غلامحسین ساعدی معروف به «گوهر مراد»، سیزدهم دیماه ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. عبدالحسین دستغیب منتقد ادبی بر این نظر است که «گوهر مراد» نام اثری عرفانی است از حزین لاهیجی اما ساعدی میگوید که این نام را زمانی که در یک گورستان نزدیک خانهاش در تبریز قدم میزده از روی سنگ مزاری که به دختری جوان تعلق داشت برداشته است که بر روی سنگ نوشته شده بود گوهر ِ مراد. ساعدی در کتاب «ساعدی به روایت ساعدی» که زندگینامهای خودنوشت است مینویسد: «من در ماه اول زمستان ۱۳۱۴ روی خشت افتادم. بچهی دوم پدر و مادرم بودم. بچهی اولی که دختر بود در یازدهماهگی مرده بود و از همان روی که دست در دست پدر، راه قبرستان را شناختم، همیشه سر خاک خواهر میرفتم… در منزل درندشت و گل و گشادی زندگی ِ فقیرانهای داشتم. پدرم کارمند ساده دولت بود با مختصر حقوق بخور و نمیر…» پدرش علیاصغر، کارمند دولت و مادرش طیبه، زنی خانهدار بود.
ساعدی دورهی دبستان را در دبستان بدر درس خواند و پس از آن به دبیرستان منصور رفت. او دانشآموز دبیرستانی بود که اولین داستانهایش را در هفتهنامهی دانشآموز منتشر کرد. در همان زمان داستانی با نام «از پا نیافتادهها» نوشت که در مجلهی کبوتر صلح منتشر شد. او سن و سال چندانی نداشت که به سازمان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و هفده ساله بود که مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را عهدهدار شد. در سن هجدهسالگی و در تابستان ۱۳۳۲ به اتهام همکاری با فرقه دموکرات آذربایجان، برای مدتی در زندانی شهربانی تبریز زندانی شد. او در سال ۱۳۳۳ دیپلم خود را گرفت و یک سال بعد و در بیستسالگی در دانشگاه تبریز به تحصیل در رشتهی پزشکی پرداخت. هنوز سالهای دههی چهل نیامده بود که ساعدی به عنوان نویسنده و نمایشنامهنویسی مطرح بر سر زبانها افتاد. «چوببهدستهای ورزیل» و «پنج نمایشنامه دربارهی انقلاب مشروطه» نام ساعدی را در ردیف نمایشنامهنویسان مطرح ایران مطرح ساخت. نمایشنامهی «گرگها» که برای اولینبار در شمارهی دوم «کتاب ماه» منتشر شد به زبان مادریاش یعنی ترکی نوشته شده است.
غلامحسین ساعدی در «ساعدی به روایت ساعدی» در مورد نوشتن به زبان فارسی چنین مینویسد: «آنقدر توی سر من زدند که مجبور شدم به فارسی بنویسم… نثری که انتخاب کردم خشک نیست. میخواهم زبان فارسی را بار بیاورم. من تُرک حتمن باید این کار را بکنم. زبان ستون فرهنگی یک ملت عظیم است.» ساعدی در دوران دانشجوییاش در تبریز با صمد بهرنگی آشنا میشود. در این دوران ساعدی نوشتن داستان کوتاه را با جدیت بیشتری دنبال میکند. داستانهای «شکایت»، «غیروان شب» و نمایشنامه «سایههای شب» حاصل فعالیتهای این دورهی ساعدی است. در همین زمان ساعدی مجموعهی داستان کوتاه «شبنشینی باشکوه» را در تبریز منتشر میکند. غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۴۶ یکی از پایهگذاران کانون نویسندگان ایران بود. او از سال ۱۳۴۱ از تبریز به تهران آمده بود و به موجب این سفر با بسیاری از روشنفکران و هنرمندان زمان خود آشنا شده بود. او در تهران به همراه برادرش مطبی شبانهروزی دایر کرد و در همین زمان به کار با نشریاتی مانند کتاب هفته و آرش پرداخت. ساعدی داستان ترس و لرز، تکنگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامهی پرواربندان، جانشین و فیلمنامهی گاو را بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت. ساعدی در سال ۱۳۵۳ با همکاری برخی نویسندگان صاحبنام آن روزگار، مجلهی الفبا را منتشر کرد که بازداشت شد و مدت یکسال را در زندان سپری کرد. ساعدی بعد از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامهی عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت. او در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا به این کشور سفر کرد و زمستان ۵۷ به کشور بازگشت.
