هر چند سخن گفتن، تنها تکرار واژه ها نیست و این ویژه گى مهم انسانِ اجتماعى، پدیده اى است ابزارمند، و انسان ساز که محصول تکاملى اندیشه، تلاش و کار این موجود زیستمند مى باشد. مقولهء بغرنجى که انسان، در تعامل هاى اجتماعى خود به عنوان نیازى اصلى، از آن براى بیان مفاهیم عینى و ذهنى خود سود مى برد، تا کسب معرفت نموده و اشکال تفاهم را متعالى تر کند. امّا در آشفته بازارى که چهرهء حقیقت در لایه اى از ظلمات و بى عدالتى ها پوشیده تر مى شود. و بازار شانتاژ و دروغ پردازى ها و سرفرو بردن در مرداب هاى خیال و اوهام، به مرزى مى رسد که دروغ و پریشان گویى در نطق آدمى آن چنان جایگاهى نافرازمند مى یابد که گریبان جامعه روشنفکرى را درهم مى فشارد. در چنین اوضاع و احوالى انسان در تمییز، سخن سره از ناسره، بسى به سختى و دشوارى در افکنده مى شود و نه تنها از گفتن نظر خود، حتى در ابراز حقایق مسلم تاریخى، از هراسى چسبانیدن مارک هاى ناچسب شونیست و پان ایرانیست، به اجبار سکوت را پیشهء خود مى سازد. و اگر هم به مقام سخن کشانیده مى شود، لاجرم، وادار به گفتن حقایق تلخى مى شود.
همانطورى که براى رشد و تزاید هر میکربى محیطى آلوده لازم است، جهان سرمایه نیز؛ در پیامدى که پس از سلاخى شدن اتحاد جماهیر شوروى، به یکه تاز میدان شدن امپریالیسم امریکا انجامیده، براى کشت مصنوعى و رشد ناسیونالیسم کور، این محیط آلوده را مناسب حال یافته است. امپریالیسم امریکا که اینک با در دست داشتن قدرت نظامى و تبلیغاتى جهان سرمایه، سردمدارى چماقداران جهان سرمایه را برعهده دارد (شکل گیرى ابتدایى پدیده اى به نام دولت ـ جهانى سرمایه داران، که به غلط جهانى شدن (گلوبالیزاسیون) نامیده مى شود) یکى از وظایف اصلى خود را فراهم آوردن بسترى مناسب براى سوداگران خون انسانها بر روى کرهء زمین به جهت استعمار خلق هاى دیگر کشورها در شکل نوین آن قرار داده است. ناسیونالیسم کور طرحى است امپریالیستى، که براى از بین بردن و درهم شکستن مقاومت افراد و نیروهاى متشکل جوامعى که به ایستادگى و گاهى نیز مقابله، با این سیاست هاى غیرانسانى برمى خیزند. پایه هاى اصلى این سیاست بر تامین ملزومات و فراهم نمودن بستر و هم آوازى کردن، با افرادى بنا شده است که، با تفکرات ساخته و پرداختهء خیال خود در مقام تبلیغ مفاهیم بى بنیان و غلط و ترویج اندیشه هاى ضد انسانى بر آمده اند و در پى وارونه نمایاندن اوراق پوسیده ای که در دفتر تاریخ بشریت ثبت گردیده هستند، تا با زدودن آنها، کمبود هاى روانى حاصله از عملکرد پروسهء تاریخى مشخصِ نه خود شان، بلکه هم نژادان پرورده شده در خیال خود باشند. اما غافل از آنندکه روند تاریخ بازگشت ناپذیر مى باشد؛ و در دادگاه جهان معاصر هیچ کسى را حتى به جرم جنایتها و خون آشامى هاى رخداده تاریخى نیاکانشان به پاى میز محاکمه نکشیده و نخواهند کشید؛ چه رسد به جرم پدر خوانده هاى موهم کسى. هیچ ژرمنى را به جرم کوره هاى آدم سوزى هیتلر و هیچ مغول ـ ترکى را به جرم کشتار هاى چنگیزخانها و تیمورلنگ ها و هیچ عربى را به جرم تازى گرى ها و کتاب سوزان هاى استخر و… محکوم نمى توان کرد. این افراد از گفتهء موریس دو روژه که در تعریف ملت” ابراز نموده است: «نژاد زبان یا دین نیست که ملت را شکل مى دهد، بلکه آن ایده اى است که از نژاد، زبان یا دین درمخیلهء مردم پرورانیده مى شود» نهایت سوء استفاده را داشته اند.
