توضیح: این مطلب راسه سال پیش و به مناسبت جشن بزرگداشت چهلمین سالگرد ۱۹ بهمن (که توسط دو سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران و سازمان فدائیان خلق ایران-اکثریت، مشترکا برگزار شد) نوشته بودم که بدلائلی از انتشار آن خودداری کردم.
اخیرا در جریان مباحث وحدت، مسئله نام سازمان آینده طرح شده و دوستانی اصرار دارند که پیرامون آن بحث کنند. این اصرار بیش از آن که ناشی از نگرانی برای نام سازمانی باشد، که هنوز بود ونبودش نامعلوم است، نگرانی از سرنوشت «فدائی» است در جریان این پروژه وحدت.
مطلب حاضر پاسخی است به این نگرانی.
***
۱۹ بهمن امسال، چهلمین سالگرد حمله به پاسگاه سیاهکل است، و فدائیان چهل ساله میشوند. چهل سال پیش، پس از ماهها تدارک فنی، ۲۲ نفر از اعضاء دو گروه چپ با تشکیل یک تیم عملیاتی، در کوههای گیلان مستقر شدند تا آغازگر جنگ مسلحانه علیه رژیم دیکتاتوری شاه باشند. سیر حوادث به گونهای پیشرفت که بسیار زودتر از زمانی که آنها پیشبینی کرده بودند، ناگزیر به درگیری با نیروهای مسلح رژیم شاه شدند و در شب ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، به پاسگاه روستای سیاهکل حمله کردند. این حمله آغازگر شکلگیری «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» و جنبش فدائی در چپ ایران شد.
از آن تاریخ چهل سال میگذرد. حوادث بسیاری در این چهل سال در جامعه ما رخداده است. حکومتی سرنگون شده است و حکومتی به جای آن بر مسند قدرت نشسته است. مبارزان بسیاری به خاک افتادهاند و مبارزان بسیاری همچنان درتلاشاند. فدائی همچنان در چپ ایران حضور دارد. اما چگونه؟ تحولات این چهل سال بر آنها چگونه گذشته است؟ فدائی دیروز چه میگفت و چه میخواست؟ فدائی امروز چه می گوید و چه میخواهد؟
فدائی دیروز
با شکست جنبش ملی و بازگشت شاه بدنبال کودتای ۱۳۳۲، مبارزات آزادیخواهانه و عدالتطلبانه مردم ایران در محاق دیکتاتوری افتاد. حکومت برآمده از کودتا با خشونت بسیاری به قلع و قمع مبارزان راه آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی پرداخت. کادرها و رهبران جنبش ملی و حزب توده، آنان که از تهاجم قدارهبندان رژیم جان به در برده بودند، یا به خارج مهاجرت کرده و یا در ایران ساکت وخاموش نظارهگر اقتدار رژیم شاه بودند. جنبش اجتماعی سالهای ۴۲-۳۹ نیز نتوانست تغییری در شرائط جامعه ایجاد کند. بخشی از جوانان پرشور این سالها، ضمن نقد راه وروش پدران خود و بویژه حزب توده، متاثر از مبارزات انقلابی در کشورهای امریکای لاتین و بویژه کوبا و چین، در محافل مطالعاتی خود به این نتیجه رسیدند که تنها راه مبارزه با فضای اختناق و سکوت مرگبار رژیم دیکتاتوری شاه، بدست گرفتن اسلحه و طنین افکندن صدای گلوله است.
در بین فعالین چپ این تلاشهای فکری به نزدیکی دو گروه اصلی که بیش از دیگران در تدوین این نظریه پیش رفته بودند و مصممتر در پی تدارک آن گام برداشته بودند، انجامید. آغاز فعالیت چریکی در کوه برنامه ریزی شد. مبارزانی پرشور داوطلب این کار شدند. به کوه رفتند و در یک درگیری زودهنگام با دشمنی به مراتب قویتر از خود، از پای درآمدند، و اما با خود حماسه سیاهکل را ساختند که علیرغم شکست نظامی عملیات، پیروزی بزرگی را نصیب جنبش رو به اعتلای مبارزه مسلحانه کرد.