انقلاب که پیروز شد هر روز بیش از گذشته عرصه بر او تنگ شد. ساعدی میگوید که هیچگاه قصد خروج از کشور را نداشته است اما شرایط به گونهای شد که او چارهای جز این تبعید خودخواسته نداشته است. ساعدی در کتاب «ساعدی به روایت ساعدی» مینویسد: «من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهی احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهی معتبر و عمدهی کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز ماموران رژیم در به در دنبال من بودند…» ساعدی با چشمی گریان و خشم فراوان مجبور میشود که از راه کوه و دره از مرز پاکستان فرار کند واز طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس بگریزد. ساعدی هیچگاه نتوانست خود را با محیط جدید سازگار کند. او در کتاب «ساعدی به روایت ساعدی» مینویسد: «الان نزدیک به دو سال است که در این جا آوارهام و هر چند روز را در خانه یکی از دوستانم به سر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم و در فاصلهی چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. حس مالکیت را به طور کامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میایستم، نه خرید میکنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض این مدت یک بار خواب پاریس را ندیدهام. تمام وقت خواب وطنم را می بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چیز را نفی میکنم. از روی لج حاضر نیستم زبان فرانسه یاد بگیرم و این حالت را یک مکانیسم دفاعی میدانم. حالت آدمی که بیقرار است و هرلحظه ممکن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترین شکنجههاست. هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم. این چنین زندگیکردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم…»
بهروز شیدا، منتقد و پژوهشگر ادبی در گفتوگویی با رادیو زمانه تصویر یاس و بحران را در داستانهای ساعدی اینگونه توصیف میکند: «غلامحسین ساعدی تصویری از فضای پر از یأس و تصویری از بحرانها به دست میدهد. بحران در تقابل با مدرن آمرانه از زاویه تهی بودن زندگی شهری و نیز بحران رابطه بین دو جنس در داستانهای او مطرح میشود. فضاها، مکانها و بسیاری از عبارتها در داستانهای او جنبه نمادین دارند و برخی شخصیتها نیز تمثیلیاند.» ساعدی هیچگاه نتوانست با خارج از کشور سازگار شود. میگفت: «تنها نوشتن باعث شده که من دست به خودکشی نزنم.» او در غربت بسیار بداخلاق شده بود.
میگفت: «زندگی در تبعید یعنی زندگی در جهنم. بسیار بداخلاق شدهام و نمیدانم دیگران چگونه مرا تحمل میکنند.» سه فیلم سینمایی بر اساس فیلمنامههای ساعدی ساخته شده است که هر سه از فیلمهای مطرح ایران بوده و هستند. گاو و دایره مینا با کارگردانی داریوش مهرجویی و آرامش در حضور دیگران با کارگردانی ناصر تقوایی. از آثار ساعدی میتوان به وای بر مغلوب، مار در معبد، ماه عسل، ضحاک – که نمایشنامه اند – و همچنین مجموعه داستانهای شبنشینی باشکوه، عزاداران بیل، واهمههای بینشان و ترس و لرز اشاره کرد. غلامحسین ساعدی در سحرگاه دوم آذرماه ۱۳۶۴ پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سنتآنتوان پاریس درگذشت و در قطعهی ۸۵ گورستان پرلاشز در نزدیکی آرامگاه صادق هدایت به خاک سپرده شد.