اما شّق دیگر پیشه کردن سیاست بالایش ناسیونالیسم کور که از اهمیت وافرى برخوردار است، کشانیده شدن پاى نیروهاى عدالت خواه و طیف روشن فکران جامعه به این مسئله و مشغول داشتن آنها به پروژهء ملت سازى میباشد، تا بدین وسیله آنها را از راه مبارزه و پیکار بنیادین شان به بیراهه کشیده و با فراغت بر آمده از این اوضاع و احوال، به چپاول و یغماگرهاى خود بپردازند. این سیاست امپریالیستها گاهى سازگارى کاملى با سیاستهاى ارتجاعى بنیادگرایان دارد. نمونهء بارز این سازگارى، استفادهء حکومت بنیادگرای حاکم در ایران، در به هم ریختن مراسم زنده یاد صفر قهرمانى، ابر مرد میهنمان، از ناسیونالیسم کور بود که اخیرا از نزدیک شاهد آن بودیم.
نگارنده در این سلـسله نوشته ها درحـّد توان خود سعى نموده ام تا با ارائهء آگاهى نسبى از ترمینولوژى (دانشواژه اى) اصطلاحاتى را که به نوعى مرتبط با ناسیونالیسم کور مى باشند به دست بدهم؛ و مقولات مورد نظر را، توامان از نقطه نظر تاریخى و حقوقى مورد بررسى قرار دهم. همچنین به دلیل تکیه گاه اصلى بودن عنصر زبان در تعریف “ملت” از سوى مبلغان و سردمداران تحرکات ناسیونالیستى، که آن را شاخص اصلى در تمییز دادن ملتى از ملت دیگر مى پندارند به ناگریز نگارنده نیز در برخورد با پدیدهء زبان و مقولات آن جایگاه ویژه اى را به زبانشناسى تاریخی (فیلولوژى) اختصاص داده ام. در قسمتهاى بعدى این نوشته ها، پدیدهء زبان، به ویژه پروسهء تکاملى تاریخ زبان هاى ایرانى و تاریخ زبان ترکى در کانون اصلى موضوع قرار خواهد گرفت
مطمئناً براى ارائه و ابراز هر نگرشى نسبت به ناسیونالیسم کور، ارائه تعاریفِ مفاهیم هر یک ازعناصر و یا پدیده هایى که به نوعى در این مفهوم خصلت اثر پذیرى را دارا مى باشند ـ از اهمیت فوق العاده بر خوردار است. بدین جهت، کوشش شده است با رساتر ساختن نسبى اصطلاحات مرتبط، با هدف زدودن شبهه ها و سوء تفاهم ها، با حدود و مرزگذارى بر معانى واژه ها، جهت دست یابى به دقت مورد نیاز در مفاهیم و موضوعات تسهیل شود. به دلیل این که مسئلهء ناسیونالیسم کور اساسا ً مرتبط با مبحث حقوق اساسی (droit constituionnel) مى باشد. ارائهء تعاریف حقوقى واژه هاى مرتبط ضرورى مى نمود، و چون این قبیل موضوعات در بستر تاریخ با منشاء اقتصادى و تغییرات کمى و کیفى روبنا هاى پدیده هاى اجتماعى ـ فرهنگى پدیدار مى شوند؛ از منظر تاریخى نیز به مسئله نگریسته شده و حتى اهمیت ویژه اى نیز به آن داده شده است. بر این باورم که با تدقیق و ارائهء تعاریفِ مرزهاى کاربردى اصطلاحات مرتبط، مى توان هم گامى در جهت زدودن بسیارى ازکج فهمى ها و منشاء هاى اختلاف در میان هم میهنان برداشت و هم بدین گونه چهرهء نا موزون و غیر انسانى ناسیونالیسم کور را در معرض تماشاى عموم جامعه قرار داد.
در طى سالهاى اخیر در جامعهء روشنفکرى ایران در زمینه مسائل حقوقى و سیاسى به دلیل گوناگونى به کار بردن واژه هاى (ملت، اتنیک «قوم»، دولت، دولت ـ کشور، خلق)، سوء استفاده ها و سوء درک هایى را سبب گردیده است. با توجه به این که در درون یک چهارچوب جغرافیاى زیستى، که کشور نامیده مى شود؛ عنصر ملت متجلى و متجسم کنندهء عالیترین شکل گروههاى انسانى پرورده شده، و تکامل یافته ترین عنصر ساختى آن میباشد. (عناصر ساختار دولت ـ کشور عبارتند از ١ـ گروه یا گروه هاى انسانى ٢ـ سر زمین مشخص ٣ـ قدرت سیاسى) در ابتدا به بررسى گذرا “ملت” به عنوان یک پدیدهء موجود در حقوق، سیاست مى پردازیم:
عموما در فرهنگ ها و دائره المعارف ها تعاریف متفاوتى در رابطه با ملت دیده میشود: درفرهنگ نامهء لاروس تعریف “ناسیون” که تقریبا معادل ملّت در زبانهای ایرانى مى باشد چنین آورده شده است: «مجموعه افراد انسانى که در یک سرزمین زندگى مى کنند و از نظر اصالت، تاریخ و آداب و سنن و غالب موارد زبان مشترکى را دارند» و در فرهنگ فلسفى لالاند، نوشته شده است: مجموعهء اشخاصى که تشکیل یک دولت ـ کشور دهند و به عنوان یک کلیت اجتماعى مشخص، در برابر حکومت در نظر گرفته شوند، ملت را تشکیل مى دهند ». فرهنگ لیتره نیز “ملت” را چنین تعریف مى نماید: «کشور یا مجموعه کشور هایى که ساکنان آنها به واسطهء همبستگى ارادى و نهاد هاى مشترک گرد هم آمده اند».
گوناگونى تعاریفى که از “ملت” درفرهنگ نامه هاى مختلف غربى وجود دارد؛ به دلیل برداشت هاى مختلفى است که هر اندیشمند غربى با توجه به موقعیت و جهان بینى خود و نسبت به فرآیند تاریخى اى که ملت ها و دولت ـ کشورهاى مورد نظرآنها طى نموده اند به تعریف “ملت” پرداخته است. یعنى در سیر تکاملى گروههاى انسانى و در تبدیل شدن شان به “ملت” روند تاریخى همانندی طى و رخ ننموده است تا تعریف یکسانى از آن ارائه شود. و یکى از عمده ترین دلیل اشتباهات و سوء تفاهم هایى که در جامعه روشنفکرى ایران رخ مى دهد، از عدم ایستانیده گى ( استقرار) معنایى واژه هاى مرتبط با موضوع نشات مى گیرد.
بینش آلمانى و فرانسوى در خصوص ملت متفاوت مى باشد. متفکرین آلمانى علاوه بر عوامل قومى، نژادى، زبان و مذهب تکیه دارند، در نظرات آنها مسئله نژادى از برجستگى ویژه اى برخوردار بوده است. ما این موارد را در نوشته هایى که از اندیشمندان آلمانى در دست است به وضوح مشاهده میکنیم. تاثیر تفکرات ناسیونالیستى تالیفات گوبینئو ((gobineau و واشر دولاپوش، در نوشته هاى هوستون استیوارت چمبرلن، که در تداوم، با تبلیغ تئورى برترى نژاد آریایى توسط حزب نازى که به تقویت اندیشه هاى غیر انسانى در طیف وسیعى از مردم آلمان انجامید و از نیروى برآمده از آن به عنوان ابزارى در بر پا ساختن فتنهء جنگ جهانى دوم استفاده گردید.
