر، مافیایی و خرافه پرست و ایمان گرا را در مقابل داریم که مبارزه سیاسی علیه مخالفان و تثبیت موقعیت خویش را بر آن مبنا وبا هدف دینی کردن اخلاقیات و تمامی شئون زندگی مردم پیش میبرد. بهمین جهت، مبارزه علیه چنین حاکمیت مستبد و ایدئولوژیکی قرون وسطایی و اندیشه حاکم بر آنان ،نقش و مسئولیت روشنفکران جامعه مان را در افشای افکار شیطانی و غیر انسانی حاکمان دو چندان میسازد، با این توضیح که بر خلاف تصور، زدودن چنین تصورات و افکاری از ذهنیت مردم که سابقه ای دیرینه در تاریخ مردم ایران داشته و به جزیی از فرهنگ مردم تبدیل شده است، هم از اهمیت استراتژیکی برخوردار است و هم اینکه به سادگی امکان نداشته و آن نیازمند زمانی طولانی همراه با مجاهدت ، صبوری و روشنگری می باشد.
نگاهی به بنیانهای فکری حاکمیت
بنا به اعتراف نظریه پردازان شیعه، یکی ازمحوری ترین اعتقادات شیعیان و منجمله حکومت وقت را دکترین مهدویت با هدف تشکیل حکومت جهانی اسلام به رهبری یکی از فرزندان پیامبر اسلام یعنی امام زمان عبارت میسازد. به اعتقاد شیعیان ، این منجی که همان امام دوازدهم شیعیان است، در آخرالزمان ظهور خواهد کرد و بشر را از « تاریکی و ظلمت» بسوی نور نجات خواهد داد. بر اساس احادیث مختلف، پیامبر اکرم (ص) مکررا در سخنان خود حضرت مهدی (عج) را بعنوان دوازدهمین وحی و جانشین خود که رسالت اجرای برنامه های دینی و قوانین اسلامی را در سطح جهان بر عهده دارد معرفی نموده و همگان را به آمدنش بشارت داده است. آنان عقیده دارند که امروز بشر بیش از همیشه تاریخ تشنه و نیازمند نجات بخشی است که با ظهور خود ستم را ریشه کن کند و جهان را سرشار از عدل و قسط سازد. بر طبق یک استدلال دینی، مصلح جهانی( امام زمان) زمانی ظهور خواهد نمود که همه انسانها به سوی اندیشه ، ارزش و رفتار مثبت سوق پیدا کنند و احساس نیاز در آنها شدید شود و بر اثر ظلم و ستم، به خداگرایی، انسانیت و حقیقت کشش روحی پیدا کنند.
به زعم آنان، دکترین مهدویت رویکردی تازه به آموزه های بالنده مهدویت، رویکردی نظریه پردازانه و عمیق و همان اکسیر حیات بخش و نجات دهنده بشر از بن بستها و ظلم و ستم هاست. اعتقاد به مهدویت مانع از سرخوردگی میشود که فرد آرمانخواه از نرسیدن به آرمانها و مطلوب خود مأیوس نشود. فرد معتقد، همواره بیاد می آورد که مدینه فاضله ای که ترسیم میکند، جز در پرتو حکومت و ظهور معصوم دست یافتنی نیست. انسان منتظر ، خود را زمینه ساز میداند و سعی مجدانه ای را برای آماده سازی جامعه برای ظهور بعمل می آورد. در این رابطه نیز آقای خامنه ای بمناسبت سالگرد جنگ ایران و عراق میگوید: « بزرگترین وظیفه منتظران امام زمان اینست که از لحاظ معنوی و اخلاقی و عملی و پیوندهای دینی و اعتقادی و عاطفی با مؤمنین و همچنین برای پنجه درافکندن با زورگویان خود را آماده سازند. کسانی که در دوران دفاع مقدس سر از پا نشناخته و در صفوف دفاع مقدس شرکت کردند، منتظران حقیقی بودند».
