مقدمه:
در جهانی که مبارزه سیاسی دیگر به بودجههای بیگانه یا حمایتهای مقطعی گره نخورده، تحولی خاموش در حال رخ دادن است: اپوزیسیونهای وابسته به منابع خارجی، جای خود را به جنبشهایی میدهند که ریشه در بستر اجتماعی جامعه دارند. این مقاله به نقد ساختار شکنندهی گروههای وارداتی و تولد مقاومتهای مستقل میپردازد؛ مقاومتهایی که نه از دلارهای فرامرزی، بلکه از ارادهی جمعی مردمان سر برآوردهاند.
فروپاشی چرخه وابستگی: بحرانی ساختاری
اپوزیسیونهایی که حیاتشان به جریان بودجههای خارجی گره خورده، با کوچکترین تلاطم ژئوپلیتیکی به بنبست میرسند. این وابستگی، ضعف ذاتی این مدل را آشکار میکند: ناتوانی در ایجاد پیوندی ارگانیک با نیازهای واقعی جامعه. پروژههایی که بر اساس سفارشهای سیاسی بیگانه شکل میگیرند، همچون ساختمانهایی روی شنزارند؛ هر موج بحران، پایههای سست آنها را فرومیریزد.
اپوزیسیونهای فستفودی: زوال یک الگوی فرسوده
این گروهها، شبیه به غذاهای آمادهی زودگذرند: جذابیت ظاهری دارند، اما فاقد ارزش پایدار. بدون ریشه در خاک واقعیتهای میهنی، تنها با تبلیغات و حمایتهای مقطعی زنده میمانند. بحران هویت، فقدان استراتژی بلندمدت و ناتوانی در جذب نیروهای اصیل جامعه، سرنوشت محتوم آنهاست. اینجا، «مردم» به حاشیه رانده میشوند و «دستورکارهای خارجی» به متن میآیند.
مقاومتهای بیصاحب: نیروی نوظهور از دل جامعه
در مقابل، موج جدیدی از جنبشها در حال شکلگیری است؛ مقاومتهایی خودجوش که نیازی به تایید نهادهای بیگانه ندارند. نمونهی عینی این تحول را میتوان در جنبش «زن، زندگی، آزادی» مشاهده کرد. این جنبش نه از دفترچههای راهنمای خارجی، که از عمق دردهای جمعی جامعه جوانه زد. سه ویژگی کلیدی آن را از مدلهای وابسته متمایز میکند:
– ماهیت افقی: هیچ رهبر متمرکز یا ساختار سلسلهمراتبی وجود ندارد. هر معترضی خود یک «مرکز فرماندهی» است.
– تکیه بر نمادهای بومی: استفاده از شعارها، اشعار و نمادهایی که تنها در بستر این جامعه معنا مییابد؛ از «ژینا» تا شعلههای آتش در خیابان.
– اقتصاد مقاومتی مردمی: تامین منابع از طریق فروش صنایع دستی زنان معترض، کمکهای خُرد دیجیتال یا حتی نذریهای نمادین.
این مقاومتها، همچون ققنوس از خاکستر ناامیدی برمیخیزند. آنها نیازی به بودجههای کلان ندارند؛ کافی است دختری در خیابان شعری بخواند، جوانی تصویری را در فضای مجازی منتشر کند، یا مادری چراغی پشت پنجره بگذارد. قدرت آنها نه در کیف پولها، که در شبکههای نامرئی همبستگی است که از دل کوچه پسکوچهها تا اعماق فضای مجازی کشیده شدهاند.
سرمایههای سیاسیِ درونزا: زندانها، جامعه مدنی، و دولتشهرهای موازی
سرمایههای واقعیِ تغییر در ایران نه در دفترهای خارجی، که در زندانها، جامعه مدنیِ زیرزمینی، و دولتشهرهای موازیی است که مردم روزانه میسازند. اینها دیاسپورای ملی و مردمیاند که دست گدایی به سوی هیچ دولتی دراز نمیکنند.
-زندان به مثابه دانشگاه: بسیاری از الیتهای سیاسی امروز، درسهای مبارزه را در سلولهای انفرادی آموختهاند.
– جامعه مدنیِ نامرئی: شبکههای آموزشی زیرزمینی، رسانههای غیررسمی، و نهادهای مردمی که همچون ریشههای درخت، در سکوت جامعه را زنده نگه میدارند.
– دولتشهرهای موازی: ساختارهای خودگردانِ محلی که از مدیریت بحران آب تا آموزش شهروندی را بدون اتکا به حکومت پیش میبرند.