اما در بنیان اندیشه هاى نویسندگان و سیاستمداران فرانسوى، در رابطه با ساختار و پدید آمدن نطفه بندى موضوع “ملت” تکیه گاه اصلى بر احساس و اراده زندگى جمعى استوار است. به بیانى دیگر فرانسویان عوامل بیشمار و گوناگونى را که موجب شکل گرفتن ملت مى گردد؛ مورد قبول دارند و عوامل قومى، نژادى، زبان و مذهب نفى نمى کنند؛ اما ویژگى عمدهء آن معطوف به عناصر معنوى است؛ حوادث و اتفاقات تاریخى همانند: جنگ، پیروزى، صلح، رفاه و پیروزى ها یى که در بنیاد کردن نوعى حس و روح مشترک ملى نقش وافر دارند واین روح ملى در پیوند با رنج ها و مصائب و خاطرات و بختیارى هاى آنان ساخته و پرداخته مى شود. در این همبستگى ملى اشتراک منافع اقتصادى که تابعى از همسایگى در یک جغرافیا وهم سرنوشتى در حدود و مرزهاى مشخص است، جایگاه ویژه اى را به خود اختصاص مى دهد. و بدین گونه نظام هاى ارزشى و همریشگى هاى معنوى، با به اجرا در آوردن نقش وافر خود در قالب عضوهاى یک جامعه با تعلق خاطر هاى متفاوت و وابستگى هاى طبقاتى متمایز، در مواجه با اتفاقات و رخداد ها یى که به آنها رو نموده است؛ کنش و واکنش هایى همانند در آنها بوجود مى آورد.
مارکسیسزم کلاسیک تعریفى کلّى اما بنیادین را از “ملت” ارائه نموده است؛ که در آن: “ملت” اجتماع بزرگى از افرادى است که با شاخص هاى (نماد اشتراکى پایدار، زندگى اقتصادى، سرزمین،و زبان ادبى، آگاهى افراد شکل دهندهء ملت به وابستگى اتنیکى، ویژگى هاى روانى و سنن و آداب و رسوم است) بیان شده است از میان مارکسیست هاى کلاسیک، و.ا، لنین. نقش شاخص اقتصادى را از دیگر شاخص هاى “ملت” برجسته تر و با اهمیت تر دانسته است.
ملت «ناسیون» اجتماعى از اشخاصى راکه در دوره هاى زمانى معین، دریک محدوده جغرافیایى تقریبا مشخص زندگى کرده و داراى اصالت قومى تاریخى یکسان، فرهنگى مشترک (آداب و سنن، باورها و اعتقادات ودین و زبان غالبا ًمشترک) دارند؛ و از ویژه گى هاى کلى اخلاقى تقریبا همانندى برخوردار مى باشند؛ هریک از افراد ملت به وسیله همبستگى هاى انداموار (ارگانیک)، و خود بخود (مکانیک) خود با دیگران که با آنها مجموعه اى را تشکیل مى دهند، عواملى ملموس همانند: نژاد، زبان، مذهب، سرزمین، اقتصاد و عوامل احساسى چون نزدیکى و یا اشتراک خاطرات تاریخى، همانندى آرمانها، اسطوره ها، قراردادهایى که در شکل سنت به هنجار مبدل شده اند و اراده به زندگى دسته جمعى، همه و همه دست در دست هم نهاده به نسبت قدرتمندى تاثیر خود، شدت و ضعف این پیوندى که ملت یا ناسیون را شکل مى دهد افزایش و یا کاهش مى دهد. یعنى از نظر حقوقى ـ سیاسى، احساس تعلق داشتن به یک مجموعه، به وسیله عناصر پیوند دهنده عینى و ذهنى، و احساس وابستگى هاى مادى و معنوى، در تحقق یافتن ملت و متعلق بودن به یک جامعه کل یا یک جامعه سیاسى نیز ازعوامل بنیادین شمرده مى شوند. افراد جامعه اى که سرنوشت خود را همسان مى پندارند و خود را ازنظر قومى، فرهنگى، تاریخى، اقتصادى و زبانى و دینى متمایز از دیگران مى پندارند؛ مى توانند خود عامل تشکیل ملت باشند.
آنچه که اهمیت وافر دارد این است که هیچ یک از عوامل گفته شده براى تعیین و تشخیص یک ملت، در روند تکاملى هر جامعه، در شکلى ایستا و ثابت نمى مانند. زیرا که هریک از آنها در سیر تاریخى خود در دراز مدت و گاه کوتاه مدت) در زمان و مکان هاى مشخص به دلیل تعامل هاى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى با دیگر ملتها یا اقوام، با دگرگونى هاى متفاوت (کمى و کیفى) روبرو هستند. از مبان این عوامل، زبان و دین، به ویژه عامل زبان به هیچ وجهى، بنا به دلیل متغیر ترین و ناثابت ترین بودنشان، عناصرى مطمئن براى تعریف”ملت” نخواهند بود. این اصل به ویژه در خصوص آن گروههاى اجتماعى که عمرى دراز داشته و در پروسهء تکاملى خود شکل “ملت” واحد را به خود گرفته باشند، مصداق بیشتر دارد. پدیدهء زبان به دلیل خصلت زیستمندى و تحول پذیر بودنش، و دو وجهى بودنِ این تحول پذیرى و دگرگونى (تحول پذیرى طبیعى ودگرگونى جبرى ) که طى زمان در پروسه تکاملى زبان ایجاد مى شود ازحالت ایستایى بیرون مى آید.، در زبان گروههاى کوچک اجتماعى اى که در چهار چوب یک ملت قرار دارند؛ با توجه به ویژه گى هاى قبیله اى و عشیره اى مشترک خود، در سیر تحول پذیرى طبیعى خود، ابتدا با مرور زمان و نسبت به محیط جغرافیایى شان به گونه هاى لهجه ها و گویش ها تغییر مى یابد و پس از گذشتن سالیانى دراز، هر یک از این گویش ها و حتى لهجه ها، به زبانى متفاوت از همدیگر تبدیل مى شوند ولى در تقسیم بندى زبانها به دلیل اشتراکات ساختاری و ذخایر واژگانى زبان در یک خانوادهء زبانى قرار مى گیرند.
وجه دگرگونى جبرى: گاهى به دلیل دگرگونى هاى اجبارى که در اثر تعامل هایى که تاثیر دهى بیشترى را در زبان اعمال مى کنند ـ تعامل هایى همانند:جنگ ها و مغلوبیت در جنگهایى که به اشغال سرزمین گویشوران یک زبان توسط گویشوران از زبانى متفاوت مى انجامد ـ بسته به شّدت عمل آن عوامل جبرى، در زمانى نسبتا کوتاه، به زبانى کاملاَ متفاوت از دیگر گروه هاى اجتماعى که با آنها اصالت و زبانى مشترک دارند، سخن مى گویند. در چنین موقعیتى زبان مردمى که تعاملات بیشترى را داشته اند به صورت دو سویه (مردم غالب و مغلوب) هم از نظر ساختار و هم ذخایر واژگانى تحول یافته و پر بار تر مى گردد و با همهء این تغییرات کیفى به وفوع پیوسته؛ آثارى عمیق از زبان مبنا درهر کدام از آنها باقى مى ماند، زبان شناسى نوین با بررسى هاى دقیق علمى خود براى هر خانوادهء زبانى وجود یک زبان مشترک را که زبان مبنا نامیده مى شود، اثبلات نموده است. براى مثال طبق تحقیقاتى که اندیشمندان تورکولوژ انجام داده اند ثابت نموده اند که گویشوران زبانهاى کره اى و ژاپنى و و زبانهاى ترک ـ مغول و سرخپوستان از یک خاستگاه (منشاء) نژادى بوده و در زمانى دورتر به یک زبان مشترک سخن مى گفته اند (١) در زبانشناسى آن زبان مشترک را که اکنون از بین رفته و گویشورى ندارد، زبان مبنا مى نامند.
