ــ جنگ لبنان به آن چنان فرایند سیاسى فرا نروئید که به نزدیکى و مصالحه میان جمهورى اسلامى و آمریکا تبدیل شود. با توجه به این که عملا جبههاى سیاسى از حزبالله، ایران و سوریه تشکیل شده بود، و بویژه ایران و سوریه را به قطبى اصلى از غائله تبدیل کردهبود، اما این بدان منجر نشد که جمهورى اسلامى بتواند در کنفرانس رم شرکت کند و یا اینکه آنچنان تلاشهاى سیاسى صورت گیرند که در آن جمهورى اسلامى به یکى از طرفین اصلى تبدیل شود. در جریان جنگ و هم اکنون نیز رژیم از این لحاظ در شرایطى ایزوله شده قرار دارد. چنین به نظر میآید که حتى سخنان اخیر احمدى نژاد در دیدار با کوفى عنان که گفت کشورش آماده برقرارى یک صلح و آرامش پایدار در منطقه است، هم کمکى به تغییرى اساسى در این وضعیت ننماید. بنابراین امتیازگیرى سیاسى که میتوانست یکى از اهداف اصلى جمهورى اسلامى باشد، لااقل در این مقطع شکست خوردهاست.
ــ جمهورى اسلامى تلاش بسیار کرد که در جریان جنگ بتواند با استفاده از تنش موجود ارتباط خود را با دولتهاى عربى گسترش دهد و بدین ترتیب اعتماد آنان را به خود جلب کرده و موقعیت خود را مستحکمتر نماید. سفرهاى اخیر سران رژیم به کشورهاى عربى را میتوان اساسا از این زاویه تفسیر کرد. اما این امر به نتایج ملموسى تبدیل نشد و کماکان همان آرایش سیاسى قبلى به جاى خود باقى است.
ــ این واقعیتى عینى است که حزبالله لبنان به تعبیرى برنده اصلى جنگ ویرانگرى است که یک ماه ادامه داشت، و دلیل آن خیلى ساده این است که اسرائیل به اهداف از پیش تعیین شده خود که ازادى دو سرباز به گروگان گرفته شده خود و انهدام قطعى حزبالله بود، دست نیافت. اما اگر به ویرانیها و ضررهاى عظیمى که جامعه لبنانى متحمل شد، نگاهى بیافکنیم آنچه بیشتر به نظر همگان مى آید تصویرى از یک جنگ مغلوبه است.
در این میان آمریکا با اعلام اینکه حزبالله بازنده اصلى جنگ است، خواست اولا هم به نوعى به اسرائیل دلدارى داده باشد و هم باز جمهورى اسلامى را از این بابت مطمئن کردهباشد که علیرغم نتایج جنگ لبنان هیچ سخنى در مقطع کنونى نمیتواند راجع به مصالحه سیاسى در میان باشد و جمهورى اسلامى نباید اینطور تصور کند که اکنون با قویترشدن نسبى موقعیتش، رقیب را به گوشه تنگترى از لحاظ مانور دادن کشانیده است. در واقع به اصطلاح توپ هنوز در زمین جمهورى اسلامى است.
ــ اسرائیل و آمریکا ضعیفترین حلقه را براى ضربه زدن انتخاب کردند، که این حلقه ضعیف البته حزبالله بود. اما استراتژیستهاى آمریکائى ـ اسرائیلى در این مورد خطاى فاحشى را مرتکب شدند.زیرا اولا حزبالله بر خلاف رژیم صدام محبوبیت تودهاتى داشت. دوما داراى ارتشى نامنظم، غیر کلاسیک و متحرک بود. و سرانجام اینکه گرایش بسیار قوى ضد اسرائیلى در میان مردم لبنان وجود دارد. آمریکا و اسرائیل در این مورد تنها حزبالله را یک حزب سیاسى ـ میلیشیائى تصور کردند، و بنابراین طبیعتا میبایست فاقد کارائى نظامى لازم در مقابل ششمین ارتش قدرتمند جهان.
بالکل میتوان گفت که همین ضعفهاى حزبالله در اساس نقاط قوت آن بودند. و به اضافه چند خصوصیتى که در اول این پاراگراف بیان شد، توانست چنین، نه ضعیفترین حلقه بلکه به عنوان قویترین حلقها جلوهگر شود.
ــ قدم اول در اجراى طرح خاورمیانه بزرگ (حمله به عراق) اینچنین به نتایج بسیار نابسامانى براى منطقه و کل جهان تبدیل شدهاست. و قدم دوم نیز که جنگ لبنان بود، به چنین نتایج غیر محتمل و غیرقابل تصورى براى آمریکا و اسرائیل تبدیل شد. اعمال شتابآلود و بدور از خرد ایالات متحده که اساسا متکى بر قدرت و توانائى نظامى است این چنین میتواند در نهایت به ضد خود تبدیل شوند و آنرا در موقعیت دشوارترى قرار دهد. البته این به معناى عقب نشینى این کشور در آینده نخواهد بود، اما بدان معنى نیز نخواهد بود که وضعیت به منوال کنونى نیز ادامه خواهد داشت.
بدور از هرگونه حب و بغضى نسبت به بشار اسد، باید گفت که اسد زیاد هم دروغ نمیگوید که گفت بعد از جنگ لبنان، خاورمیانه جدیدى در حال شکل گیرى است. جنگ لبنان اعتماد نیروهاى ضد آمریکائى ـ اسرائیلى را بالا برده است. به احتمال قوى ما بعد از این شاهد دو واکنش از طرف آمریکا خواهیم بود: یا به حلقههاى اصلى براى جبران این شکست حملهور خواهد شد و از طریق نه تسخیر بلکه تخریب به جبران آن برخواهد آمد. یا اینکه به یک تحرک سیاسى رادیکال و شدید براى ایجاد انشقاق در صفوف ایران ـ سوریه مبادرت خواهد ورزید.
ــ از مقطع جنگ افغانستان آنزمان که شورویها در آنجا حضور داشتند، آمریکائیها اسلام سیاسى را متحدى جدى براى خود یافتهاند. هنوز هم استراتژیستهاى آمریکائى اسلام سیاسى را متحد سیاسى خود میدانند و همچنانکه میدانیم جنگ آنها با بخش تندرو آن است که سر به طغیان علیه متحد قدیمى خود برداشته است. اساسا اسلام سیاسى بهترین متحد سیاسى آنان در خاورمیانه جدید خواهند بود، و دلیل آن خیلى ساده این است که استراتژیستهاى آمریکائى خوب میدانستند که با حمله با عراق پتانسیل اسلام سیاسى از فعل به قوه درخواهد آمد و بنابراین این مسئله نمیتوانست براى آنان نگرانى جدى ایجاد کرده باشد. اما جالب این است نه تنها اعمال آگاهانه آنها بلکه حتى اعمال ناآگاهانه و مغرورانه آنها هم باز کماکان به رشد اسلام سیاسى در منطقه مرتب یارى میرساند. که نمونه آخر آن جنگ اخیر لبنان است.
گفته میشود که منتقدان درجه اول در آمریکا و بریتانیا از سیاستهاى جنگ طلبانه این دو کشور در قبال مسائل خاورمیانه بشدت انتقاد میکنند، و میگویند جنگ راه حل تغییرات اساسى در این منطقه نمیتواند باشد. اگرچه تاریخ به ما میگوید که قدرت کمتر خردمند است، اما بگذار همصدا با این منتقدان بگوئیم که جنگ راه حل دمکراتیک در منطقه نیست و نمیتواند باشد.
١۶.٠٨.٢٠٠۶