١ـ اوباما بااعلام کشته شدن بن لادن، جهان بدون بن لادن را جای امن تر و بهتری برای زندگی دانست. هیلاری کلینتون از اجرای عدالت سخن گفته و جملگی مقامات بلندپایه آمریکا و جهان آن را نقطه عطفی در مبارزه علیه تروریسم اعلام کرده اند. با این وجود همه آنها گوشزدکرده اند که جنگ علیه تروریسم پایان نیافته است و ابراز نگرانی خود از واکنش های انتقام جویانه القاعده را پنهان نساخته اند، و به شهروندان و تأسیسات خود در سراسرجهان حالت آماده باش دادەاند. آنها برای رهائی از شر مرده بن لادن و اجتناب از تبدیل شدن آن به معبدی بزرگ، جزسپردن جسد وی به امواج دریا راهی پیدا نکردند. پس معلوم می شود با کشتن بن لادن هنوز کابوس بن لادنیسم از بین نرفته است. بسیاری از کارشناسنان آگاه به القاعده براین نظرند که القاعده یک سازمان متمرکز و تحت کنترل بن لادن نبوده است، تا باحذف بن لادن متلاشی شود. از همین رو هنوز زمان پایکوبی پایان “جنگ اعلام شده با تروریسم” فرانرسیده است.
٢ـ سخن گفتن از”تروریسم” و مصادیق آن از زبان دولتمردان و مبلغان جهان سرمایه داری بیانگرتنها نیمی از حقیقت است و نه تمام حقیقت. آنها توسل به نوعی دیگری از تروریسم، یعنی کشتن و بمباران کردن و شبیخون به مناطق غیرنظامی و شکنجه و ترور و شبیخون های نظامی به مناطق غیرنظامی را- تروریسم دولتی را- امری رهائی بخش و مشروع می دانند. چرا که در انطباق با نیات و منافع آنها بشمار می رود.
از زمانی که بوش پسر گفت هرکس با مانیست برماست، و به بهانه مقابله باتروریسم، به توجیه اهداف جهانگیرانه و پیشبرد جهانی سازی بشیوه مسلحانه به اشغال کشورهای دیگر پرداخت، معلوم شد که نیروی محرکه اصلی درپس پشت مبارزه با تروریسم، این فرزند ناخلف وعصیان کرده غرب، چیزی جز تحقق رویای جهان تک قطبی و معماری نظم نوین در پی فروپاشی جهان شرق نیست.
از همین رو بجای خاموش کردن شعله های تروریسم، تنها موجب تقویت زمینه ها و بنیادهائی گشت که هم چون بذرهای ازخاک برآمده، سبب رشد بنیادگرائی و نفرت ازتمدن غرب وعلیه سیاست های تجاوزگرانه و تبعیض آمیز آن گردید. بی تردید با توسل به نوعی ازتروریسم علیه تروریسم نمی توان آن را ریشه کن کرد، هر چند ممکن است پیروزی های مقطعی بدست آورد و به پایکوبی پرداخت، و بهره برداری های انتخاباتی کرد.
٣ـ فروپاشی بلوک شرق و دیوار برلین، فاجعه ١١ سپتامبر، حمله به عراق وافغانستان و اکنون کشته شدن بن لادن …همگی نشانه هائی از ورود و افول دوره ای (خرده پارادایم) از تحولات جهانی محسوب می شود که بحران در گفتمان سوسیالیسم و آزادی، رؤیای سرکردگی جهان تک قطبی و عروج بنیادگرائی درغیاب گفتمان سوسیالیسم و رهائی از بارزترین مشخصه های آن بوده است. جایگزینی اوباما بجای نئومحافظه کاران، با جایگزین کردن سیاست چندجانبه گرائی بجای یک جانبه گرائی و با تعدیل شیوه ها و جلب همکاری سایرقطبهای در حال عروج البته تاحدی از وخامت بحرانی که رویای جهان تک قطبی و پایان جهان دچارآن شده بود کاست، اما هم هدف های امپریالیستی هم چنان دست نخورده باقی ماند، و نتوانست موجب جلوگیری از ورود نظام سرمایه داری به فاز تازه ای از بحران بزرگ و همه جانبه که از مدتها پیش گرفتارش بود و تهدیدش می کرد، گردد. تقسیم نسبی منافع جهانی و قدرت جهانی، بین قدرت های بزرگ و یا در حال عروج قادربه جلوگیری از حرکت امواجی که از مبدائی دیگر بجز بنیادگرائی با ماهیتی ارتجاعی و واپسگرایانه برمی خاستند، نگردید.
۴ـ از مدتها پیش بحران سرمایه داری در فاز جدید در حال زایش فرزندان و نیروهای جدیدی بود. فرزندان جدید طوفان در نخستین موج بلند خود حلقه ضعیف این زنجیره جهانی را در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه، از مهمترین مناطق تأمین کننده مافوق سود سرمایه جهانی، مورد حمله و گسست قراردادند. آشتی و گره خوردگی جنبش نان و آزادی جنبش مطالباتی و جنبش آزادیخواهانه از مشخصات برآمدهای نوین است. بی تردید شروع پایان دوگانه نان و آزادی در عین حال هم به معنی پایان یکه تازی بنیادی گرائی و شروع افول آن است و هم به معنی مقابله با سیاست های سلطه طلبانه و امپریالیستی سرمایه و نظام حاکم بر جهان.
۵ـ با این همه پارادایم جدید بامطالبه توامان نان و آزادی و یا دموکراسی و برابری اجتماعی اولا هنوزدرگام های نخست خود قرار دارد، و تا ثبیت خود راه طولانی، پرسنگلاخ و توام با افت و خیزی را در پیش رو دارد و ثانیا قدرت های بزرگ سرمایه داری با تکیه به تجارب تاریخی خود در تلاش و تکاپوی همه جانبه ای برای مصادره و بیرون کشیدن چاشنی آن هستند. آنها با تکیه بر سیاست موج سواری و اصلاح و کنترل از بالا و بکارگیری مشت آهنین و افروختن جنگ های جدید درصدد حفه کردن و به ییراهه بردن برآمد نوین هستند. آنچه که قطعی است پیدایش زمینه ها و گرایش های مثبت وتشنه تغییراست و جز آن هیچ چیز قطعی و مقدر وجود ندارد و گزینه سوسیالیسم و آزادی و برابری اجتماعی نیز نه جبر تاریخ، بلکه گزینه ای است که کارگران و زحمتکشان می توانند با آگاهی و همبستگی خود انتخاب کنند و بدست خود آن را بنا کنند.
بدون خود آگاهی وسیع ترین توده های کار و زحمت و همه فعالین و کوشندگان به ماهیت و معنای فرایندهای در حال وقوع پارادایم جدیدی که در بستری انتقالی قراردارد، و بدون خنثی کردن تاکتیک ها و سیاست های پیچیده سرمایه داری مجرب، امکان پیشروی مستمر وجود ندارد.