از نظر مدافعان این تفکر، منظور از دکترین مهدویت، نگریستن به موضوع ظهور امام زمان و حکومت جهانی ایشان بعنوان یک تئوری جامع و فراگیر می باشد. از اینرو، دکترین مهدویت را می باید با توجه به بنیانهای فکری و ایدئولوژیکی آن، بعنوان یک اصل راهبردی و زیر بنایی اندیشه سیاسی- عقیدتی اسلام ( بویژه شیعه) تعریف و عرضه نمود. با این نگاه، دکترین مهدویت به زعم آنان در حقیقت، طرح جامع، علمی و نظام مند اسلامی است که توسط حضرت محمد برای بشریت به ارمغان گذاشته شده و اجرای کامل آنرا به ظهور خاتم اوصیاء حضرت مهدی که رسالت مهم تحقق آرمانهای فطری و تاریخی یشر را بر عهده دارد واگذار نموده است.
در واقع، مبنای آن تفکری که مهدویت را ایده ای فرا اسلامی و جهانی میداند بر آن استوار است که « شکست نظریه های بزرگ قرن بیستم و همچنین فروپاشی کمونیسم، بن بستها یکی پس از دیگری بر نظریه پردازان غرب رخ نمودند. آنان معتقدند که نظریه های غربیها نه تنها بشر را از نابودی و هلاکت رها نساخت، بلکه بشریت را بیش از پیش در باتلاق تباهی فرو برد و بر آن شدند تا به دنبال نظریه ای دیگر برای ریشه کن کردن ظلم و جور و نابرابری باشند تا به این نتیجه رسیدند که باید یک حکومت واحد جهانی تشکیل شود تا بدبختی های بشریت را ریشه کن نماید» . به زعم نظریه پردازان معتقد به مهدویت، جهانی شدن سیکلی است که خواسته یا ناخواسته بشر بسوی آن در حال حرکت است، پس چه بهتر که این حکومت، اسلام و رهبر آن مهدی ( عج) باشد. ( دعوت خمینی از گورباچف برای روی آوردن به اسلام و یا سخنان احمدی نژاد در جلسات سازمان ملل و خطابیه ایشان نسبت به نمایندگان در پذیرفتن اسلام، نمونه هایی از این اعتقاد حکومت واحد جهانی اسلامی است).
« متاسفانه عموم روشنفکرانی که از عصر مشروطه تا به امروز خواسته اند جنبه های ارتجاعی و غیر دمکراتیک تفکر شیعی را بازسازی نموده و راه را بر آزادی و مدرنیته بگشایند، تنها به ارائه تفاسیری مترقی از اسلام و یافتن مشابهت هایی از آن با دستاوردهای مدرن فلسفی، فرهنگی و اخلاقی دنیای غرب بسنده کرده و لذا چه بنا به اعتقادات خود و چه از ترس تکفیر نهادهای سنتی دین و منزوی شدن در میان مردم، به مبانی فکری نزدیک نشده اند».
