تعریف ملت
رسم است که چنین مقاله ای را با تعریف ملت، آن هم از فلان دایره المعارف اغاز کنند. تو گویی واقعیتی اجتماعی از انجا که که در فلان کتاب قطور تعریف شده است، واقعی است ولی این مقاله از انسان اجتماعی در سیر تاریخی روابط اجتماعی اقتصادی اغاز خواهد کرد.
نوع انسان بنا به ضرورت ساختار بیولوژیک خویش در تلاش برای بقا در برابر نیروی متخاصم طبیعت، به صورت گروهی عمل می کند. به عبارت دیگر موجودی ذاتا اجتماعی است. این ویژگی نخست به صورت اشکال بدوی خانواده وگروه و قبیله و اشکال گسترده تر همکاری بدوی اجتماعی خود را نشان می دهد. لزوم همکاری جمعی در مقابله با طبیعت فرهنگ مشترک (به معنای گسترده ان ) و زبان مشترک را بوجود می اورد تا به عنوان ابزاری برای ارتباط بین انسانها یی که درگیرفعالیت معیشتی مشترکی هستند، بکار برده شوند. دشواری ارتباط با دیگر گروهها به دلیل پراکندگی جغرافیایی (در شرایط عدم تکامل وسایل ارتباطی) تفاوت فرهنگی و زبانهای متفاوت را باعث می شود. از طرف دیگر حداقل قسمت بزرگی از تاریخ اخیر نوع انسان، نه تنها تاریخ تقابل انسان با طبیعت بلکه تاریخ تقابل انسان با همنوع خویش در جریان رقابت برای گسترش عرصه سلطه بر طبیعت ونیز تصاحب محصول فعالیت معیشتی دیگران، نیز می باشد. در این تقابل نیز انسانها به صورت گروهی در برابر یکدیگر قرار می گیرند. تقابل گروههای انسانی در جریان گسترش سلطه این گروه بر طبیعت به ازای کاهش سلطه گروه رقیب بر ان، فرهنگهای متفاوت را به شکل فرهنگهای متخاصم دراورد وهر مخاصمه ای که اتفاق افتاد، به این تقابل ریشه ای تاریخی می بخشید. بنابر این به هنگام ظهور سرمایه داری و تسهیل ارتباط و امکان تماس بین جوامع، انسانها، به صورت تعداد زیادی اجتماعات گوناگون بافرهنگها و زبانهای مختلف با سابقه تقابل و رقابت تاریخی متشکل شده بودند
روشن است که تعاریف دایره المعارفی ملت، که بر اساس فرهنگ و زبان و تاریخ ومحل سکونت مشترک جماعات انسانی صورت می گیرند، تعاریفی مربوط به عصر پیشا سرمایه داری هستند. در عصر سرمایه، با گسترش امکانات مادی ارتباط وتحرک انسانها، این تعاریف کارایی ندارند، زیرا در شرایط نوین انسانهایی با فرهنگها وزبانها وگذشته ای ناهمگون که در مناطقی با فاصله یک قاره از یکدیگر زندگی می کنند، زیر یک پرچم گرد امده وچون واحد سیاسی یگانه ای عمل می کنند. ولی برای سرمایه داری، وطن به معنی مکان جغرافیایی استقرار سر مایه ساکن است. اموال غیر منقول و یا به سختی منقول سرمایه خصوصی و یا دولت به نیابت از طرف کل طبقه سرمایه دار، که نیمه عمر استهلاکی انها طولانی است، شامل این مقوله هستند. حتی سیالترین نوع سرمایه یعنی سرمایه پولی انگاه که درگیر وامهای مسکن است ونگران بناهای بانکها است ویا در پروژه های طولانی مدت عمرانی وصنعتی درگیر است زمینگیر می شود( این سرمایه از جمله اراضی وذخایر زیر زمینی تخت مالکیت سرمایه ارضی، تاسیسات زیر بنایی از قبیل شبکه راه ها، تاسیسات بندری، خطوط انتقال برق وغیره از یکسو وسرمایه گذاریهایی از قبیل نیروگاهها و سدها وساختمانهای ستادهای مدیریتی واطلاعاتی وتاسیسات ذخایر مواد خام ونگهداری طلا واز این قبیل را شامل می شود. ) سرمایه داران و دولت انها به سرمایه گذاریهای با بازده کوتاه مدت، چه در محدوده استقرار سرمایه ساکن و چه در خارج از این محدوده نیز می پردازند ونیز حدود بازار مبادله کالاهای انها، از محدوده سرمایه گذاریها فراتر می رود این منطقه فعالیت گسترده تر را قلمرو سرمایه می نامم.
سرمایه داری در تلاش برای گسترش جغرافیایی در پی سود وسود بیشتر بود. ولی این گسترش در محیط امنی صورت نمیگرفت. این سرمایه هم در محل استقرار اولیه خویش، مبدا، و هم در مقصد، در خطر تاراج، نه تنها بوسیله قدرتهای پیشا سرمایه داری که در قبال تهاجم سرمایه مذبوحانه مقاومت می کردند، بلکه بوسیله سرمایه هایی که مبدائی متفاوت داشتند، نیز بود. این سرمایه نیاز به سپری انسانی داشت تا از امنیت بخش ساکن ان در مبدا و بخش متحرک ان در سفر، حمایت و حفاظت کند. سرمایه داری از تقابل تاریخی اجتماعات انسانی برای نفر گیری از یک یا چند گروه انسانی معین علیه گروه هایی که امنیت انرا به مخاطره می انداختند استفاده می کرد تا جان خود را سپر بلای این سرمایه کنند. این سرمایه هسته مرکزی نیروی انسانی لازم برای این عملیات را از همه طبقات ساکن محل جغرافیایی معینی انتخاب و در قبال سهم ناچیزی از چپاول ویا رفتاری ملایم تر(هرچند ذاتا چپاول گرانه ) انها رانمک گیر نموده و وفاداری وجانثاری انها را تضمین می کرد.
ولی این کافی نبود. این وفاداری می بایست شکل ایدئولوژیک به خود می گرفت. بنابراین، مفهوم مام وطن به کار گرفته می شد واساطیر کهن دورانهای گذشته، به عنوان ملات ذهنی این نمک پروردگی، این همکاری وهمسفرگی را رسمیت می بخشید. ولی این نیز کافی نبود. این ایدئولوژی نه تنها می بایست نمایانگر همبستگی این جمعیت می بود، بلکه باید نمادی برای تقابل این جمع وجمعیتی که نمک پرورده سرمایه های رقیب بودند، نیز باشد. بدین ترتیب خاطره جنگها، پیروزیها وشکستها، افتخارات و سرشکستگیهایی که در گذشته توسط این جماعت تجربه شده بود ند، از صندوق خانه تاریخ بیرون اورده شده و اب و تاب داده می شد واین ملات ذهنی را رنگ تقابل با نمک پروردگان سرمایه رقیب می داد. ولی این نیز کافی نبود. این ذهنیت باید به صورت دولت ملی در تقابل با دیگر دول ملی رقیب، شکل مادی به خود می گرفت تا در جهان عینیت مادی نیز موثر باشد. بدینسان ملت- دولت نوین در عصر سرمایه داری زاده می شود.