تئوری محاصره شهر از طریق کوه ناموفق بود، ولی چریکها بلافاصله مبارزه را به شهرها منتقل کردند. تیمهای بعدی یکی پس از دیگری بوجود آمدند، و در نبردی نابرابر یکی پس از دیگری از پای درافتادند، اما نه تنها از اشتیاق نسل جوان در پیوستن به این جنبش کاسته نشد، بلکه با برخاک افتادن هر چریک، دهها چریک از جای برمیخواست. شاعران در رسای چریک شعر سرودند، آهنگ سازان سرود ساختند، نویسندگان به ستایش جسارت و از جانگذشتگی آنان پرداختند.
قدرت فدائی در شفافیت، صداقت، استقلال و سادگی اهدافش بود. رزمنده فدائی میدانست چه میخواهد و دیگران هم میدانستند که وی درپی چیست. مبارزه با دیکتاتوری شاه تا سرنگونی، مصالحهای هم در کار نبود. با اسلحه در دست، جائی برای مصالحه باقی نمیماند. فدائی با خود و با مردمش صادق بود، آنچه میگفت میکرد و آنچه میکرد همان بود که میگفت، صادقانه تلاش میکرد تا برای مسائل و مشکلات جامعه ایران راهجوئی کند و از این گذر کار جدی نظری را، در دو عرصه نوآوری و برخورد به دیگر نظرات، به پیشبرد. جان بر کف آمده بود تا با خون خویش راه سرنگونی را بگشاید. چریک فدائی آرمانخواه بود و برای بهروزی انسانها، رفع ظلم و ستم، ازبین بردن استعمار و استثمار مبارزه میکرد و رژیم شاه را عامل استیلای ظلم و ستم و استثمار درجامعه می شناخت. خواهان استقلال بود و رژیم را نوکر امپرالیسم و سرمایهداری جهانی میدانست. کمونیست بود و در راه آرمان سوسیالیسم مبارزه میکرد، اما بر استقلال خود از دیگر احزاب و مراکز قدرت کمونیستی پای میفشرد.
فدائی دیروز چهره روشنی داشت. هم خود میدانست که چه میخواهد و برای چه اسلحه بدست گرفته است و هم مردم میدانستند که «فدائی» چه می گوید، چه میخواهد و درنهایت «فدائی» یعنی چه .
از اواخر سال ۱۳۵۶ «موتور بزرگ» به حرکت درآمد و بتدریج چنان شتاب برداشت که در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ برای آخرین بار شاه را وادار به گریز از کشور کرد و در۲۲ بهمن ۱۳۵۷ برای همیشه به نظام پادشاهی در ایران نقطه پایان گذاشت. هفت سال پس از آغاز مبارزه مسلحانه در ایران، چریک فدائی به بخشی از اهداف خود رسید، اگرچه نه همه آنچه که در پی آن بود و نه به آن شکل که میپنداشت.
مشکل بتوان میزان تاثیر «موتور کوچک» فدائی در به حرکت درآوردن «موتور بزرگ» را ارزیابی کرد، ولی هر چه بود در فردای ۲۲ بهمن، خیل عظیم هواداران سازمان نشان داد که آوازه «چریک فدائی» به گوش مردم رسیده بود.
فدائی امروز
انقلاب شد و شاه رفت و فدائی از مخفیگاه و از زندان بدر آمد و در خیابانها مورد استقبال هزاران هزار مردم قرار گرفت. در کوتاه مدت در سراسر ایران ستادهای فدائی، با اطلاع یا بیاطلاع خود «فدائی» تشکیل شد. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، که بقولی، درآستانه انقلاب از صد نفر عضو تجاوز نمیکرد، ناگهان به سازمانی با ابعاد ملی تبدیل شد و صدها هزار هوادار در اقصا نقاط کشور حامل نام فدائی شدند.