یکی از نکات قابل توجه در درک از مفهوم مهدویت در اسلام بطور عام، تمایزات موجود میان شیعه و سنی است. بدین معنی که اعتقاد شیعه به مهدی ،شخصی با خصوصیات شناسنامه از نظر تاریخی است که در قید حیات می باشد، ولی اکثریت اهل سنت اعتقاد دارند که آن بعدا متولد شده و با ایجاد حکومت عدل خویش جهان را از قید ظلم و ستم رهایی خواهد بخشید. در واقع، از نظر شیعه، مهدی موعود در قرآن و احادیث متواتر نبوی فردی شناخته شده و معین است که هم اکنون نیز در میان ما حضور بالفعل و غالبانه دارد. نام و نام پدرش « محمد ابن الحسن العسکری » و نام مادرش نرگس و از تبار امام حسین می باشد. در ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری در شهر سامره متولد گردیده است. از دوران کودکی تا سال ۳۲۹ هجری قمری بنا به مصالحی دوره غیبت صغری را سپری نموده است و از آنزمان تاکنون در دوره غیبت کبری بسر می برد که بشریت عموما و جهان تشیع خصوصا هم اکنون در انتظار به پایان رسیدن این ارتباط نا محسوس و غیر علنی و فرمان ظهور آن حضرت از سوی خداوند بسر می برند تا جهان پر از ظلم و جور را اصلاح و قسط و عدل را حاکم سازد. بدیهی است که تفاوت این دیدگاه با دیدگاه نوع علمای اهل سنت که مهدی را صرفا یک نام برای فردی از دودمان پیامبر اسلام که در آینده نامعلوم از پدر و مادر ناشناخته، در زمان و مکان نامشخص متولد خواهد شد، بسیار زیاد است. جالب توجه آنکه، آقایان پارمیس سعدی و بابی کوهی بر خلاف نظر فوق بر آن اعتقاد میباشند که امام یازدهم شیعیان حسن ابن علی عسگری ( یعنی پدر امام زمان مورد ادعای شیعیان) به روایت شیعه در روز جمعه هشتم ربیه الاول سال ۲۶۰ بعد از پنج سال و هشت ماه و پنج روز امامت در سامره وفات یافت، در حالیکه بظاهر از وی فرزندی نبود. آنان مینویسند که در زمانیکه عثمان ابن سعید عمر مدعی شد که امام حسن عسگری پسری ۵ ساله دارد که در سردابه زندگی میکند، جعفر برادر امام حسن عسگری از این گفته به شگفت آمد و گفت برادرم هیچگاه فرزندی نداشته است. اما عثمان با زیرکی او را متهم به دروغگویی کرد و او را ازصحنه بدر نمود. ناگفته نماند که لغت عسگری به معنای بدون اولاد است.
نکته قابل ذکر دیگر آنکه، هر چند کلیه مسلمانان و بویژه مسلمانان شیعه به موضوع مهدویت اعتقاد دارند، اما درک واحدی میان آنان وجود ندارد. بطور مثال، طرفداران آخرالزمان گرایی بر آن اعتقاد هستند که « ما در آخرالزمان یا دوره پیش ازظهور مهدی یا امام زمان زندگی میکنیم. آخرالزمان گرایان سیاست ایران معتقدند که در روایات منقول از بزرگان دین به نشانه های ظهور ( اوصاف جهان پیش از زمان ظهور منجی) اشاره شده است و این نشانه ها بر شرایط جهان جدید و بویژه غرب در دوران مدرن و ابتدای قرن بیستم و یکم میلادی منطبق است. به باور این افراد، بعنوان نمونه پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل دولت اسرائیل در قرن گذشته میلادی، از علائم حضور ما در دوره آخرالزمان هستند. بنا بر آنچه گفته شد، آخرالزمان گرایی و مهدویت اگرچه دو اصطلاح مربوط هم هستند، ولی با هم یکسان نیستند. هر آخرالزمان گرایی معتقد به مهدویت است ولی هر معتقد به مهدویتی آخرالزمان گرا نیست». ( آقایان خامنه ای و احمدی نژاد و مصباح یزدی و جنتی و برخی حامیان آنان که نظر غالب حاکمیت جمهوری اسلامی را عبارت میسازند، از زمره افراد شاخص معتقد به آخرالزمان گرایی هستند). بعنوان نمونه، آقای مصباح یزدی یکی از نظریه پردازان معروف ولایت فقیه در ذکر رابطه میان مهدویت سیاسی و نظریه ولایت فقیه چنین توصیف میکند: « ولایت بر اموال و اعراض و نفوس مردم از شئون ربوبیت الهی است و تنها با نصب و اذن خدای متعال مشروعیت می یابد و چنان که معتقدیم این قدرت قانونی به پیامبر اکرم( ص ) و امامان معصوم داده شده است. اما در زمانی که مردم عملا از وجود رهبر معصوم محروم اند، یا باید خدای متعال از اجرای احکام اجتماعی اسلام صرفنظر کرده باشد، یا اجازه اجرای آنرا به کسی که اصلح از دیگران است داده باشد تا ترجیح مرجوع و نقض غرض و خلافت حکمت لازم نیاید و با توجه به باطل بودن فرض اول، فرض دوم ثابت شود…… و فقیه جامع الشرایط همان فرد اصلحی است که هم احکام اسلام را بهتر از دیگران می شناسد و هم ضمانت اخلاقی بیشتری برای اجرای آنها دارد و هم در مقام تأمین مصالح جامعه و تدبیر امور مردم کارآمدتر است».( اختیارات ولی فقیه در خارج از مرزها، مجله حکومت اسلامی، شماره ۱). و آقای خمینی حکومت را حق فقیهی می دانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند.