اگر در اعصار پیشاسرمایه داری نژاد ومحل سکونت وتاریخ وفرهنگ وزبان مشترک به موازات منافع مادی مشترک پدید می امد در عصر سرمایه داری منافع مقدم بر ایجاد این مشترکات بوده، واگر امکان واقعی ایجاد انها وجود نداشته باشد، این مشترکات را جعل ویا نقاط اختلاف را لاپوشانی می کند. وچنین است که انگلیسی والمانی وفرانسوی وایتالیایی وعرب وایرانی وچینی وسیاه وسرخ با هم جمع می شوند وملت امریکا را ایجاد می کنند. ولی این به معنای یگانه شدن ووحدت منافع انسانهای با تاریخ و فرهنگ گوناگون نیست، بلکه توهم یگانگی منافعی است که در دنیای واقعیتهای مبارزه طبقا تی متضاد هستند. در دوران سرمایه داری مفهوم ملت بر پایه اشتراکات تاریخی وفرهنگی وزبانی وجغرافیایی تببین نمی گردد، بلکه ملت به مردمی اطلاق می شود که توهم مشترکی دارند. توهمی که انها را مدافع و جیره خوار و برده سرمایه معینی می سازد. بنابراین در عصر نوین می توان خطی فرضی از وسط یک شهر تاریخی کشید ومردم ان را به دو ملت جداگانه وحتی متخاصم تقسیم کرد. ویا یک سیاهپوست نیویورکی جوان ساکن هارلم، همانقدر امریکایی است که یک پیرمرد هنگ کنکی که انگلیسی را به سختی حرف می زند، وساکن مالیبو در کالیفرنیا است.
ولی این توهم حتی توهمی مشدد است و تا جایی عمل می کند که مسئله رقابت با سرمایه اورپایی مطرح است. زیرا سرمایه در درون مرزهای حتی یک کشور نیز واحد نبوده وکثرتی از سرمایه هاست که در رقابت با یکدیگر هستند. بدینسان هر سرمایه ساکن نیویورکی جمعی مدافع نیویورکی برای خویش انتخاب می کند و هزار دلیل و مدرک پیدا کرده ویا جعل می کند تا این جمع را متحدانه علیه جماعت مدافع سرمایه کالیفرنیائی بسیج کند. خاطرات جنگ داخلی امریکا را زنده می کند تا مردم جنوب و شمال را علیه یکدیگر بسیج کند. تگزاسی را گاوچران بی فرهنگ خطاب می کند و غیره وغیره. زمانی که مسئله بر سر جدال با المان باشد، همه انها ملت غیور امریکا هستند ولی به هنگام تقسیم غنایم، مقوله امریکایی درجه یک ودرجه دو ظاهر می شود.
توهم یگانگی منافعی که در دنیای واقعی مبارزه طبقاتی متضاد هستند، اختصاص به ملتهای مسلط ندارد، و ملتهای تحت سلطه نیز توسط سرمایه داری خودی، به این توهم دچار می شوند. بنابراین ارژانتینیها در رکاب ژنرالهای خونخوار با انگلیسیها می جنگند بدون اینکه متوجه باشند که در راه گسترش حیطه عملیاتی جوخه های مرگ به جزایر مالویناس می کوشند.
باید توجه داشت که ناسیونالیسم به عنوان ایدئولوژی متحد کننده طبقات مختلف با منافع طبقاتی متضاد یا متفاوت، در جهت حراست از سرمایه ساکن وتامین امنیت جولان بخش متحرک ان، اشکال گوناگونی به خود می گیرد. گاهی شکل ملی ان غالب است ومردمی را که تبعه یک کشور هستند، علیه اتباع کشور دیگر متحد می کند. گاهی نژادی را علیه دیگر نژادها بسیج می کند. گاهی معتقدان به یک باور دینی را امت خوانده و علیه مردمی که باوری دیگر دارند متحد می کند وحتی امکان دارد تحت لوای ایدئولوژی طبقه کارگر ودفاع از اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود، عمل کند و بهار خونین پراگ را ایجاد کند. ولی در همه موارد فوق، حتی هنگامی که قبای سوسیالیسم تقلبی را برتن کرده است، مبارزه طبقاتی درعرصه تولید را انکار می کند، هرچند که حتی ممکن است به تضاد فقیر وغنی که مربوط به عرصه توزیع است باور داشته باشد. هرچه باشد سرمایه دار در حال ورشکستگی رانیز می توان جزو فقرا ومستضعفین قلمداد کرده وبه دفاع از سرمایه او برخاست
این ایدئولوژی همیشه در حال فرافکنی است. ناتوانیها وشکستهایش راناشی از توطئه یهودیان ویا امپریالیسم ویا شیطان بزرگ ویا عدم همکاری حزب توده و هزار عامل بیرونی دیگر قلمداد می کند. زیرا فقط می تواند با عمده کردن تضاد خود با عاملی بیرونی بر تضادهای واقعی طبقاتی درونی سرپوش بگذارد از نقطه نظر او عامل عقب ماندگی کشورش فقط وفقط غارت استعماری و دولت اسرائیل است و شیوخ قبیله اش بیگناه هستند. وعلت نابسامانی استان او فقط وفقط حکومت فارسها است وفلان محتکر ترک وکرد وبلوچ وترکمن، بی تقصیرند. و در بهترین حالت ولخرجی زنان حرمسرای شیخ و یا احتکارگری تجار شهرستانها نیز ناشی از استیلای استعمارگران و یا حکومت فارسها ست. در سوی دیگر معادله نیز، از طرف سرمایه داری فرادست، علت عقب ماندگی جهان سوم پستی نژاد و یا دین و یا فرهنگ وهزار علت دیگر قلمداد می شود وعدم رشد اقتصادی عربهای ساکن ایران تنبلی ذاتی انها دانسته می شود.
مسئله حق تعیین سرنوشت
حق تعیین سرنوشت به معنای حق برپایی دولت ملی برای گروه های قومی، مفهومی متناقض است. اگر هر قومی حق دارد که دولت ملی خویش را تشکیل دهد، ایا هریک از افراد این قوم مختار خواهد بود که تابعیت این دولت ملی را نپذیرد ؟ ویا اینکه چون پدرش ترک بوده است به صورت خودکار جزو اتباع دولت ترک خواهد بود؟ ایا پذیرش حق تعیین سرنوشت بر اساس قومیت نافی این حق برای احاد متشکله این اقوام نیست؟ همین مسئله در مورد تقسیم انسانها بر اساس محل سکونت نیز صادق است. ایا چون فلانی ساکن اصفهان است خود بخود تابعیت دولت فارس را باید بپذیرد و یا مهاجرت کند؟ بنابر این پذیرش حق تشکیل دولت ملی به معنای پذیرش وبرقراری حق تعیین سرنوشت برای انسانها نیست. ولی ایا این نتیجه گیری حق را به سینه چاکان تمامیت ارضی ودولت مرکزی می دهد؟ براستی که چنین نیست
هرچند که پذیرش حق برقراری دولت ملی به معنی استقرار حق تعیین سرنوشت اجزای انسانی ملیتها، نیست، ولی کسانی که حق برقراری دولت ملی برای هر قوم یا ملیت انکار می کنند در واقع حق تعیین سرنوشت را برای ان گروه خاص نفی می کنند. زیرا افراد این قوم یا ملیت را مجبور به پذیرش تابعیت دولتی می کنند که نمایانگر امال انها نیست. به عبارتی دیگر همان طور که مجبور کردن ترکها به پذیرش دولتی با ماهیت قومی فارس برخلاف حق تعیین سرنوشت انها است مجبور کردن هر جماعتی از ترکها، هرچند تعداد انها قلیل باشد، به دلیل تبارشان، به پذیرش تابعیت دولتی با ماهیت قومی ترک نیز برخلاف این حق است.
