در رمان “قربانی” که داستان آن در باره وقایع فاجعه بار جنگ جهانی دوم است، گفتگوئی بین یک ژنرال ارتش فاشیستی آلمان و کودکی وجود دارد که بسیار دردناک و درعین حال آموزنده است و نشانگر تفاوت نگرش دو انسان؛ یکی در اوج قدرت و دیگری در اسارت. هنگامی که سپاه آلمان به یکی از روستاهای شوروی حمله می برد، تمام اهالی روستا را قتل عام می کند و فقط کودک ۱۰ ساله ای که خود را در گوشه ای پنهان کرده است و نظاره گر قتل عام مردم روستاست، جان سالم به درمی برد. یکی از سربازان پناهگاه کودک را می یابد و او را برای تعیین تکلیف به نزد ژنرال می برد. ژنرال شرط زنده ماندن کودک را به پاسخ درست به پرسش خود تعیین می کند. آنگاه به کودک می گوید یکی از چشمان من مصنوعی است اگر تشخیص دادی کدام یک از چشم هایم مصنوعی است تو را رها خواهم کرد، درغیر این صورت به سرنوشت دیگران دچار خواهی شد. کودک به چهره ژنرال خیره می شود و می گوید چشم راست شما مصنوعی است ژنرال با شگفتی به کودک می نگرد و می گوید پاسخ تو درست است اما چگونه تشخیص دادی، زیرا چشم راست من دقیقاً شبیه چشم سالم من است؟ کودک به ژنرال می گوید من هرچه به چهره تو خیره شدم آثاری از رحم و شفقت ندیدم فقط در چشم راست تو نشانه هائی از رحم و شفقت وجود دارند و مسلماً آن نمی تواند متعلق به وجود بیرحم تو باشد. اما دریغا هیچ کدام از اندامهای آیت الله محمدی گیلانی مصنوعی نبود تا لااقل نشانه هائی از رحم و شفقت در آن اندام بتوان یافت. کارنامه قضائی ۳۵ ساله جمهوری اسلامی در برخورد با دگراندیشان همواره فاقد مدارا و گذشت و هر نوع گرایش انساندوستانه بوده است و در این سالیان بخاطر حفظ قدرت و ثروت قوانین اسلامی را دستاویز قرار داده ودگراندیشان را با احکام ظالمانه از دم تیغ گذرانیدند. در این میان دونفر از حاکمان شرع یعنی خلخالی و محمدی گیلانی به اتفاق لاجوردی، رئیس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب، بیش از همه دست اندرکاران نهادهای قضائی و امنیتی مورد نفرت و انزجار مردم بودند.
آیت الله محمدی گیلانی در سال ۱۳۰۷ در یکی از روستاهای رودسر در استان گیلان متولد شد. در سال ۱۳۲۳ وارد حوزه علمیه رشت شد و در سال ۱۳۳۵ در حوزه علمیه قم به تحصیل علوم دینی ادامه داد. در سلسله مراتب حوزه موفق به دریافت مقام آیت اللهی گردید. آیت الله گیلانی در سالهای قبل از انقلاب هیچ گونه فعالیتی علیه رژیم پیشین نداشت، اما پس از انقلاب مانند اکثریت حوزویها مشاغل مهم دولتی را کسب کرد و بدون این که کوچکترین سابقه مبارزاتی داشته باشد یا در امور اداری و قضائی تجربه ای داشته باشد بمقام حاکم شرع منصوب شد. در خرداد سال ۶۰ که مبارزات سازمانهای سیاسی بویژه مجاهدین خلق با رژیم به مرحله ای حاد رسید، دستگاه خونریز قضاوت این بار با قساوتی کم نظیر به کشتار دستگیرشدگان پرداخت و محمدی گیلانی که بعنوان حاکم شرع در اوین استقرار داشت، در کمال خونسردی و با شقاوت هرچه تمامتر روزانه احکام اعدام را صادر می کرد و حکم تعزیر را برای توجیه شکنجه های هولناک به شکنجه گران اعطا می کرد. گیلانی از اعدام دخترکان ۱۳ ساله و پیرمردان ۸۰ ساله نیز ابائی نداشت. کارنامه ظالمانه و بیرحمانه گیلانی در سال ۶۰ حکم هزاران اعدامی و حکم تعزیر ده ها هزار زندانی را در برمی گیرد. در آن روزهای سخت و دشوار که در اوین و دیگر زندانها هر روز جوخه های اعدام فرزندان مردم را به رگبار می بستند و مبارزین تحت شکنجه های وحشیانه بودند و خفقان بر جامعه حاکم شده بود، برای ایجاد ارعاب بیشتر در جامعه و گسترش سیطره استبداد، محمدی گیلانی برنامه ای را در رسانه تلویزیون اجرا می کرد که در آن احکام قرون وسطائی اسلامی و قوانین قصاص را توضیح می داد و در آن برنامه ها بود که مردم با واژه هائی از قبیل باغی و یاغی که به معنای مخالفت با حکومت امام عادل است و همچنین با مفاهیم مرتد ملی و مرتد فطری آشنا شدند.
آقای گیلانی افزون بر حاکمیت شرع مانند دیگر سران رژیم از چندین شغل و مقام دیگر نیز برخوردار بود که عبارتند از عضو فقهای شورای نگهبان، نماینده خمینی در دانشگاه ها، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، عضو شورای بازنگری قانون اساسی، رئیس دیوانعالی کشور و نماینده ۴ دوره مجلس شورای اسلامی. تمامی مشاغل مهم را آخوندی به عهده داشت که نه سابقه مبارزاتی داشت نه اندیشمند بود و نه نشانه ای از انسانیت و عواطف در او یافت می شد. در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد، گیلانی موفق به دریافت نشان درجه یک عدالت گردید و نشان عدالت به وسیله نابغه هزاره سوم به جلاد اعطا گردید. همچنین در مراسمی با حضور استادان دانشگاه از مقام علمی و اخلاقی او تجلیل به عمل آمد. فرزندان گیلانی که هوادار مجاهدین بودند یکی از آنان بر اثر تصادف با اتومبیل درگذشت و دو فرزند دیگرش در مرز ایران و ترکیه که احتمال دستگیری شان می رفت با خوردن سیانور خودکشی کردند.
جمله معروف گیلانی در مورد تعزیر یا همان شکنجه این بود که می گفت شلاق باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را درهم شکند. این جمله غیرانسانی و بیرحمانه فقط می تواند از زبان یک بیمار سادیسمی جاری شود اما جمهوری اسلامی برای بقای خود باین بیماران نیاز داشت.
از دیگر خصوصیات او دشمنی و کینه ای بود که نسبت به بهائیان داشت. او اعتقاد داشت که صدها هزار بهائی جاسوس و مزدور اسرائیل اند. آقای گیلانی در آخرین مصاحبه هایش اظهار داشت که هدف اش از اجرای احکام اعدام ها ایجاد عدالت در جامعه بود.
مادران خاوران و دیگر خاورانها و اعضای خانواده اعدام شدگان و زندانیان و شکنجه شدگان هیچ گاه شقاوت و قساوت محمدی گیلانی را فراموش نخواهند کرد.