فرماندهمان حمید
در آخرین نبرد
با دیدگان باز
آزاد و بیهراس
در دیدگان خصم نگه کرد و ماند و رفت!
در کارزار عزم
تا فتح فصل سرد
تا ختم جور و درد
تا صبح جاودانگیِ آتش و غزل
نامش به عنفوان بهاران سپرد و رفت!
یادش به جام تشنهٔ باران سپرد و رفت!
زنده است قهرمان!
فرمانده جاودان
تا بیکران سیر جهان خنده میزند.
فرماندهمان حمید
تا مطلع سپید
در راه خلق و مهر و وفا نغمه میزند!
چون آرش فسانهٔ دیرین خانه بود.
جانش به قلب تیر خدنگی شکوفه زد،
مرز و حریم ظلمت دشمن شکست و رفت!
دریای جنبشی به ارمغان به خانه زاد
لبخند زد، چو نغمه شکفت و فسانه رفت!
تیر ۱۴۰۱
بیژن اقدسی