این مقاومت، نه یک جنبش، که اکوسیستمی زنده است. جوانان در پارکها گرد هم میآیند تا «کنفرانسهای خیابانی» برگزار کنند؛ زنان در کوچهها شبکههای مبادله کالا ایجاد میکنند؛ و روشنفکران در فضای مجازی، متنهای ممنوعه را به اشتراک میگذارند.
دیاسپارای ملی و دموکراتیک: صدایی از تبعید
دیاسپورای پراکنده در تبعید ناخواسته، بخشی جداییناپذیر از سرمایههای سیاسی و ارگانیک مردم ایران است. اینان نه گدایان قدرتهای بیگانه، که بلندگوی مبارزات مردم درون مرزها هستند. با وجود دشواریهای زندگی در غربت، دست نیاز به سوی هیچ نهاد مافیایی یا قدرت ناپاکی دراز نمیکنند.
– سخنگویان بیصدا: دیاسپورا در زمان مناسب، بازتابدهنده فریادهای خاموش داخل کشور خواهد بود.
– پل ارتباطی: انتقال تجربههای دموکراتیک و اتصال جنبشهای داخلی به جریانهای جهانی عدالتخواهی، بدون وابستگی به دولتها.
– حافظان فرهنگ مقاومت: تولید محتوا، مستندسازی جنایات، و حفظ پیوندهای زبانی و هویتی میان نسلها.
این دیاسپورا، برخلاف اپوزیسیونهای فستفودی، مشروعیت خود را نه از چکهای سفارتخانهها، که از همبستگی با مردم داخل میگیرد. آنها میدانند که تغییر واقعی تنها زمانی رخ میدهد که ریشه در خواستهای اصیل جامعه داشته باشد.
عصر مقاومتهای خودگردان: پایان سلطه الگوهای کهنه
این جنبشها، منطق سنتی مبارزه را بازتعریف میکنند:
– اقتصاد مقاومتی: تامین مالی از طریق کمکهای خرد مردمی، فروش محصولات فرهنگی یا استفاده از فناوریهای مالی نوین.
– سازماندهی افقی: نبود سلسله مراتب خشک و تصمیمگیری جمعی.
– پیوند با جامعه: تبدیل شدن به بخشی از زندگی روزمره مردم، نه نهادی جداافتاده.
این مدل، حتی تحت سختترین فشارها نیز به حیات ادامه میدهد، چرا که بقای آن نه به یک مرکز خاص، که به شبکهای از گرههای به هم پیوسته وابسته است.
نتیجهگیری: به سوی جبهه نجات ملی
افول اپوزیسیونهای وارداتی، نه یک شکست، که فرصتی تاریخی است. فرصتی برای زایش مقاومتهایی که از دل دردهای واقعی جامعه میجوشند؛ مقاومتهایی که مشروعیت خود را نه از امضاهای دیپلماتیک، که از حمایت خاموش مردمی میگیرند که هر شب آرزوی فردایی بهتر را در سر میپرورانند.
جبهه نجات ملی نه با بیانیههای پرطمطراق، که با خشتهای کوچکِ این دولتشهرهای موازی ساخته میشود:
– گذار به حکمرانی ملی و دموکراتیک، با تکیه بر نهادهای مدنیِ ریشهدار.
– اقتصاد دانشبنیانِ توسعهیافته، متکی بر استعداد جوانانی که امروز یا در زنداناند یا در خیابان.
– عدالتی که نه از بالا، که از متن بازارهای محلی و تعاونیهای خودگردان میجوشد.
حاکمیت و اپوزیسیونهای فستفودی، غرق در توهم مهارِ مطلق، غافل از آنند که نسل جدیدی از الیتها در حال تولد است: الیتهایی که نه در سالنهای کنفرانس، که در سلولهای زندان، پشت چرخ خیاطی کارگاههای زیرزمینی، و در قلب شبکههای مردمی تربیت میشوند. فردایی که اینان میسازند، نه با تحریم و دلالی، که با دانش، عدالت، و مشارکت جمعی رقم خواهد خورد.
پینوشت:
-این متن نه پایان که آغازی است برای اندیشیدن به اشکالی نوین از مبارزه که در آن، هر شهروند عادی میتواند سنگ بنای تغییر باشد. مقاومتهای خودبنیاد، همچون نهالهایی که از ترکهای سنگها میرویند، ثابت میکنند که امید، هرگز نیاز به مجوز ندارد.
-این متن با استفاده از چارچوبهای تحلیلی و اصطلاحات اختصاصی من تولید شده و تمام حقوق محتوایی آن محفوظ است
-هر واژهای که نوشتم، با قلمی لرزان اما قلبی استوار بر کاغذ آمد
منبع: