آنها که رفتند،
ما ماندیم با اندوهی مداوم
آنها که رفتند،
ما ماندیم و شبهای یاس و درماندگی
آنها که رفتند،
ما ماندیم و بغض مانده بر گلو
دریغ از تبسمی کوتاه،
که به وجد آورد دلمان را
ما بودیم و عصیان و تب،
ما بودیم و انتظاری بی پایان
در انتظار پایان شبی بی انتها،
و یا مرگی بی هنگام
درگذر از دقیقه ها و ثانیه ها
آمدند و گفتند،
بیهوده بود و ناروا رنجی
جوانمرگ شدید
شوره زار دشتی،
فراسویی نداشت، این کویر لخت.
که نسلی از پی نسلی در حسرت باغی،
به افسانه ای در یاد ماندنی
گفتیم،
کاشته ها سر بر آوردند،
سبز جوانه ها کران تا کران.
در این دیار عشق،
کتاب و شعر و حماسه،
حرف تازه ای نیست
عطر سِحرانگیز بوته های گل سرخ
حرف تازه ای نیست
کمی صبوری کنید،
این زخم دیر سال التیام یابد
کمی صبوری کنید،
شبهای یاس و درماندگی،
شبهای اندوه مداوم
در سَحرگاهی شکوه انگیز،
جشنی با شکوه را
به استقبال خواهیم رفت
کمی صبوری کنید!