دولت: براى مفهوم واژهء “دولت” در زبان هاى ایرانى باستان کلمهء خشثره (خشثره) وجود داشته که هم به معنى نیرومندى و توانایى و هم معنى کشور و شهریار و پادشاه بوده است؛ و اولین بار در”اوستا” کتاب مقدس ایرانیان باستان و پس ازآن توسط دولت ایرانى مادها براى بیان دولت به کار برده مى شده است این واژه بعد ها با به حکومت رسیدن اقوام ایرانى پارس در کتیبه هاى به جا مانده از پادشاهان هخامنشى که به زبان ایرانى نوشته شده اند نیز به وفور دیده مى شود. واژه هاى کشور، شهریارى و پادشاه و شاهنشاه و شهریور. . بازمانده و اشکال مختلف و دگرگونى شدهء خشترهء ایرانى باستانى مى باشند. گستردگى واژه خشَثرَ در زبان اوستایى فراوان بوده و در ترکیبات بسیارى به کار رفته است. واژه “دولت” در ادبیات کلاسیک ایرانى ـ در معانى مال، ثروت اقبال، حکومت قدرت و شئى که دست به دست مى گردد ـ به کار برده شده است. . هم چنین واژه کشور نیز در زبانهاى ایرانى موارد کاربرى متنوعى داشته، به ویژه بر مفاهیم زیر اطلاق مى شده است: اقلیم، ناحیه اى از زمین یا حکومتى مشخص، میهن و زیستگاه، سر زمین. در متن هاى سیاسى و حقوقى و ادبى تاریخى این کلمات براى اداى مقاصد همانند کاربرى داشته و دارند.
لغت دولت را بطور جامع در موارد مختلف به کار مى برند. هم به معنی > به کار مى رود که از ریشه لاتین “status” به معنى ایستایى “برپا بودن” است و”ثبات وضع ” را میرساند. اما “دولت” از نظرحقوقى به آن کلیتّى متمایز و شخصیتى متمایز و مستقل از عناصر شکل دهندهء آن، درموضوع حقوق بین الملل عام و موضوع حقوق عام داخلى مورد مطالعه قرار مى گیرد و لایه اى سیاسى است که فرمانروایى طبفه اى بر طبقهء دیگر (فرمانبرداران) دارد و حفظ کیفیات زیر بناها را افاده مى نماید. در این معنى، این چهار چوب با چهار چوبى که معنى دولت رادر یک سیستم دموکراتیک بیان میکند، متفاوت است. یعنى دولت به معنى لایهء سیاسى قوه مجریه در بسیار از اوقات در برابر مجلس منتخب مسئولیت سیاسى خود را عملا ازنظر قانونى عهده دارى نمى کند. عملکرد دولت ها در جوامع کاپیتالیستى خود بیانگر این وا قعیت است؛ تصمیم گیرى ها و مصوبات هیات دولت در این جوامع عملاً از نظر حقوقى مصوباتى هستند که اهّمیت وتاثیرگذارى بیشترى نسبت به مصوبه هاى قوهء مقننه درحیات حکومت شوندگان اعمال مى کنند.
واژهءEtat درمیان گویشوران زبانهاى فرنگى از ایستانیده گى (استقرار) لازم برخوردار شده است و مفهوم و مقصود را، هم به طبقهء فرمانروا و هم به طبقهء فرمانبر به نیکى مى رساند و گاهى این واژه برخوردار از اعتبار غیر مادى بوده و تصورى انتزاعى و آبستره را از این کلیّت افادهء معنى مى کند؛ این مفهوم انتزاعى را دولت ـ ملت(etat- nation) تعبیر کرده اند.