از این تاریخ سی و دو سال میگذرد. تحولات بسیاری نیز دراین سی و دوسال، هم در جامعه ایران و هم در فدائی رخداده است. انقلاب آزادیخواهانه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ توسط مذهبیهای پیرو خمینی و حکومت اسلامی، مصادره به مطلوب شد. آنها از همان بدو بدست گرفتن قدرت، به قلع و قمع مخالفان، دگراندیشان و هر آن کس که چون آنان نبود و نمیزیست و نمیاندیشید، کمر بستند. دادگاههای «انقلاب اسلامی»شان را مستقر کردند، محاکمههای چند دقیقهای و اعدامها را رواج دادند و خلاصه در فاصله کوتاهی پس از پیروزی انقلاب، «بهار آزادی» را مجددا به زمستانی سرد و جانسوز تبدیل کردند، خانی رفت و خان دیگری آمد.
چریک فدائی هم بسیار متحول شد. اسلحه را بر زمین نهاد (البته نه به این سادگی)، چرا که دیگر در این فصل کاربردی نداشت. از یک سازمان چریکی مخفی به یک سازمان «سیاسی» در سطح ملی تبدیل شد. اما دگردیسی یک سازمان چریکی به یک حزب سیاسی به این سادگیها نیست و زمان لازم داشت تا تمامی ابزار لازم برای آن که فدائی از یک «چریک» به یک فعال سیاسی «حزبی» فراروید، فراهم آید. متاسفانه سیر و شتاب حوادث، زمان لازم را به این دگردیسی نداد. چریک فدائی فکر نمیکرد که به این زودیها و بدین شکل، حکومت شاه سرنگون شود و از این رو هیچ فکری برای فردای سرنگونی نداشت، آرمان داشت و طرحهای کلی و بزرگ، اما برنامه مشخصی نداشت. سال اول بطور غریزی در مقابل تلاش نیروهای مذهبی طرفدار خمینی برای تثبیت حکومت اسلامی مقاومت کرد. از عدم شرکت در رفراندوم «جمهوری اسلامی» و «تصویب قانون اساسی» تا مخالفت با بستن دانشگاهها و مقاومت در مقابل تهاجم حکومت اسلامی به مردم کردستان و ترکمن صحرا و پشتیبانی از مردم و طرح خواستههای کارگران و زحمتکشان و همگامی با آنان در هر کجا که لازم بود. اما غریزه چریکی برای حل و فصل فشار سیاسی جامعه پس از انقلاب ۱۳۵۷ کافی نبود. حکومت مستقر شده با شتاب در صدد تثبیت خود و قلع و قمع مخالفین و دگراندیشان بود و هر روز از گوشهای از ایران خبری میرسید و «فدائی» حاضر در صحنه از «رهبری» چارهجوئی میکرد. بتدریج، زیر فشار رویدادها و حوادث، ناتوانی «رهبری» در یافتن پاسخ سیاسی آشکار میشد، که خود منشاء درگیریهای درونی در سطح رهبری شد. رهبری پاسخی برای «چه باید کرد؟» نداشت. انشعاب گریزناپذیر بود. تلاش شد تا انشعاب را به اختلاف بر سر «مشی مسلحانه» تقلیل دهند، ولی دم خروس فقدان «مشی سیاسی» آشکارتر از آن بود.
اولین انشعاب، فدائی را شکست. این انشعاب نه تنها نتوانست مشکلات «فدائی» را کاهش دهد، که برعکس هرکدام با درپیش گرفتن سیاستی متفاوت، اما از هر دو سو اشتباه، به بیراهه رفتند. اقلیت دست به دامن اسلحه هائی شد که اینجا و آنجا پنهان کرده بود و اکثریت دست به دامن «حزبی»ها شد، تا بلکه این چند پیراهن بیشتر پارهکردههای حزب توده بتوانند آنها را از مخمصهای که در آن گیر کرده بودند، رها سازند. غافل از آن که «کل اگر طبیب بودی، سرخود دوا نمودی».