در واقع همانگونه که ملاحظه میگردد، شیعه همواره موضوع مهدویت را با هویت دینی- مذهبی خود یکی دانسته و نگاهش به این مسئله یک نگاه ایدئولوژیکی و فکری- عقیدتی است. زیرا در نگاه شیعه اندیشه مهدویت بعنوان تکیه گاه و تز اصلی شیعه و « امامت» بعنوان تبلور و نماد کامل وتشکیل دهنده هسته مرکزی تفکر شیعی مورد توجه بوده و نظام نامه فکری شیعه ، منجمله قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بر اساس نظام مهدویت تدوین و تنظیم گردیده است.
از اینرو با توجه به توضیحات مختصر بالا ، سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و نظریه پردازان آنان که همواره توده مردم را با دکترین مهدویت مشغول نموده و با دادن وعده های خیالی ، شرایط حضور امام زمان را با فراگیری ظلم و ستم جهانی پیوند داده و اعتقاد بر آن دارند که امام غایب برای ریشه کن کردن مظالم و فساد و ایجاد یک حکومت عادل و انسانی در مقیاس جهانی ظهور خواهد نمود، چنین بنظر میرسد و منطقی می آید که امام زمان مفروضی آنان اگر روزی ظهور یابد ، باید برای تحقق عدالت در جامعه جهانی و ریشه کن کردن ظلم و ستم و ایجاد یک حکومت واحد جهانی اسلامی!!! ، قبل از همه خود این رژیم جمهوری اسلامی را بعنوان نمادی از مظالمترین و فاسد ترین رژیمهای روی زمین از میان بردارد.
روشنگری این تناقضات فکری حکام رژیم جمهوری و افشای آنان در اذهان توده عام مردم و ضرورت به چالش کشیدن و نقد بنیانهای فکری و ایدئولوژیک حاکمیت جمهوری اسلامی در صحنه « جنگ نرم افزار» کنونی از پایه ای ترین عرصه هایی است که روشنفکر ایرانی را برای مشارکت فعال در آن طلب میکند. زیرا، تا مادامی که میلیونها انسان هنوز هم به عوامفریبی ها و دروغ پردازیهای حکام وقت که با بهره گیری از احساسات و تعصبات شدید توده عام مردم نسبت به اعتقادات مذهبی آنان صورت میگیرد باور داشته و هنوز حاکمیت بر بستر تبلیغات چنین افکار متحجرانه ای در جامعه از توان بسیج میلیونها تن برای توجیح سرکوبها و شکنجه و تجاوزو کشتار خود بهره میگیرد، نمیتوان نوید آن جامعه ای را داد که انسانها جدا از تفاوت افکار و نقطه نظرات و وجود فرهنگها و ملیتهای گوناگون بتوانند در شرایط برابر و انسانی و احترام متقابل به یکدیگر زندگی مشترکی را پیش برند. لذا تا مادامیکه تفکر روایت گرایی و نقل گرایی و خرافی و اشاره به احادیث تفسیری و من درآوردی از این پیامبر و یا آن امام و همینطور ایده « مهدویت» ( وهمزاد آن روحانیت) و موضوع خیالی ظهور امام زمان و دولت جهانی منتسب به او در جامعه ریشه کن نگردیده و توده عام مردم برتری عقل و خرد بر روایتگری ها و تفاسیر بی اساس و غیر علمی و غیر واقعی مذهبی را نپذیرفته و آن در کلیت جامعه نهادی نشده باشد، قطعا برپایی یک جامعه مدنی و دمکراتیک در ایران با چالشهای بسیار جدی روبرو خواهد گردید.
