«طلایی گیسویت خونین است شیدا!»
به یاد رفیق شیدا بهزادی تهرانی
رفیق شیدا بهزادی تهرانی در فاجعهٔ ملی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ جان نباخت، اما شیدا را هم در سال ۱۳۶۵ دستگیر کرده بودند، در هنگامهٔ یورش بزرگ به سازمان. بسیاری از رفقایی که در سال ۶۵ دستگیر شدند، درست دو سال پس از آن در تابستان ۶۷ و در جریان کشتار زندانیان سیاسی جان باختند و در آن میان همسر شیدا، سعید نیز که در آن تابستان سیاه جان باخت.
پس از پیوستن به سازمان درسال ۱۳۵۸، شیدا که دانشجوی زمینشناسی در دانشگاه اصفهان بود، به فعالیت در پیشگام دانشآموزی و دانشجویی ئرداخت. بعدها تا هنگام مهاجرت به تهران عضو کمیتۀ ایالتی سازمان در اصفهان و مسئول زنان سازمان بود. در تهران به فعالیت در تشکیلات مخفی سازمان ادامه داد تا این که این که در روز یکشنبه، ۱۲ مرداد ۱۳۶۵ در محل سکونت به همراه سعید و شیرینش دستگیر شد.
رفیق بانو صابری که یادها و یادگارهای بسیار از شیدای عزیز به خاطر دارد، چنین به یاد میآورد:
«من که خود همراه با دختر دو سال و ۴ ماهه و پسر ۴ ماههام در ۹ مرداد دستگیر شده بودم و (در کنار فرزندانم) در انفرادی به سر میبردم با شنیدن صدای شیدا که … (با) دخترش شیرین (سخن) میگفت، … متوجه حضور شیدا شدم. … صدای شیرین شیدا … با لهجۀ اصفهانی (او) مرا در آن غمکده آرامش میبخشید و غم غربت و نگرانی را برای زمانی هر چند کوتاه از من میربود. هر از گاهی هر کدام بچهها را بهانه میکردیم و سخنی میگفتیم و به این ترتیب حضور خود را اعلام میکردیم. در هر سه نوبت که اجازهٔ رفتن به دستشویی را داشتیم صدای کلش کلش دمپایی شیدا در راهرو زندان باز صدای آشنایی بود که مرا و اندیشهام را به بیرون زندان میبرد. همراه با نگرانی که برای بودنش و بودنمان در آنجا داشتم، یک جور روحیه گرفتن بود شنیدن صدای آشنا در آن سیاهچال؛ شور، شوق و امید بود، (در آن سیاهچال، که) زمان در آن … از دست آدم به در میرود … .»
اما این وضعیت ادامه نداشت. پس از مدتی دیگر نه صدای شیرین شیدا و نه نوای آرامشبخش دمپاییهای او تلخی فضای سلول انفرادی بانو را تسکین نداد. «نمیدانم که از چه روزی دیگر صدای شیدا را نشنیدم، حدس زدم یا آزاد شده یا شیرین کوچکش را توانسته به خارج از زندان بفرستد و دیگر بهانهای نیست که صدایش را بشنوم.
در جابهجاییها در زندان هر کس را دیدم، از شیدا پرسیدم، ولی کسی خبر مشخص و موثقی نداشت. من به زندان اصفهان منتقل شدم و در اولین ملاقاتی که داشتم از وضعیت سعید و شیدا پرسیدم. گفتند هنوز زندان هستند همان تهران. بالاخره یک بار خواهرم نوشتهای را به شیشۀ کابین ملاقات چسباند. در آن یک تکه کاغذ، خواهرم به من اطلاع داد که بعد از مراجعۀ مکرر خانوادهاش به آنها گفتهاند که در ۱۹ شهریور ماه یعنی ۴۰ روز بعد از دستگیری، شیدا خود را در سلولش حلقآویز کرده و فقط چند عکس به خانوادهاش نشان دادهاند.»