اتخاذ سیاستهای غلط و اصرار بر ادامه آنها دامن همه را گرفته بود و انشعابات بعدی ناگزیرتر. یکی خواب «شکوفائی جمهوری اسلامی» و «حزب واحد طبقه کارگر» را میدید و دیگری در آرزوی پیروزی نظامی، جوخههای رزمی را به خط میکرد. هر دو سیاست خطا بود ولی بار خطای مشی سیاسی «شکوفائی جمهوری اسلامی» به مراتب سنگینتر و خسرانی که چپ و وبویژه «فدائی» از آن دید بسیار بیشتر.
مقاومتهای درونی هم انشعابات بعدی را بدنبال داشت. در مقابل، رژیم مذهبی همه را قلع و قمع کرد. بخشی از رهبران و کادرها و فعالین سیاسی دستگیر و روانه زندان شدند، و سپس به جوخههای اعدام سپرده شدند و بخشی موفق شدند به خارج مهاجرت کنند و این بار در بیرون از مرزهای ایران و بدور از خلقی که «فدائی»اش بودند، مبارزه را دامه دهند.
سی و دوسال گذشت. فدائی امروز کیست؟ پاسخ به این سوال اگر نگویم ناممکن، بسیار مشکل است. اکنون بیش از هفت سازمان سیاسی و خیل عظیمی از منفردین، به نام فدائی، فعالیت سیاسی دارند. در این میان، انواع گوناگون گفتمان تئوریک و نظری تا برنامهای و سیاسی میتوان یافت.
– از لحاظ نظری از کسانی که دیگر مارکسیست نیستند و به راه رشد سرمایهداری، البته با سیمای انسانی، باور دارند، میتوان یافت تا مارکسیست- لنینیستهای دوآتشه و حتی کسانی که هنوز روز تولد رفیق «ژوزف استالین» را جشن میگیرند.
– در عرصه برنامهای از سوسیال دمکراتهای نوع اروپائیاش هست که نسخه های بیخاصیت سوسیال دمکراتهای اروپائی را برای ایران میپیچند تا آنها که به کمتر از «همه قدرت به دست شوراها» رضایت نمیدهند.
– در عرصه سیاسی از «فدائی» دوستدار اصلاح طلب و متعقدین به «شکوفائی مردمسالاری دینی» و اتحاد و مبارزه با اصلاح طلبان حکومتی وجود دارد تا مخالفین دوآتشه حکومت جمهوری اسلامی و همه جناحهای آن و حتی میتوان طرفداران ائتلاف با سلطنت طلبان را نیز در صفوف آنها یافت.
فدائی امروز یک سیمای مشخص و یک تعریف روشن و معین ندارد. هرنظر و فکری که در اپوزیسیون قانونی و غیر قانونی ایران باشد، در صفوف «فدائیان» یافت میشود.
امروز هم «سازمان فدائیان خلق ایران-اکثریت» سالروز حماسه سیاهکل را جشن میگیرد و هم سازمان فدائیان (اقلیت). هر دو معتقدند که ادامه دهندگان راستین ۲۲ چریکی هستند که به پاسگاه سیاهکل حمله کردند و خود را تنها فرزندان خلف فدائیان دوران مبارزه مسلحانه معرفی میکنند و بر این امرنیز اصرار دارند(البته مدعی در این مورد کم نیست و چندین سازمان و خیل عظیم فعالین منفرد هم هستند). اما به واقع، کدام یک خلف فدائیان دوران شاه هستند، هردو یا هیچکدام؟
این وضعیت باعث شده تا مردم هم ندانند که فدائی امروز یعنی چی، و در نتیجه برای آنها، فدائی هنوز تداعی همان «فدائی» دوران شاه است. فدائی دراین سه دهه نه تنها نتوانسته رابطه خود با مردم را حفظ کند، بلکه همچنین نتوانسته با نسل جوان چپ پیوندی برقرار کند. فدائی نمیتواند پیوندی با این نسل پیدا کند، چرا که نسل جوان چپ نمیداند که «فدائی» امروز چه معنی دارد، چه میگوید و چه میخواهد. سیمای فدائی برای نسل جوان چپ ایران چیزی جز یک اسطوره نیست. اسطوره ای که به آن نقد دارد.