نکته بسیار قابل توجه در این رابطه آنست که نباید نقد ایده های مذهبی و ارتجاعی را با جایگزینی و تعویض افراد یکسان گرفت. امروز شاید بر مسند قدرت قرار گرفتن برخی اصلاح طلبان در فضای سیاسی جامعه تغییرات معتدلی را ایجاد نماید، ولی تا مادامی که این افراد همچنان برتفکر آشتی مذهب و سیاست پایبند بوده و به پیشبرد وظایف حکومتی بر اساس تعالیم مذهبی و دینی اعتقاد داشته باشند، صحبت از جامعه ای دمکراتیک و مدنی و سکولار که بر اراده آگاه توده مردم استوار باشد امری خیالی و نشدنی است. در واقع، این اصل را باید با توجه به تجارب گذشته روشنفکران عصر مشروطیت و به بعد مورد توجه قرار داد که با حاملین افکار ارتجاعی و مشروعیت خواه و ضد مشروطه طلبی همچون شیخ فضل الله نوری و غیره نه با اعدام و برخورد فیزیکی، بلکه باید با پیشبرد مجادلات علمی و منطقی و استدلالی و اقناعی توده پسند و با افکار آنان برخورد میگردید. این شیوه برخورد خطا نسبت به وجود چنین تفکری در جامعه در همان ایام مشروطه وجود داشته و حتی در دوره رضا شاه نیز ادامه یافت و از آنجا که ضرورت چنین مجادله فکری در جامعه از سوی روشنفکران سکولار درک نگردید و رژیم رضا شاه هم علیرغم همه مخالفتهایش با قشر روحانی ، عمدتا سیاست برخورد و حذف فیزیکی با آنان را پیشه گرفت، این تفکر در شرایط مساعد ایجاد شده در رژیم محمد رضا شاه امکان بازتولید و احیا و رشد یافته و آنگونه گردید که بواسطه فقدان آلترناتیو نیروی دمکرات و تجدد خواه در جامعه که دچار محدودیتهای جدی فعالیت بوده و یا اکثریت آنان در زندانهای رژیم شاه بسر میبردند ، نیروهای هوادار خمینی با سوار شدن بر موج اعتراضات ضد دیکتاتوری مردم، تناسب قوا را بسود خود تغییر داده و بدین ترتیب بر مسند قدرت نشستند.
از اینرو به اعتقاد من، جامعه ایران نیز برای گام گذاردن در راه پیشرفت و ترقی همانند اروپای قرن هفده و هجده به یک رنسانس فکری ریشه ای با مختصات و ویژگیهای خاص جامعه ایران احتیاج دارد و احزاب و سازمانهای سیاسی کشور باید که در کنار برخوردهای سیاسی نسبت به عملکرد حاکمیت، در عین حال بنیانهای فکری آنرا به لحاظ ایدئولوژیک و فکری مورد افشا و روشنگری قرار دهند. پیشبرد این امر نه تنها وظیفه احزاب و سازمانهای سیاسی کشور است، بلکه برخورد کارشناسانه نسبت به این امر و ترویج آن در سطح جامعه و نهادی کردن آن در اذهان توده مردم، قبل از همه بر عهده آن روشنفکران و فرهیختگانی است که با مبانی فکری نظریه پردازان اسلامی آشنایی داشته و در ضمن هزینه خطرات دراین نبرد فکری« جنگ نرم افزار» را نیز بپذیرند.
———————————-
منابع مورد استفاده قرار گرفته:
۱-قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
۲-مهدویت و دمکراسی – میثم بادامچی
۳-افسانه مهدویت – پارمیس سعدی و بابی کوهی.
۴-طلیعه پروتستانتیسم شیعی – سعادت کاظمی.
۵-سیر تبدیل سپاه پاسداران به مافیای مالی- نظامی در طول سه دهه – ژاله وفا.