. ولی انسانها در شرایط تاریخی فعلی باید که تحت تابعیت دولتی قرار گیرند پس این کلاف سردرگم نفیهای مکرر را چگونه می توان بازکرد؟ ایا راه حل مسئله تبعیضات تاریخی که برجنس موئنث روا شده است، دولتهای مجزا و یا متحد زنانه ومردانه است؟ ایا راه حل تبعیضات دینی، دولتهای مستقل ویافدراسیون دولتهای دینی گوناگون است؟ایا تبعیض نژادی را می توان با دولت سیاهپوستان وسفید پوستان، چه مستقل از یکدیگر وچه در اتحادی فدراتیو، برطرف کرد؟راه حل این معما، زدودن زنگار قومیت از ذات دولت است. بنابراین دمکراسی را باید مقدم بر حق تعیین سرنوشت قرار داد تحقق حق تعیین سرنوشت انسانها، از طریق ایجاد دولتی بر پایه شهروندی محض و رها از هرگونه پیشوند وپسوند قومی ویا دینی و یا ایسمی، ممکن است ونه از طریق ایجاد دولتهای متحد یا مجزای قومی
… تعجب اور اینکه کسانی که سینه چاک جدایی دین از دولت هستند، چرا مشتاق پیوند قومیت با دولت می باشند
استقرار دولتی با ماهیتی ناسیونالیستی (ناسیونالیسم در معنای گسترده ان شامل ایده امت اسلامی وغیره)، اساسا با هدف تامین امنیت بخش سرمایه ساکن در مبدا وبخش مثحرک ان درجولان صورت می گیرد. واز طریق تاکید بر تمایزات وتخاصمات دوره پیشاسرمایه داری، عرصه مبارزه طبقاتی را با توهم یگانگی منافع انسانهایی با منافع طبقاتی متضاد، وجدایی انسانهایی با منافع طبقاتی یکسان، الوده می کند. بنابراین، ایجاد ان نمیتواند بخشی از استراژی طبقه کارگر باشد. زمانی لنین گفت خواست حق تعیین سرنوشت تا حد استقرار دولت جداگانه خواسته ای دمکراتیک بوده و طبقه کارگر پیگیر ترین مدافع دمکراسی است ولی او توجه نمیکرد که موضع واقعا پیگیر دموکراتیک، مستلزم مبارزه برای برقراری دولتی عاری از الودگیهای ناسیونالیستی است و نه اتحاد داوطلبانه دولتهای ناسیونالیست.
ولی همچنان که انسان متوهم علیرغم توهماتش وجودی عینی است، جنبش ناسیونالیستی، در اشکال مختلف ان، نیز عینیت اجتماعی دارد. بدیهی است که جنبش رهایی طبقه کارگر، در درجه اول، موظف است خود را از توهمات ناسیونالیستی پالایش دهد. ولی در عین حال در کنش وواکنش با ناسیونالیسم قوم مسلط وقوم تحت سلطه قرار دارد. جنبش طبقه کارگر بایسته است بداند که نفس تحت سلطه بودن کسی، حقانیت تاریخی به او نمی بخشد. حقانیت تاریخی وبه سخن دیگر ماهیت مترقی هر جنبشی، بر اساس رفتار ان جنبش در عمل ودر رابطه باکلیت مسائل دمکراتیک جامعه، سنجیده می شود. ایا جنبشی معین در رابطه با مطالبات اقتصادی واجتماعی کارگران، مسئله رهایی زنان، مسئله ازادی عقیذه و بیان و غیره بصورت فعال نقشی موافق با موازین دمکراتیک دارد و یا در بهثرین حالت به حمایت غیر فعال بسنده می کند؟ بویژه مواضع اینگونه جنبشها در مورد اقلیتهای دیگر ساکن مناطق مورد ادعا، حائز اهمیت است. بنابراین جنبشهای رهایی ملی اقوام ثحت سلطه در برابر این سئوال تاریخی قرار دارند: ایا دولتهای ملی جدید، چه مستقل وچه در حالت فدرال و یا هر شکل دیگر، نظام سلطه و تبعیض امیز کهنه را، در مقیاس جغرافیایی کوچکتر، باز تولید می کنند یا نه؟