اما نه خانوادهاش و نه همسر دلبندش رفیق سعید طباطبایی عزیز این روایت جانیان از فاجعهٔ جان باختن شیدا را نپذیرفتند.
یکی از همبندیهای سعید عزیز تعریف میکند: سرانجام مسئولان زندان موافقت میکنند که او یک بار جسد همسرش شیدا را با فاصله ببیند. به گفتۀ سعید روی شیدا پتویی کشیده بودهاند. سعید به او نزدیک میشود، ناگهان او را بغل میکند و سرش را میبوسد. به سر او که دست میکشد، میبیند ناحیۀ سر و شقیقه او به شدت زخمی شده و خون آلود بوده است. به گفتۀ رفیق سعید، شیدا را به شدت شکنجه کرده بودند و او مقاومت کرده بود. ماموران به خاطر این حرکت سعید، به او حمله کرده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند که چرا بدون اجازه به پیکر بیجان شیدای عزیزش دست زده است. سعید در مورد مرگ همسرش به این نتیجه رسیده بود که او را با ضربات کابل، زیر شکنجه به قتل رساندهاند.
قاتلان حتی جسارت آن را نداشتند و ندارند که چگونگی قتل شیدا را به خانواده وبازماندگان او اطلاع دهند. هنوز که هنوز است واقعیت قتل شیدا فاش نشده است.
شیدا رفیقی خوشرو، با استعداد و باانگیزه بود؛ رفیقی جسور، صمیمی و از خود گذشته. او عاشق همسر و عاشق دخترش بود. شیدا نیز مانند همهٔ زندانیان سیاسی جانباخته در بیش از چهار دهه حکومت ولایی، جرمی نداشت جز مهر به میهن و مبارزه در راه گرفتن حقوق زحمتکشان و تامین زندگی عادی خوب برای مردمان ایران، برای خلقهای ایرانی، برای خلق ایران. و به این جرم دخت زیبای اصفهانی ایران را کشتند.
نه، شیدا در تابستان سیاه ۶۷ به قتل نرسید. او را در همان سال ۶۵، در اوج جوانی، در ۲۷ سالگی، حدود چهل روز پس از دستگیریش، در روز چهارشنبه، ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ کشتند.
به نقل از یکی از همبندیهای سعید «از شیدا کیف سفیدی برای سعید مانده بود. هر کجا میرفت کیف زنانه سفید شیدا را با خود حمل می کرد.» رفیق سعید را در جریان فاجعهٔ ملی سال ۶۷ کشتند.
و دختر عزیزشان شیرین مانند بسیاری از کودکان هم.نسل خود که از مادر و پدری مبارز و سرفراز زاده شدند، نه طعم محبت مادر چشید و نه عطر مهر پدر.
یاد فدایی جانباختۀ خلق، بانوی سرفراز شیدا بهزادی تهرانی بلند و در یاد باد!
* برگرفته از شعری از فدایی جانباختۀ خلق، رفیق عباس منشی رودسری که در زندان در سوگ شیدا سرود. رفیق عباس نیز از جانباختگان تابستان ۶۷ است.
برای شیدا!
نام تو را به کوه میگویم
با صدای من
کوهها نام تو را میخوانند!
قلهها نشان تو را دارند!
***
از درخت نشان تو میجویم
درخت در اندوه توست!
***
با قایقران
آواز تو میخوانم
ترانۀ ماهیگیران
معنی نام توست!
***
با خزر
از تو میگویم
قایقها ایستادهاند
دریا طوفانی است
***
طلایی گیسویت
خونین است شیدا
خورشید داغدار توست.
***
در قلبم ستارهای دارم
بالهایش گلگون
غمت در دل میریزد
ستارۀ خونین عشق
تویی شیدا!
آذر ۶۵ کمیتۀ مشترک (عباسعلی منشی رودسری)