فدائی دیروز با نسل جوانانی که در دهه سی و چهل به مبارزه روی آوردند، شکل گرفت، مبارزه کرد و در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نسل جوان این انقلاب را به صفوف خود جذب کرد. فدائی امروز بازماندگان این نسل است که در خود وامانده و از جوانگرائی بازمانده است.
امروز «فدائی» بیانگر یک خط مشی سیاسی روشن نیست و کسی هم از لغت «فدائی» برای بیان یک سیاست معین استفاده نمیکند. برعکس «اکثریت»، «اقلیت» و … بیانگر خط مشی های سیاسی متفاوت است. لغت «فدائی» تنها وجه مشترک تمامی سازمانها و افرادی است که با این نام شناخته میشوند. نامی که فدائیان امروز نمیتوانند تعریفی واحد و امروزی از آن بدست دهند. اما همه (یا حداقل بخش مهمی از فدائیان) با اصرار به این نام چسبیده اند. چرا؟
فدائی در چهل سالگیاش، کارنامهای درخشانتر از دیگر چپها ندارد.. خطای سیاسی بسیار داشته و بعضا بیشتر از دیگر چپها. تنها دورانی که مبارزه فدائی، در این چهل سال، مایه امیدی بوده، دوران مبارزه مسلحانه است و سال ۱۳۵۷، دوران سازمان واحد، یعنی دوران کودکی سازمان فدائی. آویختن به این دوران، آویختن به نوستالژی مبارزه انقلابی است، آن هم برای فدائیانی که بخش غالبشان، مبارزه مسلحانه را نقد کردهاند و «انقلاب» کردن را مضر به حال مردم میدانند! برای فدائیان هنوز رفیق بیژن جزنی تئوریسین بزرگ است و حمید اشرف، رهبر کبیر و بهترین خاطره قدیمیها، خاطرات دوران جوانی شان است در زندانهای شاه!!
«فدائی» پراکنده است در پراکندگی چپ ایران. کسی نیست که آرزوی غلبه بر این پراکندگی و شکلگیری سازمانهای پرقدرت چپ را نداشته باشد. اما برای بخشی از فدائیان، این آرزو هنوز در وحدت «فدائی» خلاصه میشود، با نوستالژی روزگاران پرافتخار! بخشی دیگر اما کاسبکارانه، به اعتبار نام «فدائی» میاندیشند و بر این امیدند که شاید روزی، در فضای دمکراتیک مبارزه در ایران، از این نام بهره برند.
«فدائی» بخشی از تاریخ چپ ایران بود که دورانش به پایان رسیده است. جنبش فدائی با پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن به پایان رسید. آنچه از «جنبش فدائی» پس از انقلاب باقی ماند، چند سازمان سیاسی است با نظرات و برنامهها و خط مشی سیاسی متفاوت و خیل عظیم کنشگران چپی با نظرات گوناگون که خود را «فدائی» میدانند.
«جنبش فدائی» بخشی از تاریخ چپ ایران است و متعلق است به چپ ایران. هزاران مبارزی که با نام فدائی که در این سی و دو سال با اهریمن جهل و جنایت و تبهکاری جمهوری اسلامی مبارزه کردهاند، بخشی از جنبش چپ آزادیخواه، عدالت طلب و آرمانخواه ایران بودند و هستند. جنبش چپ ایران به نادرست در این سه دهه به دو خانواده فدائی و دیگران تقسیم شده بود و رقابتی بی مایه بر آن مستولی. «۱۹ بهمن» تنها متعلق به فدائی نیست، بلکه متعلق است به جنبش چپ ایران و پاسداشت آن وظیفه است بر دوش همه چپهای ایران. به این انشقاق نادرست باید پایان داد. امروز وحدت چپ نه بر اساس نام که بر پایه برنامه سیاسی ممکن خواهد بود. چه بسیار فدائیان که در این چارچوب از یکدیگر دورند و چه بسیار فعالین چپی، فدائی و غیر فدائی، که به یکدیگر نزدیک و همگام.