دولت ـ کشور به معناى امروزین اش از فرآیند تکامل تاریخى قدرت درگروه بندى هاى انسانى همانند خانواده و طایفه وعشیره آغاز شده و دربرهه اى از تاریخ شکل مدینه و دولتشهر را داشت وسپس شکل ایرانشهر را بخودگرفت و در نهایت با معیار امروزى در تنواره اى به نام دولت ـ کشور قرارگرفته است. دولت ـ کشور را ازنقطه نظرحقوقى به چهارچوبى میتوان همانند کرد که در درون خطوط آن،حقوق اساسى (droit constituionnel) در جریان است.و مجموعه اى پلتیک و ارگانیزه شده اى است که در آن هم قدرت سیاسى وهم ملت وسرزمین موجودیت دارد و نسبت به آن کلیهء مفاهیم و موضوعات که مربوط یه حقوق فرد در یک جامعهء سیاسى است، تعاریف و مفهوم خود را پدید مى نماید. این موضوع بسته به قدرتى که سازمان هاى آن دولت ـ کشور دارا هستند، بسط و یا کاهش داده مى شود از نظر علم حقوق و سیاست، دو لت ـ کشورها با توجه به ساختار درونى در بررسى نحوهء تسنیق قدرت در نهاد ها، دردو گونهء شکل بندى کشورهاى تک ساخت (بسیط) که خود به ساده و بغریج تقسیم مى شود.(میهن مان ایران از نظر علم حقوق جزو کشورهاى بسیط بغرنج قرار دارد.) و کشورهاى چند ساخت(مرکب) که به چهار گونهء مختلف ١ـ اتحاد شخصى ٢ـ اتحاد واقعی ٣ـ کنفدراسیون کشورها ۴ـ دولت کشور فدرال، تقسیم مى گردند. ما در قسمت سوم این مقاله به مبحث ملت ـ کشور و جزییات ساختارى کشورها هر آنجا که در مبحث فدرالیسم ناگریز و مورد لزوم خواهد شد، به آن خواهیم پرداخت.
امّا از نقطه نظر فلسفى و بررسى هاى فلسفى، دولت ـ کشور مفهومى است سازمان یافته و شکل پذیرفته از مقولات و عوامل اقتصاد (روابط و مناسبات اقتصادى و…) که وابستگى ژرفى بر پدیدهء قدرت دارد؛ دولت ـ کشورهاى معاصر شکلى از اشکال هستند که هستهء اولیه آنها با شروع دولت هاى برده دار نسج یافته و درپروسهء تکاملى خود در گروه بندى هاى انسانى شکل سازمان بندى شدهء قدرت، صورت عالیتر را به خود گرفته است و این سازمان بندى در سیستم هاى کاپیتالیستى در اختیار و کنترل منتخبان طبقهء سرمایه دارى قرار دارد و مظروفى است که درآن قدرت در عالیترین شکل خود جارى و سارى است و شدّت اکتیو بودن آن بسته به شکل نیروى سازمان بندى شدهء قدرت است که در میان گروه بندى هاى جامعهء انسان پدیدار مى گردد؛ و فرد و جامعه متقابلا با آن تعریف مى گردند. گسترانگى تعریف این مفهوم بسیار وسیع تر از نمود سازمانى و تشکیلاتى آن مى باشد؛ یعنى کلیتى است با ویژگى هاى نمادین که جماعت انسانى موجود درآن هرکدام بنا به وابستگى طبقاتى شان، جایگاه خویشتن را باز یافت و شناسایى و تعریف مى کنند. بدین وسیله، دولت ـ کشور از تصّور ذهنى به تصّورى عینى مبدل مى گردد و اجبار اقتصادى و اجتماعى آن را از انتزاع بیرون مى کشد.
ادامه دارد
پا نوشتها:
١ـ تاریخ لهجه هاى ترکى. دکتر: جواد هئیت نشر نو١٣۶۵ فطل اول منشاء زبان ترکى ص ١٨الى ٢٠
١ـ دیوان لغات الترک. محمود بن الحسین کاشغرى. برگردان: حسین محمد زادهء صدیق صحفات ٣٨ الى ۴٢ چاپ ١٣٨۴ نشر اختر
کتابنامه:
١ـ Avesta the Sacred book of the Persis (Iranian). Edited by: k . f. geldner….
٢ـ droit public, 2 volums, 1985 ed. auby. Jean – marie …………………….
٣ـ Kent. R. G.: old Persian: grammer,text lexicon; new haven , Connecticut: 1953
۴ـ شرح و نقدى بر فلسفه اجتماعى و سیاسى هگل، ترجمه دکتر بشیریه ١٣۶۷
۵ـ مجموعه آثار لنین چاپ مسکو به زبان فارسى
۶ـ حقوق و نهاد هاى اساسى ٢ جلد دکتر ابولفضل قاضى ۷ـ تاریخ لهجه هاى زبان ترکى دکتر جواد هئیت